عروسک طلایی
عروسک طلایی من سسسسسسسلام ، عزیزم چند روزیه که نتونتستم برات چیزی بنویسم چون اولا کامپیوتر در دسترسم نبود و بعدشم که اینترنت قطع بود ، روز پنج شنبه عصر دایی هوس کرد کمی سربه سرت بذاره این بود که یکی از عروسکهاتو بغل کرد و باهاش بازی کرد و تو تا این صحنه رو دیدی فریاد اعتراضت بلند شد و با وجود اینکه توی روروکت نشسته بودی ولی به طرف عروسکت شیرجه میزدی و منم وساطت کردم و عروسکتو از چنگ دایی درآوردم ولی دایی یکی دیگه رو برداشت و این قضیه همینجور تکرار شد و تو همه عروسکاتو دوررو ورت جمع کردی و دایی هی بهت میگفت خسیس، این همه عروسک برا چیته تا اینکه تو رو به من کردی که یعنی بغلم کن و بعد دایی بدو ما به دنبالش تا اینکه دیگه سه تامکون خسته شدیم ولی تو موفق شدی همه اسبابازیهاتو به چنگ بیاری ، روز بعد هم بعد اینکه دایی کلی باهات بتازی کرد تو تا منو دیدی بهانه گرفتی که بغلم کن و دایی هم که اینجور دید دوباره با عروسکهات بازی کرد ولی هر کاری کرد که تحریکت کنه و صدای جیغتو در بیاره تو هیچ عکس العملی نشون ندادی البیته بهش نگاه میکردی ولی بعد دوباره با عروسک خودت بازی میکردی و اهمیت ندادی من حسابی کیف کردم گفتمش ببین دخترمن دست تورو خونده و دیگه حساسیت نشون نمیده خودتو خسته نکن جمعه شب دوباره رفت تهران و تو که خواب بودی چند دقیقه قبلش بیدار شدی و دایی باهات خداحافظی کرد ، دیروز که شنبه بود از اداره که برگشتم دیدم بیداری و مامان جون جون ازت راضی بود
قدری باهات بازی کردم و طرفای ساعت 15:30 خوابت برد ولی نیم ساعت بعد بیدار شدی نیم ساعت بازی کردی و دوباره خوابیدی عصر هم با ماملالن جون جون و خاله نیکتا رو پویا رفتیم بیرون برات گل سر خوشگل خریدم البته گل سری که احتمالا برای دوسال دیگه قابل استفاده هستند چه کنم از حالا برات کلکسیون درست میکنم تا موقعش !! روز جمعه بردمت حمامی و تو اونجا آنقدر سر و صدا راه انداختی که شارژت تموم شد و همونجا خوابت برد، دیروز خواستم ازت عکس بگیرم و من و پویا آنقدر از خودمون ادا درآوردیم تا تو آروم بشینی و بشه ازت عکس گرفت جوجو.