ای ویروس بد!
سلام به نازنین خودم حال و احوالت خوبه ؟ روزهای تعطیل طبق معمول نمیتونم یعنی نمیرسم بیام تو نت پنج شنبه و جمعه که در خدمت خانواده بودیم! البته همیشه هستیم این دو روز بیشتر! صبح از خواب که بیدار شدی با هم کلی بازی کردیم و بهت صبحانه دادم و بعد هم در راستای پوشک گیرون رفتیم تو حمام که از بس خودت رو خیس کگردی بدون نتیجه مثبتتتتت!!!!!!!! منم دیگه یهویی حمامیت کردم و صد البته که مراتب جیغ و داد رو راه انداختی و همه فهمیدن که آرشیدا داره حمام میکنه البته فقط برای شستن سرت اینجوری هستی! بعد هم کمی خودت بازی کردی و هر یه دقیقه اومدی و گفتی بهل بهل، حالا لنگه ظهر نه ناهاری نه چیزی ، تا اینکه بابایی بیدار شد خسته تر از من شبکاره روزهم خوابش نمبیره ولی خوب کمی باهات بازی کرد تا منم تند تند غذا رو آماده کردم و دوباره بغلت کردم و خوابت برد و خودم هم خوابیدم خیلی گیج بودم ساعت پنج تازه من و بابایی داشتیم ناهار میخوردیم که بیدار شدی و به جمعمان پیوستی بابایی ایندفعه سرحالتر از قبل بود و باهات کلی بازی کرد ولی من خسته و نالان یه کوه ظرف شستم ولی صدای خنده های تو که با بابایی داشتی توپ بازی میکردی همه چی رو از یادم برد، دوش گرفتم و حالم بهتر شد بابایی که رفت سرکار بهت غذا دادم و رفتیم بیرون چند جایی کار داشتیم اول هوا خوب بود وقتی از توی مغازه بیرون اومدیم یهو حجمی از هوای خاک آلود خورد به صورتمون نمیدونم تا کی باید این شرایط رو تحمل کنیم و ریه هامون پر از گرد و غبار بشه با وجود اینکه این مسئله مستقیما به اداره ما مربوط میشه ولی متاسفانه از دستمون هیچ کاری برنمیاد و فرامنطقه ایه واقعا متاسفم که توی همه کشورها این سازمان یکی از قویترین سازمانهاست ولی اینجا......... بگذریم، اون روز هم بردمت رنگین کمان چقدر هم شلوغ بود آنوشا هم اونجا بود ، کلی روی سرسره بادی بازی کردی و تمام تلاشت رو بکار میبردی که بپر بپر بکنی بچه های دیگه رو میدیدی تو هم دوست داشتی انجامش بدی، بعد هم استخر توپ اونجا هم شلوغ بود یکگی از بچه ها دستش خورد بهت تو هم تندی شوع کردی به گریه کردن طفلک کلی بوسیدت ولی تو مگه راضی میشدی ، اینم یه مسئله دیگه همه که نمیخوان باهات بد رفتاری کنن بعضی اتفاقها تصادفیه مامان، خوب تو هنوز خیلی کوچکتر از اونی هستی که بتونی اینها رو از هم تشخیص بدی حس میکنم که زیادی حواسم بهت هست چون همش عین بادیگارد بالاسرت هستم بقیه مامانها میشینن ولی من نمیتونم و تو هم انگار من باید حتما پیشت باشم این بود که ازت فاصله گرفتم و نشستم ولی از دور مراقبت بودم هر چند هزار دفعه بلند شدم چون تو یا تاب تاب میخواستی و یا سرسره بادی که چون کمی ارتفاعش بلنده یکم کمک میخوای تا یاد بگیری خودت بری بالا یه سری هم باز روی ریل ماشین پیاده روی میکردی که یکی از بچه ها با ماشین خواست بیاد پایین ضمن اینکه داشتم میدویدم که تو رو از تو راهش کنار ببرم ناخودآگاه داد زدم برو کنار وایییییییییی همه برگشتن نگاهم کردن کلی خجالت کشیدم تصمیم گرفتم برات یه محدوده زمانی مشخص کنم که بعدا از پست بر بیام وقتی یکساعت بازی کردی دیگه بهت میگم بریم خونه مثل قبلا نمیذارم تا هر موقع که عشقت کشید بازی کنی بعد هم رفتیم خونه و تو ضمن دیدن سی دی مورد علاقه و صرف شیر لالا فرمودین.
دیروز جمعه: ساعت هشت و نیم از خواب بیدار شدی و با وجود اینکه شب قبل دیر خوابیده بودی ولی باز زیاد نخوابیدی ، با هم بازی کردیم و بهت صبحانه دادم طرفهای ظهر کمی بی تابی میکردی و بهانه میگرفتی بهت شیر دادم و در کال تعجب خوابیدی خوب منم رفتم به کارهام برسم اما هنوز نیم ساعت نخوابیده بودی که بیدار شدی فکر کردم با سرو صدای من بیدار شدی ولی چند لحظه بعد یهو حالت بهم خورد و هرچی رو که خورده بودی بالا آوردی شوکه شدم اصلا نمیدونستم چرا این اتفاق افتاده تو که چیزیت نبود صبح داشتی شیطونی میکردی البته حس کردم انگار خیلی سرحال نیستی ولی محسوس نبود کلی گریه کردی و بابایی بغلت کرد و بعد هم بغل من دوباره خوابت برد بعد یکساعت و نیم دوباره بیدار شدی و باز حالت بهم خورد مامان بمیره برات چیزی توی معده ات نبود که بالا بیاری کلی گریه کردم هر چی فکر میکردم که چی باعث این اتفاق شده به نتیجه ای نرسیدم شوهر خاله ام هم که پزشک هستند تلفنشون روجواب نمیدادن و من خیلی درمانده شدم طبق نظر مامان جون جون کمی چای لیمو عمانی با نبات بهت دادم سرحال شدی و باز شروع کردی به بازی و شیطونی ولی هنوز باز کسالت تو چهره ات پیدا بود منم خیال راحت شد و گذاشتم به حساب یه رودل کردن ساده و کلی باهات بای کردیم و صدای خنده ات غصه رو از یادم برد چون بابایی شبکار بود ما هم رفتیم خونه جون جون اونجا هم از اینور به اونور میرفتی البته کمی هم بدنت گرم بود یهو حس کردم داره حالت بهم میخوره بردمت تو حیاط و دوباره ..... دیگه گریه ام بند نمیومد تو هم ترسیده بودی جون جون بغلت کرد و من نمیدونستم چکنم آب بهت دادم شیر خوردی و بازهم...... زنگ زدم به بابایی که ببریمت دکتر هیچکدوم از بیمارستانها کشیک متخصص نداشتن رفتیم درمانگاه دکتر علت رو ویروسی تشخیص داد که مربوط به همین گرد و خاک لعنتیه آمپولی بهت تزریق کرد تا جلوی تهوعت رو بگیره خدایا چرا وقتی دختر من داره کمی جون میگیره اینجوری میشه اینهمه بچه تپل هست عین خیالشون نیست ،آرشیدا که هیکلی نداره تا میام کمی حال بیام هی یه چیزی پیش میاد خیلی گریه کردم بدنت هم گرم بود و دکتر گفت تا این ویروس توی بدنش هست اینجوریه بهش استامینوفن بدین. مامان بمیره برات. امروز رو هم میخواستم مرخصی بگیرم که موافقت نفرودن بالاخره یکی توی این اداره باید نگهبانی بده و خرده فرمایشات رو اجرا کنه چه کسی بهتر از من خیلی تو فکرتم صبح کلی گریه کردی که داشتم میومدم.
خدایا خودت مراقب کوچولوهامون باش میدونی که ما هر چقدر هم مواظبشون باشیم باز مواقعی از دست ما خارجه ، فقط امیدمون به توئه هواشونو داشته باش خیلی خیلی.