آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

گرد و غبار سبب خیر شود، اگر خدا خواهد!!!!!!!!!!!!!

1391/4/4 7:44
نویسنده : مامانی
492 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممم سلام صد تا سلام نای نینای نینای نای!!!! خوفی عزیزدلم عشق مامان ، به جان خودم نمیدونم چرا اینجوری میشه که اینهمه طول میکشه تا بیام آپ کنم البته یه دلیلش معلومه که مامان دربست بودن!! این کافی نیست آیااااااا؟!!!! حال میکنی واسه خودت هان یه دونه مامان و آرشیدا خانوم دربستتتتتتت واسه خودش مامان نه اجازه دست و صورت شستن داره نه غذا خوردن نه .... فقط باید همجوار گل باقالی بشینه و از بازی کردن باهاش لذت وافی ببره ولاغیر تازه اگه تعطیلی هم باشه و مامانی خونه باشه که دیگه نورعلی نوره، جونم برات بگه که روز شنبه پس از تشریف فرمایی از اداره اومدم دنبالت و باهم رفتیم خونه بابایی که روزکاره تا عصر نمیاد نتیجه میریم خونه و تو معمولا اونقدر خسته هستی که دیگه حال نداری و باید سریع بخوابونمت البته بعد از دیدن سی دی و پله نوردی و آب بازی حالا خوبه حال نداری هان!!!! خلاصه خوابیدی و بنده هم ساعت چهار ناهار خوردم معمولا دیگه آنقدر گرسنمه که نمیفهمم چی میخورم فقط میدونم که غذا خوردم حالا اگه لابلاش شوک هم بدی که قربونت برمممم !! بعدش کمی استراحت کردم و ازبس تو فکر انجام کارها بودم بلند شدم رفتم تو آشپزخونه و با سرو صدای بسیار low مشغول انجام کارهام شدم تا بیدار نشدی همزمان با اومدن بابایی جنابعالی بیدار شدی و خدا روشکر منم بیشتر کارهامو انجام داده بودم واسه خودمم برنامه ریخته بودم که با هم بریم قدری خرید داشتیم انجام بدیم که بابایی ضدحال زد و یه کاری براش پیش اومد رفتش بیرون و علی موند و حوضش!!! منم لباس تنت کردم و رفتیم پوشک و چند چیز دیگه خریدم و البته پشت بندش شهر رنگین کمان اونجا یه عالمه بازی کردی همه رفتن و ما تنها بازیکنان این شهر بودیم و تو هم عشق کردی که دربست مال خودته مسئولین اونجا هم داشتن محیط رو واسه تولد فردا آماده میکردن و این بود که خیالی نبود یکساعتت که تموم شد اذن خروج دادم و البته پذیرفتی و رفتیم خونه فدات بشم که خیلی گلی، بعدش هم خونه و بعد از دیدن سی دی مورد علاقه لالا فرمودین.

روز یکشنبه بازهم قصه تکرای هرروز اومدم دنبالت و لالا و کارهای خونه اما دیگه حسش نبود کارهای خونه رو انجام بدم نمیدونم شاید واسه اینکه فردا مبعث بود و تعطیل و منم بی خیال شدم بابایی اومد کلی باهات بازی کرد یعنی همزمان با بابایی که اومد بیدار شدی و قایم موشک بازی بابایی فایده نداشت و بزنم به تخته مورچه از تو راهرو رد بشه باید به تو گزارش بده حالا اومدن بابایی و صدای تقه در که جای خود دارد ! به بابایی گفتم بریم بیرون؟فرشتهلبخند بابایی هم قبول کرد و رفتیم اون شب قرار بود پل پنجم افتتاح بشه ولی اون ساعتی که ما رفتیم هنوز خبری نبود کلی هم چراغ بهش زده بودن و کلی گلی منگولی شده بود! بعدش هم یه چرخی اینور و اونور خوردیم و بابایی گرسنه اش شد منم از فرصت استفاده کردم و گفتم ما پیتزا میخوایم یالا .... خوشمزه بابایی هم با کلی شرط که اگه شلوغ بود برمیگردمو و .... خلاصه رفتیم خلووووووتتتتتت ای ول نیشخند ساندویچ زدیم تو رگ و قدری خرید کردیم و برگشتیم خونه بابایی دیگه خیلی خسته بود خوب حق داره دوازده ساعت کار چیز کمی نیست تازه فردا صبح زود هم دوباره باید بره شما هم بعد از کلی دیدن سی دی و گشت و گذار در تاریکی مطلق لالا فرودین و من تازه بسم الله آشپزخونه تا ساعت دو.

روز دوشنبه آخ جون امروز تعطیل رسمی هست و من دلم میخواد یه عالمه بخوابم ولی اداره نباشه رئیسم که شما باشید اجازه خوابیدن نمیده ساعت هشت و نیم بیدار شدی و منم خوابالو بغلت کردم و کمی باهم بازی کردیم مقادیری صبحانه میل فرمودیم و بعد رفتیم حمامیت کردم ، بعد هم سرظهر رفتیم قدری خرید کردیم از بس گفتی دد دد ، حالا اومدیم خونه من خسته و گرسنه تو هم ناهار خوردی ، پدرت خوب مادرت خوب بیا لالا کن انگار نه انگار ، دیدم نمیخوابی منم ناهار خوردم و بعد کلی بازی و مامان توروخدا بخواب کاردارم ساعت چهار و نیم خوابیدی اداره میرفتم عصر اقلاً قدری میخوابیدم اون روز فقط تند تند کارهامو انجام میدادم تا بابایی اومد داشتیم حرف میزدیم که بیدار شدی هرجوری شده خودت رو میرسونی وسط میدون بابایی هم که طفلک بدون اذن شما نه میتونه لباسهاش رو عوض کنه نه بره دوش بگیره ولی یه کار تنها میتونه بکنه بشینه پیشت کنار سرسره ابتکاری تو از وسطش یهو خودت رو پرت کنی بغلش یا بره بشینه روی مبل از مبل بری بالا وایسی رو قسمت بالایی پشتی مبل بعد هی منو از تو آشپزخونه صدا بزنی بیام باهات دست بدم بای بای کنیم و بعد یهو خودت رو پرت کنی پایین که بابایی بغلت کنه و تو ذوق کنی فکر کنم در آینده یه مدالی چیزی از این پرش از ارتفاع بدست بیاری !! خلاصه کارهامو انجام دادم و دیگه نه و نیم پیش خودم فکر کردم کاری ندارم تو هم بر همین اساس تاجایی که راه داشت بازی کردی و ساعت 12:15 خوابیدی بعد من تازه یادم اومد که باید لباس اطو کنم.گریه

روز سه شنبه: صبح زود برقها رفته بودن تو هم بیدار شدی بهت شیر دادم و دوباره خوابت برد منم رفتم کارهامو انجام بدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم واییییییی خاک غلیظ همه جا رو پوشونده بود تعجب نمیدونستم چیکار کنم چه جوری ببرمت خونه جون جون که کمترین تماس رو باخاک داشته باشی ، تو همین فکرها بودم که همکارم تماس گرفت و گفت امروز تعطیلیم ای ولللل نیشخند البته نه زیاد آخه وقتی تعطیلیم دمار از روزگارم درمیاری اون روز هم نیم ساعتی یه بار تا نه بیدار شدی بعدش دیگه کلا بیدار شدی باهم بازی کردیم یه صبحانه نصفه نیمه خوردیم سی دی دیدیم که از بس اون سی دی بدبخت رو نگاه کردی نمیدونم چی شد دستگاه هنگ کرد آخ جوووون!شیطان دیگه نمیشد سی دی ببینی ، سرسره بازی ، پوشک گیرونت هم در دست اجراست و هرازگاهی مورد عنایت قرار می گیرند فرش و موکت ولی این دفعه تو کار دومت رو سرجای مناسب خودش انجام دادی البته اولش کمی ترسیدی ولی وقتی برات توضیح دادم و شکل بازی بهش دادم برات جالب شد و یه چیزی رو یاد گرفتی که اگه بگی جیش من میبرمت تو حمام این شده وسیله ای واسه رسیدن به هدف والات که همون آب بازی باشه و تا دلت آب بازی بخواد سریع میگی جیش جیش تا من ببرمت و تو بدون انجام داد کاری و کلی آب بازی و لباسهای خیس بیای بیرون در روز حداقل دوبار این ماشین لباسشوئیت کار میکنه روحش شاد مخترعش برای چندمین بارررررر!! عصری هم بابایی که اومد اول کلی بازی با تو بعد تعویض لباس من تو آشپزخونه مشغول کار بودم که دیدم یهو بلند بلند گریه میکنی چی شده مامان؟! آهان بابایی میخواد بره دوش بگیره نباید بره ، اجازه نداره نه نداره ! بابایی تسلیم ، یواشکی تا سرت گرم بود رفت بیرون واسه کاری و برگشتنی یه هندونه قرمز و خربزه خرید تو هم که عاشق هندوانه هستی گرم گرم قدری خوردی من ترسیدم حالت بد بشه.بعدش هم قدری دیگه بازی تا من کارامو بکنم بابایی لالا ، آرشیدا ضمن دیدن سی دی لالا ساعت 11:30 ، مامانی هم تا 12:30 لباس اطو کنه و بعد هم لالا و تا بخواد بخوابه آرشیداگریه مامانیاسترس

خلاصه این دو روز تعطیلی که ما نفهمیدیم چه جوری گذشت و قدر اداره رو بیشتر فهمیدیم و دونستیم پس زنده باد ادارهههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!

عشق من تو هر چقدر که شیطون باشی و شیطنت کنی نق بزنی ، گریه های نمایشی بکنی که خیلی هم واردی !!! و.... سلطان قلب منی و با تمام وجود دوستت دارم. یه عالمه بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس واسه نازنین دخترم.

خدایا هوای این گل دختری رو داشته باش و از تمام بدیها و بلایا حفظش کن. آممممممممممیییین.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

مامان اسراواسما
1 تیر 91 0:56
سلام !خسته نباشی عزیزم .اگه آرشیدا جون اینکارارو نکنه که شما از بیکاری دلتون میگیره هااااااااااااااااااااپس قدر بدون.


سلام مرسی عزیزم چشششششششششششممممممممقدر میدونیم.
مامانی درسا
1 تیر 91 2:03
الهی من فداش با این کارای خوشگلش ..... وای چه خاکی بود ........ ولی برای شما که بد نشد دبگه ..... پس آفرین به خاک بارکلا به خاک


خدا نکنه خاله جون ٰ آره والله راست میگی.
نایسل
1 تیر 91 18:18
قربونت برم یکم رم شولووغ پلوغ بود اومدم


خدا نکنه عزیزم
نایسل
1 تیر 91 18:21
نظرام گم میشن
نایسل
1 تیر 91 18:21
دخمل ورو جکتو بببوسسس


مرسی گلم
نایسل
1 تیر 91 19:53
فکر کنم اشتباهی شده من لاغر بشو نیستم
مامان آیلا
3 تیر 91 9:49
مامانی واقعا خسته نباشی اما همین که کنار گل دخملی بودی عالیه


ممنون عزیزم
نایسل
3 تیر 91 12:02
عزیز دلم اره یه اپیسلونی کم شده از م


خوب خدارو شکر.
نایسل
3 تیر 91 12:03
کاش اصلا این مردا نبودن کاش میشد ادم با یه زن ازدواج کنه
مامان یسنا گلی
3 تیر 91 12:11
مامانی خسته نباشی.واقعا بودن با این وروجکا واسه آدم وقت آزاد نمیزاره.
بوسسسسسسسسسس واسه آرشیدا جونمممممممم


ممنون عزیزم شما هم خسته نباشی یسنا جونمو ببوسسسسس.آره والله راست میگی.
مریم
3 تیر 91 13:54
مامانی واقعا خسته نباشی خوش بحالت که اینقدر حوصله بازی کردن با آرشیدا جون را داری. پس چرا من اینطوری نیستمم


ممنون عزیزم، چرا گلم حتما حوصله داری امتحان کن.
بابای دوقلوها
3 تیر 91 15:34
درود بر سلطان قلبها آرشیدا گلی

خدا شانس بده والله،بعضیا تا یه زره گرد و خاک میاد ادارشون تعطیل میشه
ما هم که اگر سنگ هم از آسمون بباره تعطیلی نداریم

خدا پشت و پناه آرشیدا و همه نی نی هامون باشه


ممنون از نظر لطفتون، خوب شما رو هم تعطیل کنن واللهههههه!!!
مامان تارا و باربد
4 تیر 91 11:30
به به شیطونک حال خانمی چطوره داری خرابکاری می کنی هاااااااا عیب نداره بزار مامنت اینا وسایل خونه رو یکی یکی عوض کنن فقط که نباید ما تو خرج بیفتیم


خاله جون اگه منم مثل شیطونکهای شما خونه خودمون بودم تا حالا دمار از روزگار همه چی درآورده بودم نیست نصف روز اون ورم تقسیمش میکنم عادلانه بشه.!!
زهرا م
4 تیر 91 15:51
سلام این دختر خوشگل نار شما چند ماهشه یا چند سالشه معلوم عاشق بچه هستید من هم مثل شما بودم شاید باورتون نشه وقتی بچه هام میشستم چند بوس از پشتشون میکردم وقتی نی نی بودن خدا بهنون ببخشش و خوشبختش کنه


سلام داره بیست ماهه میشه ممنون عزیزم
آرزو مامان نیکی
5 تیر 91 8:53
خدا بهت سلامتی بده مامانی
با بچه سرکار رفتن خیلی سخته
موفق باشی گلم
راستی شما کدوم شهر هستید؟


ممنون عزیزم میام پیشت بهت میگم.
مامان اسراواسما
5 تیر 91 9:23

دوست دارم وروجک مامانی.


ممنون عزیزم.