آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

رمضان مبارک

1391/5/2 11:21
نویسنده : مامانی
499 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان عزیزم اول از همه اومدن ماه رمضون رو به همه تبریک میگم و امیدوارم که طاعات و عباداتتون مقبول درگاه ایزد منان قرار بگیره ، سلام عسل مامان حالا واسه چی قهر میکنی خوب میدونی حسش باید باشه که آدم بیاد آپ کنه تازه من که هر وقت میام مفصل مینویسم تند تند هم می نویسم بعضی دوستان گله مند میشن و من شرمنده حوصله شون و توجهشون ، هووه نه این دفعه دیگه شورشو درآوردم!!! از چهارشنبه گذشته ننوشتم چه شود شروع کنیم یا علی بسم الله! ( دوست گرامی مگ مگ یادت نره !!!!!!!)

چهارشنبه گذشته نه این چهارشنبه اون چهارشنبه که تازه از سفر اومده بودیم!!!! خوب من مرخصی بودم آنقده هم خسته بودم که نگو آرزو میکردم یه این دفعه رو تا لنگ ظهر بخوابی که منم بخوابم اما زرششششششششککککک ، ساعت هشت و نیم بیدار شدی منم نالان و خوابان اومدم خدمتگزاری بعد بردمت حمام که البته همه همسایه ها فهمیدن که ما برگشتیم و همینطور فهمیدن که داری دوش میگیری!!! البته این هوار کشیدنت مال پنج دقیقه است تا سرت رو بشورم بعد انگار نه انگار اتفاقی افتاده سکوت محض برقرار میشه و مشغول آب بازی و منم برات آواز میخونم میای سرت رو میذاری رو دستم و میگی که لیف بکشمت!!!!! من بعد از حمام کردن تواوه بعدش هم که همینجور شستم و رفتم و پختم تا خود موقعی که بابایی اومد و تو هم ساعت هفت خوابیدی بس که کمبود خواب داشتی و خسته بودینیشخندنیشخندنیشخند یه وقت فکر نکنی من همین اندازه یا شایدم بیشتر ذوق زده شدم.

راستی تو سفر به خاله میگفتی مامان نی نی !!! خاله ه میگفت چرا یادش ندادی خاله تو یادش ندادی تو.... آنقدر گفت تا بالاخره گفتی خاهه خاهه!!! به پویا هم میگفتی پو پو کامل نمیتونستی بگی.

با عو هم رابطه حسنه ای تقریباً برقرار کردی و دیگه عمو آقا گرگه نبود!!!! ( خودش میگفت من چیکار کنم!!)

پنج شنبه هم صبح چشماتو باز کردی گفتی دد حسابی ددری شدی منم بعد از درست کردن ناهار قدری از وسایل خاله که مونده بود پیشمون رو برداشتیم و رفتیم خونه شون اونجا پویا یه آتیشی سوزوند و چنان شیطونی کرد که من میخواستم به خاله بگم آرشیدا رو شنبه بذارم پیشت پشیمون شد گفتم طفلی خاله از پس پویا برنمیاد تو رو هم اضافه کنم!!!برگشتیم خونه  و بهت ناهار دادم و خوابیدی و کلا این چند روز مسافرت آنقدر خسته ات کرده بود که بیشتر از قبل میخوابی هر چند موقتیه ولی خوب بازم خوبه دیگه!چشمک

جمعه هم با بابایی رفتی خونه عمه منم مشغول پخت و پز و جمع و جور کردن شدم ناهار خوردیم با خاله هم تماس گرفتم که ببینم میتونه تو رو نگهداره خاله گفت آره گفتنم آخه اون بساطی که پویا پهن کرده بود گفتم شاید نتونی !!آخه مامان جون جون اینا که تهرانن اول تصمیم داشتم ببرمت با خودم اداره ولی زمان خیلی طولانیه و قطعا تو خسته میشی خلاصه هماهنگی شد و وقتی خوابیدی منم وسایل فردا رو آماده کردم که به موقع برم سرکار زشته بعد از ده روز دیر برسم همچین به نوره خوب نیست مردم چی میگن!!!!نیشخند

شنبه پیش بینی اینو کردم که اگه احیانا نموندی و گریه کردی لباسهات رو عوض کنم و با خودم ببرت اما همچین که خاهه رو دیدی و بع بعی تو دستش رو و بعد هم پو دیگه مامان کیلویی چند ؟!!ناراحت کمی موندم بینم گریه مریه نمی کنی دیدم نه بابا هیچچچچ خبری نیست ما هم ذوق زده ویژ رفتیم اداره از اداره هم چند مرتبه تماس گرفتم که ظاهرا اوضاع خوب بود، خوب خدا رو شکر خیالم راحت شد.بعدش هم اومدم دنبالت و رفتیبم خونه ناهار خوردم و خوابوندمت و بعدش هم که بابایی شبکار بود رفت و من بردمت رنگین کمان حالشو ببری.

یکشنبه صبح خواب بودی و من علیرغم میل باطنیم تو خواب بغلت کردم و بردمت که به پارکینگ نرسیده بیدار شدی رفتیم خونه خاله و من اداره ، روز بعد یه کارگاه آموزشی داشتیم و حسابی مشغول کار بودیم بعد از اداره هم اومدم دنبالت و رفتیم خونه بابایی خواب بود و تا من ناهار بخورم و تو هم نی نی و بع بعی نگاه کنی و بعد هم با غرغرهای من بخوابی شد ساعت چهار ، بابایی رفت سرکار منم تو رو با همون کیفیت حمام کردم بعد هم رفتیم خونه جون جون سر زدیم و قدری کار داشتیم انجام دایم و بعد هم خونه و لالا.

دوشنبه صبح کارگاه آموزشی داشتیم حالا شانس من و از اونجایی که همیشه برنامه ات با من مچه!!! شب قبلش رو نمیدون چرا اصلا خوب نخوابیدی خوب معلومه که صبح خسته ای و میخوای بخوابی حالا منم عجله و بدو که برم کارگاه خونه خاله ه که رسیدیم عین چسب دوقلو چسبیدی بهم و محکم گردنمو گرفته بودی اصولا وقتی خوب نخوابیده باشی و خوابت بیاد و از خواب بغلت کرده باشن اینجوری میشی خاله با عروسک و بیا تو و پویا اینجاست کشوندت تو و منم جیم زدم مستقیم رفتم فرمانداری بعد کارگاه اومدم دنبالت و رفتیم خونه بابایی هم چه عجب بیدار بود ناهار خوردیم و حالا من مرده یه ذره خواب چون یکی دو روز گذشته اصلا خوب نخوابیده بودم تو هم بازی و بپر بپر رو دل و روده ما !! تا ساعت چهار که خوابیدی حالا تو خوابیدی من کلا خواب از سرم پریدکلافه ناهار فردا رو درست کردم و رفتیم مجددا رنگین کمان سیررررر دلت بازی کردی گفتم بیای خونه دیگه حال نداری زود میخوابی نمیدونم چرا خونه یریم تازه دوپینگ میکنی و بعد به طزور ساعت 11 خوابیدی من دیگه تو مرحله هنگم ولی نمیدونم از کجا انرژی میارم خونه بهم ریخته رو مرتب میکنم و بعد غش میکنم.!! 

سلام مجدد میکنم برای اینکه این پست رو من روز شنبه شروع کردم به نوشتن ولی اون روز یه عالمه کار ریخت سرم دیگه وقت نشد روز بعدش هم از صبح برقها رفتن زنگ زدم عملیات برق میگه یه کبوتر رفته تو ترانس بچه ها دنبالشن بگیرنشتعجب تا آخر وقت برقها نیومدن و اینجوری شد که نتونستم آپ کنم ، طی دو روز گذشته پوست منو حسابی کندی، روز شنبه که اصلا نخوابیدی بعدازظهر و طرفای هفت خوابیدی و من ذوق کردم و پیش خودم حساب میکردم که اگه تا صبح بخوابی چی میشه تو هم که ذهنم رو سریع میخونی و عکس العملهای مثبت نشون میدی  و  هر نیم ساعت بیدار شدی نمیدونم چت بود یه دفعه شیر ، یه دفعه آب و... فقط یه ساعتی بهم امون دادی افطار کنم حالا بیدار هم نمیشدی من راحت شم خلاصه من تا ساعت سه صبح بیدار بودم بعدش خوابیدی و منم خوابیدم و برای سحر خواب موندم ساعت 5 با گریه ات بیدار شدم و نماز خوندم و تو ساعت 7 قبراق و سرحال بیدار شدی و انگار نه انگار دمار از روزگار من درآوردی نالان و خسته رفتم اداره بعد از تحویلت به جون جون و مامان جون جون که خدا رو شکر برقها رفتن هوا هم خنککککککککککککککککککگریه!!!! بنزین نداشتم ، حقوق نریختن ، چه روزی بود دیروز رفتم بنزین بزنم پمپ بنزین نزدیک خونه بنزین تموم کرده بود رفتم چند کیلومتر اونورتر یا امام رضاتعجب غل میزد ماشین بخاطر سهمیه ها خلاصه اونجا هم نیم ساعتی تو گرما سر صف بنزین بودم گریه   اومدم دنبالت خونه جون جون بعد هم خونه ناهار خوردی و خدا رو شکر خوابیدی منم اومد دراز بکشم بیدار شدی بهت شیر دادم دوباره خوابیدی بعد تازه چشمم گرم شده بود بیدار شدی آب بهت دادم خوابیدی و دیگه من خوابم نبرد عصبانیبیدار شدی و با بابایی مشغول بازی شدی و من رفتم دوش آب یخ بگیرم احصابم بیاد سرجاش که اومد با هم بازی کگردیم رفتیم پیش نی نی همسایه که تو هم اسباب بازیهای اونو مال خودت میدونستی و هم مال خودت رو و اگه میخواست بیاد برداره تو جیغ میزدی و بعدش هم گریه میکردیتعجب خدا رو شکر اون فعلا آرومه دخترم آدم خوب نیست اینهمه خسیس باشه توپت رو گرفته بود داشت میخوردش!!!! داد و فریادت بلند شد که مال منه هرچی هم من پادرمیونی کردم بذار بازی کنه فایده نداشت طفلی علی کوچولو توپ رو که ازش گرفتی همش چشش به اون بود فکر کنم هم تو میدونستی ازش بزگتری قلدری میکردی و هم اون میدونست کوچیکتره صداش درنمیومد دقیقا یکسال فاصله سنی دارید از هم بعد هم برگشتیم خونه افطار کردیم و تو هم شام خوردی و بعد میرفتی رو مبل بپر بپر میکردی و تام پوشکهات رو از داخل بسته اش درآوردی و بعد به زور سه تاشون رو چپوندی تو جای جعبه دستمال کاغذی و پاکت خالی رو آوردی دادی دستم و میگی تمومممممم ! یا میری وسایلم رو یکی یکی میاری برام و بعد میگی میسی یعنی من بهت بگم مرسی که میری وسایلم رو میاری!!! و بالخره ساعت 10:30 شارژت داشت تموم میشد بهت شیر دادم که ساعت 11:15 خوابیدی آههههه.

راستی عصر حسابمو چک کردم حقوق داده بودن وای مردم از ذوق چون دیگه مگس تو جیبم فوتبال بازی میکرد!!!!!!!!!!!نیشخند

خدایا این ماه رمضونی کمک کن حواسمون بیشتر به اعمال و رفتارمون باشه و کمی هم حوصله و صبر و تحمل بیشتر به من بده اینهمه وقتی جوجو داره خرابکاری میکنه آمپر نچسبونه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

زهرا م
2 مرداد 91 14:27
سلام امیدوارم خوب و خوش باشی و با دختر قشنگ و گلت بهت خوش بگذره برای نظر خصوصی میتونی تماس بامن که سمت راست وبلاگم کلیک کنی و نظر بذاری میاد صندوق پستی و فقط خودم میتونم بخونم ممنون


سلام ممنون عزیزم باشه حتماً.مرسی.
بابای دوقلوها
4 مرداد 91 10:34
ماه مبارک رمزان، نه ببخشید رمضان مبارک
آرشیدا گلی ما رو تو دعاهات فراموش نکنیاااا


ممنون محتاجیم به دعا.
بهـــــــــــــار
4 مرداد 91 12:06
سلام عزیزم همیشه به تفریح گلم
خوب کارمند بودنم این دردسرا و کم خوابی ها رم داره عزیزم مزش به همینهخدا قوت جیگرررررررر


سلام چه عجب از این ورا رسیدن بخیر.
نایسل خانم
4 مرداد 91 15:14
وای چه طولانی بوددد

از همه جاش بهتر حقوقتت بودد
منم تا چند روز پیش همین جوری بودممم


آیییییییییی گفتییییییی!!!
نایسل خانم
4 مرداد 91 15:14
مرسییییییییی عزیزمممم امروز رفتم آزمایش فردا نتیجش میاد برام دعا کن


برات بهترینها رو آرزو میکنم گلم
نایسل خانم
4 مرداد 91 15:14
جیگر طلاارو ببوس خدا عزیزای تورو هم برات حفظ کنه ماهم


ممنون گلم
مامان تارا و باربد
7 مرداد 91 12:00
سلام همسایه ها خوبین دلمون براتون تنگ شده بود اینترنت نداریمممممممممممممم تازه اومدیم خونه جدید ما می خوایم خرابکاری کنیم نمی دونیم از کجا
نماز و روزه هاتون قبول باشه





سلام همسایه جونی خوش اومدین ما هم همینطور ،اصلا خودتون رو ناراحت نکنین خیلی زود راه میفتین.اینترنت هم زود اقدام کنیددیگه ، حل میشه بی خیال روزگار!!!!!!!!