عید و سه روز تعطیلی
سلام دختر عزیزتر از جانم سلام به تو که عمرمی و همه وجودم سلام به تو که تنها انگیزه نفس کشیدن منی ، ببخش که دیر به سراغت میام دسترسی به کامپیوتر و اینترنت نداشتم بالاخره شنبه شب هلال ماه دیده شد و یکشنبه شد عید فطر همه مسلمونها که از همین جا به همه این عید خجسته رو تبریک میگم ، نماز و روزه هاتون قبول، دوروز تعطیلی رو با هم گذروندیم یکشنبه صبح عید بردمت حمامی و بعد با جون جون حرف زدی و گفتی بریم اونجا ولی وقتی برات لباس آوردم که بپوشی و بریم همش فرار میکردی و کاری میکردی که من دنبالت بدوم و ذوق زده میشدی خلاصه اونقدر دنبال هم دویدیم که من خسته شدم و گفتم نمی تونم ببرمت و البته تو هم استقبال کردی و نذاشتی پیراهنت رو تنت کنم و با همون شلوارک خوابت برد عصر که بیدار شدی کارهات رو انجام دادم و رفتیم خونه جون جون عید دیدنی پویا هم اومد چی از این بهتر تازه دعوت بود عقد عمه اش که نرفت !!!!! البته صبحش تا عصر اونجا بوده و الان برای بقیه مراسم نرفت و خونه جون جون و بازی کردن با تو رو ترجیح داد و ایکس باکسش رو هم آورده بود با هم کمی بازی کردیم و به پیشنهاد پویا خان رفتیم بیرون دوری بخوریم به پارکی که یه عالمه فواره داشت رسیدیم و تو با ذوق گفتی آب آب منم ماشین رو پارک کردم و رفتیم تو پارک تا فواره ها رو از نزدیک دیدی گفتی نه نه نه به گمانم از ارتفاع آب کمی ترسیدی ، هرکاری پویا میکرد تو هم انجام میدادی از هر جا بالا و پایین میرفت تو هم رفتی حتی میخواستی مثل پویا بری زیر یکی از همین فوارهها که من جلوتو گرفتم و دیدم که هرکدومتون دارید یه مسیر میرید و کم کم کنترلتون داره از دستم خارج میشه این بود که اعلام کردم به طرف ماشین و تمام مسیر رو با دو رفتیم بعدش هم خونه جون جون و خاله هم اونجا بود و من هی بهت گفتم بریم خونه ،کی که راضی بشه تا بالاخره رضایت دادی و رفتیم و تو پارکینگ تازه سه چرخه سواری کردی و بالاخره راضی شدی بریم بالا و بعد دیدن نی نی طرفای 12:30 خوابیدی.
دوشنبه هم که تعطیل بودیم و به خرید و رفتن خونه جون جون گذشت و البته از اونجایی که اون روز یه سره بودی ساعت 8 خوابیدی منم ذوق کردم که دیگه تا صبح میخوابی و منم راحت قسمت آخر خداحافظ بچه رو می بینم که زهی خیال باطل تیکه آخرش بیدار شدی و تو بغلم در حالیکه با صدای آهسته تلویزیون میدیدم گذشت و بعد هم کلا بیدار شدی حالا تازه داری شیطونی میکنی و خلاصه بعد خاموش و روشن کردن کافیه لامپها و بالا و پریدن و پخش کردن وسایل و اصرار بنده ساعت یک خوابیدی. عصری هم خاله انیس اس زد که فردا رو هم تعطیلیم ای ول البته فقط استان ما تعطیله هانننننننننن!!!!!!!!!! چرا فقط ما تعطیل بودیم اگه گفتین؟!!!!!!!
سه شنبه هم باز بیرون کار داشتیم و یه سری هم خونه جون جون زدیم البته با دعوت پویا که خودش هم اونجا نبود یه کلی با جون جون و من بازی کردی و بعد هم رفتیم خونه از ساعت سه اعلام خواب کردم و نخوابیدی تا 5 که خوابت میومد و این دفعه من کار داشتم بردمت خونه جون جون و یک ساعت بعد تحویلت گرفتم و رفتیم رنگین کمان اونجا هم کمی بازی کردی یه پسری هم تقریبا همسن و سال خودت گیر داده بود بهت و تو هم ازش فرار میکردی اونم هرکاری تو میکردی انجام میداد و تا اینکه مامانش اومد وساطت کرد و بعد هم خیلی خسته بودی و رفتیم خونه کلی گریه کردی تا لباسهات رو عوض کردم و خوابیدی بعد نیم ساعت هم با گریه شدید بیدار شدی هرکاری کردم آروم نشدی و حدود یه ربع فقط گریه میکردی تا اینکه سی دی نی نی رو برات گذاشتم و بالاخره آروم شدی و خوابت برد نمیدونم چت شده بود چرا اونجوری و با شدت گریه میکردی ؟
خدایا دخترم به تو سپرده است هیشه هواشو داشته باش و از همه بلاها و ناراحتیها وجود نازنینش رو دور نگهدار.