سه قلوهای دوست داشتنی ما
سلام به گل باقالی خودم حال و بال خوبه خوش میگذره، کیفور هستی به قدر کفایت ؟!!! از کجا شروع کنم برات ؟!! آهان از روز یکشنبه که قصد داشتیم بریم بیرون که خاله انیس تماس گرفت و گفت داریم میایم پیشتون ما هم خرسند شدیم چون اصلا داشتیم میرفتیم خونشون ! وقتی اومدن شما شیطون بلاها مشغول بازی شدین راستی قبلش یه آقای زنگ در خونه رو زد وقتی جواب دادیم دیدیم که هاننننننننن !!!! یه تلویزیون LED خوشگل و یکدستگاه BLUE RAY آورد بالا من آقا این چیه مربوط به کیه ؟ گفت منزل آقای .... گفتم بفرمائید گفت خوب پس مال شماست ایشون گفتن که اینها رو ببرید خونه من با بابایی هم تماس گرفتم و تشکر کردم ولی هنوز نمیدونستم چی به چیه ؟ خلاصه خاله انیس و جوجه ها اودن و شما مشغول بازی شدین عمو هم زحمت کشیدن و برامون بازش کردن و نصبش کردن و روشن شد و ما بسی کیفورتر شدیم عمو که رفت میخواست بره شرکت پیش بابایی آخه بابایی شبکار بود ، ما هم شام خوردیم عشق کردم وقتی دیدم هر سه تاتون خوب کوکوها رو خوردین طفلی خاله انیس از بس نشست و برخاست کرد فکر نکنم فهمیده باشه چی خورده قربون سه تاتون که هر کاری دلتون خواست انجام دادین ولی دیگه تلویزیون رو شرمنده ایم !!! دیگه چشماتون قرمز شده بود و موقع خوابتون بود آماده شدیم که خاله و بچه ها رو برسونیم دم سوپری عمو تماس گرفت که با بابایی برای صرف چای تشریف میارن منزل ! این دفعه ما رفتیم خونه خاله انیس خدایا اونجا شا نه تنها خواب از سرتون پرید بلکه چنان بدو بدویی راه انداختین که انگار تا لحضاتی قبل در زندان بسر برده و الان رها گشته اید !!! بابا و عمو هم اومدن و شما بیشتر شیطنت کردین واییییی باربد این پرده طفلکی رو کشیدو با چوب پرده کندش راستش من نمیتونستم جلوی خنده مو بگیرم البته خنده ام از تعجب کارش بود که چطور کندش من همین جا از خاله انیس عذرخواهی میکنم الانم دارم میخندم بازم ببخشید شما هم بیش از اون دوتا ظاهرا در زندان بسر برده بودید انگار فلفل خوردی و نمیتونی وایسی و حتما باید بدویی بابایی چایی خورد و رفت داشت دیگه دیرش میشد ولی ما کمی دیگه موندیم و بعد رفتیم خونه و تازه ساعت یک شب واسم بع بعی بذار ببینم بابا پدرت خوب مادرت خوب ول کن بابا نهههههههههه !!! ما هم اطاعت امر کردیم و شما در حال نوش جان کردن هیش هیش (شیر) بع بعی تماشا کردی و بعد هم با گفتن من که بع بعی رفته لالا بع بعی خوابش میاد و... ساعت 1:30 خوابیدی راستی یدونی مناسبت تلویزیون چی بود؟! اگه گفتی؟!!!!!!! آهان بلههههه سالگرد ازدواج من و بابایییییییییییی ( 18 شهریور )چیزی که من اصلا یادم نبود !!! دست باباییی درد نکنه مرسی عزیزم و شرمنده ام که من اصلا یادم نبود!! البته من هنوز کمی فرصت واسه جبران دارم هان مگه نه جوجو طلا
تا ساعت سه من مشغول غذا درست کردن و سرو سامون دادن به خونه بودم شب بخیر شکر پنیر.
دوشنبه: با توجه به اینکه شب ق5بل دیر خوابیده بودی و نمیدونم چرا هی بیدار هم میشدی تا سه همش تو فکر بودم که چکنم حالا من چیکار کنم چه جوری ببرمت که بیدار نشی و.... که بابایی مهربون و عزیز گفت که بذارش پیش من و تو برو وایییییییییی آخ جون چقدرررررررررررررر خیالم راحت شد مرسی بابایییییییی ( و یه چیز خصوصی........ ) ظهر من و خاله انیس کمی زودتر از اداره زدیم بیرون جیم نشدیم هان ! چون رئیس بودش !! اجازه گرفتیم !!!!! جیم زدن که میدونید به چه مواقعی میگن که!!!!!!!!!!! چند تا کار داشتیم انجام شد و اومدیم سراغت بعد خاله انیس رو رسوندیم و رفتیم خونه بابایی هم اومد ناهار خوردیم معلوم بود از اینکه بابایی رسونده بودت خونه جون جون اونم با سه چرخه و البته خوب هم خوابیده بودی تا ساعت یازده که بابایی به زور سر و صدا بیدارت کرده بود چون کار داشت و باید میرفت بیرون !شیطنت از چشات میبارید و هر دفعه میرفتی سراغ بلو ری و دکمه اش رو میزدی و قصد شوتینگ کنترلها رو داشتی مثل کنترلهای زبون بسته اسبق که البته جلوتو گرفتیم ناهار درست و حسابی هم که نخوردی عوضش بساط حمام رفتن رو برات پهن کردم و با بابایی تشریف بردی تو حمام و حسابی خیسش کردی و کیف کردی منم قدری از کارهامو انجام دادم و اومدم موهات رو شامپو بزنم بازی بازی موهات روئ شامپو زدم البته کمی سریعتر از قبل آخه قرار بود خاله انیس برای چای بیان خونمون خواستم موهات رو بشورم اعتراض کردی بعد که دیدی انگار قضیه جدی رفتی دم در حمام در زدی و هی گفتی بااااااابایییی !!!!!!!!!! که معنیش این میشد بابایی بیا بدادم برس !!!بابایی که اومد به من گفتی برو برو برو !!!! باشه این جوریاست دیگه بهتر میرررررررررررررممممممم !!! البته چون من پروتر از این حرفام دوباره برگشتم و لیفت هم زدم و دوباره اخراج شدم!!! و دیگه بابایی آبکشیت کرده بود و آوردت بیرون چون من فعلا جزء مغضوبین بودم ! بابایی کار داشت رفت بیرون و منم برات سی دی گذاشتم و تو خوابیدی و منم به کارهام رسیدم و کمی هم دراز کشیدم برنامه چای خورون هم به مدد خواب شما سه تا جوجه کنسلیده شد داشت برنامه بیرون رفتنمون هم کنسل میشد که با بیداریی به موقع تو رفتیم ، اول رفتیم رنگین کمان سیر دلتون بازی کردین بعد هم تشریف بردیم دلمون خوش و با شجاعت بریم پیتزا بخوریم اونم با سه تا بچه شیطون !!!!!!!!! آفرین به من و خاله انیس چه شجاعتی چشموتن روز بد نبینه اولش که هنوز هممون تو نرفتیم آرشیدا خانوم شروع کرد به جابجایی صندلیها بعدش هم تارا و باربد نشوندیمتون سر صندلی و پس از صرف سیب زمینی تارا و شما از صندلیها اومدین پایین و رفتید سرکشی کنید ببینی همه چی سرجاشه آیا؟!!! کسی کمکی نمیخواد آیا ؟!!! تازه هی میخواستین برین پشت پیشخون و بعد تو آشپزخونه شاید سرآشپز به کمک دو تا دختر شیطون نیاز داشته باشه که من هی دویدم که نرید تو طفلی خاله انیس که باربد رو محکم بغل کرده بود تکون نخوره و طفلی پسرم که هی میدید شما دو تا راست راست میگردین و من بدنبالتون اونوقت خودش زندانی شده بود بمیرم واسه پسرم! وایییییییییییی یه دسته گل بزرگ هم من به آب دادم سر آب معدنیت رو انداختی رو زمین و هی میگفتی در در در منم اومدم برش دارم و بعد بشورمش همون موقع شالمو مرتب کردم واییییی لبه شالم خوردم به ظرف قاشق و چنگالها و همه پخش زمین شدن و من شرمنده و البته من و خاله انیس کلی هم خندیدیم هر چند من جهت جلوگیری از هرگونه پر رویی چه از طرف صاحب رستوران و چه از طرف مشتریان محترم خودمو خیلی عادی گرفتم و به هیچکس هم نگاه نکردم ببینم اونا چطور نگاهم میکنن!!!!!!! تو هم که هی میرفتی سراغ لیوانهای یه بار مصرف یکی یکی دادم دستتون که جیک ثانیه خوردشون کردین و ریختین زمین و یکی دیگه میخواستین ما دیدیم اوضاع خیلی وخیمه و اگه بیش از این بمونیم احتمالا بندازنمون بیرون تصمیم گرفتیم پس از آماده شدن پیتزاها آخه عمو و بابایی هم سفارش داده بودن بریمشرکت و هممون اونجا غذا بخوریم محترمانه بریم ، نشستیم تو ماشین تا آماده شدن و رفتیم وای اونجا که رسیدیم انگار نه انگار شما سه تا رنگین کمان کلی بازی کردین چنان سرو صدایی راه انداختین و چنان میدویدین که هممون اینجوری بودیم و بابایی میگفت طفلکیها انگار همین الان از زندان آزاد شدن و ما هم مجبور بودیم بدویم دنبالتون که از شرکت نرید بیرون وای دلم میخواست کسی از ما فیلم میگرفت و میداد به این برنامه اسمش چیه نگاه پنج و لت هم از دیدن دویدن ما دنبال سه تا جوجه بسی مشعوف میشدن!!!! دیگه نا نداشتیم نوبتیش کردیم اول من و خاله انیس بعد بابایی و عمو دیگه کم کم داشتین خیلی سر و صدا میکردین که جهت هرگونه اخراج بابایی و بیرون انداختنمون از شرکت فرار و برقرار ترجیح بدیم و خلاصه رفتیم خونه ، حالا رسیدیم خونه من گفتم دیگه الانه که تو از شدت خستگی دم در بخوابی اما زرششششششششششششکککککککککک تازه رفتی ملافه ات رو پیچوندی دور خودت و مشغول تمرکز و بازی هستی و بنده هم اجازه مزاحمت ندارم که لباس عوض کنی و پوشک و .... احیانا! لالا خلاصه یادم نیست با چه شگردی ساعت یک شب راضیت کردم شیر بخوری و بدون دیدن نی نی و بع بعی ساعت یک و نیم بخوابی اوفففففففففف من .
امروز صبح از خاله انیس سراغ اون دوتا جوجه رو گرفتم که وضعیتی مشابه تو داشته .
شما سه تا جوجه شیرین رو که هر جا میریم فکر میکنن سه قلو هستید ( رنگین کمان که رفتیم تا وارد شدید سه تا تون یه خانومی گفت وایییی سه قلو هستند!!!!! ) در پناه خودش حفظ کنه و ما شاهد سربلندی و موفقیت و خوشبختی تک تکتون باشیم آمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییننننننننننننننننننن
دوستتون داریم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مبوسمتون هزاررررررررررررررررررررررررررررر هزاررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر تااااااااااااااااااااااااااااااااااااا