آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

من بی تقصیرم

1391/6/18 13:34
نویسنده : مامانی
374 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیز تر از جانم خوبی گلی خانوم حال و احوالاتت خوبه؟ جدای از چند روز تنبلی مامی جانت بقیه اش رو من بی تقصیر بودم و مدیریت محترم سایت شغول رتق و فتق امور بوده تو این مدت چه شیطنتهایی که نکردی و چه پیشرفتهایی ! از اون روز پیتزا خورون و دسته گل شیکی که من به آب دادم !!نیشخند روز بعدش هم رفتیم با خاله انیس و بچولا پارک خانواده و کلی بپر بپر کردید و خدا رو شکر وقتی برگشتیم کلی خسته بوید البته قبلش هم که رفتیم توی مغازه خانگی که بلور و چینی هم داشت و البته آشنا هم بود و هر کدومتون رو می گرفتیم اون یکی یه چیز دیگه میگرفت دستش و نوبتی از پله بالا رفتید و خریدمون رو خلاصه کردیم که تا دسته گلی به آب ندادید و ما مجبور به پرداخت خسارت نشیم جیم زدیم تو مسیر از یه قسمت بلندی خواستیم بگذریم تو پیش خاله بودی و تارا پیش من خاله یه لحظه بهت گفت خاله ایسته کن حالا مگه تو ول کن بودی دیگه از اون روز هی میگی ایسته ایسته ایسته و از اونجایی که وقتی به چیزی گیر بدی از نوع سه پیچش میدی القصه این قضیه مربوط به سه شنبه 8/6/91 بود چهارشنبه رو یادم نیست چه کردیم پنج شنبه رو که کلا من خونه در خدمت کار خونه و دختری و همسری بودم و البته قدری هم خرید کردیم و بعدش که بابایی رفت سرکار رفتیم واسه فردا خرید کردیم آخه فردا برنامه بیرون رفتن داشتیم بعد هم خونه و لالا 

روز جمعه :صبح زود بیدار شدم و واسه سه تا جوجه غذا درست کردم و پیش خودم گفتم ما غذامون سر دستی شماها نمیخورین بگذریم که قرار بود صبح زود بریم وشد ده بعدشم اول رفتیم یه جای دور دیدیم خوب نیست و دوباره برگشتیم خلاصه اینو بگم ساعت یازده و نیم صبحانه خوردیم بعدش هم تو آب مشغول آب بازی بودید با باباییهاتون بعدش  ناهار بادمجون باباییها پزون خوردیم!!! و ساعت پنج هم برگشتیم هم چون خسته بودیم و اینکه بابایی شبکار بود و تو و تارا تو ماشین خوابتون برد اما پسملمون بخاطر نیم ساعت خواب کنار رودخونه نخوابید اون روز تا ساعت 8:30 خوابیدی بعد بیدار شدی و دوباره یازده خوابیدی یه سره.

از اول هفته گذشته رو تا الان خوب بخاطر ندارم فقط یه شبش خاله انیس و عمو و جوجه ها اومدن خونه برای شام و خوش گذشت و کیفور شدیم و قرار بود که روز چهرشنبه بریم دوباره بیرون و حتی ن خرید مختصری هم کردم که همون روز تو اداره خاله انیس گفت بنا به دلایلی برنامه کنسل شده و در نتیجه هیچی به هیچی شب رفتیم خونه دایی بابایی که بجز عموها هیشکی نبود رفته بودن عروسی با عمو رضا دکلی بازی کردی و حالشو بردی برگشتیم خونه و تو تازه شروع کردی به بازی تا اینکه بالاخره خوابتن برد

پنج شنبه صبح باتفاق رفتیم دنبال مهدکودک و سه تا مهد دیدیم و تو کلی از دیدنشون کیف کردی و خیلی زود با مربیهاشون اخت شدی و به زور میومدی بیرون مربی هم از تو خوشش اومده بود میگفت چه زبونی داره این دختر!!!!!!!!!!! یه مهد دیگه هم رفتیم که خوب و تمیز بود ولی بچه زیر سه سال قبول نمی کرد ولی گفت چون آشنا بود برای گلی خانوم مربی مخصوص میگیرم که مواظبش باشه و کارهاش رو انجام بده حالا موندم که چکنم دوتاشون از خونه ما خیلی فاصله دارند ولی این یکی نزدیکتره ولی احتمالا کلی از حقوق مبارک باید تقدیم حضور مهدکودک بشه!!! بعد هم رفتیم خونه جون جون سری زدیم و قفرار شد برای ناهار برگردیم چون میخواستم برای بابایی ناهار بفرستم که تماس گرفت با همکارم میخورم و بعدش هم که تو مشغول بازی شدی و بعدش هم خواب بعد مدتها ساعت سه و ربع خوابیدی و در نتیجه پنج و ربع بیدار شدی و من دستپاچه از این فرصت طلایی با آرایشگاه تماس گرفتم و بدو آماده شدیم و رفتیم گرچند کارم مقادیری طولانی شد و گل باقالی خودم صبوری کرد و البته آخر سر کفشهاشو درآورد از پاش و پابرهنه همه جا رفت و با روسری مامای جانش تمام آرایشگاه رو خوب خوب جارو کرد منم همین جا از دختری تشکر میکنم!! خرید کوچکی انجام دادیم و رفتیم خونه شام دادم بهت که بجز دو سه قاشق نخوردی بعدش کلی بازی و بپربپر و البته هر از چند گاهی میومدی صورتمو با دستهای کوچولوت میگرفتی و میگفتی ناسی ناسی و بوسم میکردی مادر به قربان دلت عشق من البته کمی ناراحت بودم و تو متوجه این ناراحتی شدی مامان فدات بشه اون شب متوجه شدم بجز حساس بودن و مهربون بودن عاقل و فهمیده هم هستی و بیشتر از سنت رفتار میکنی و من چقدر .... که فکر میکنم تو متوجه بعضی چیزها نمیشی و تازه فهمیدم که نه تنها متوجه میشی بلکه به روی خودت نمیاری و بعد از نفس راحت کشیدنهات بعد حل مشکل و شادی و شعف و روحیه شادابت میفهمم که چند دقیقه پیش غمگین بودی و به روی خودت نیاوردی و چرا اومدی صورتمو با دستهای کوچولوت گرفتی و بوسم کردی خدایا شکرت بخاطر اینکه منو لایق مادری همچین فرشته ای کردی مامان با تمام سلولهای بدنش فدات بشه.

روز جمعه با هم خونه رو مرتب کردیم!!!! تو هم سعی کردی همکاری کنی و زیاد بساطمو پخش نکنی و با وسایل خودت مشغول باشی فدات شم که هر وقت از دیدت دور میشم بدو میای دنبالم که ببینی کجام و با خودت وسایل بازیت رو هم میاری که هرجا هستم تو هم مشغول بشی البته عادت به حضور غیابت برای بقیه هم هست مثلا وقتی با خاله انیس و بچه ها می رفتیم بیرون و اونا کمی جلوتر از ما از ماشین پیاده میشدن سریع میپرسی خاخه؟ یعنی خاله کجاست؟ من: اینجا ، نی نی من: اینجا دوهتا ؟! آره مامان دوتاشون اینجا فدات بشم من.بعدش رفتیم خونه جون جون و ناهار در خدمت بودیم!!!!!!!! پویا هم بود بعد ناهار چون اوضاع داشت زلزله میشد جهت برگردوندن آرامش برگشتیم خونه و تو هم با دیدن بابایی که زودتر اومده بود خونه خوابو فراموش کذردی تا ساعت شش که بابایی رفت بیرون بی هیچ خستگی شیطنت کردی و بعد لالا تا هشت و بعد دوباره بازی با دختر همسایه و بعد با من و بابایی و البته تو این میون کمرت خورد به لبه تیز میز جلو مبلی و زخم شد و کلی گریه کردی و بعدش هم کلی تو بغلم وول خوردی از تخت به بهل و از بهل به تخت تا اینکه خوابت برد تو تخت آخرین بار که گفتی بهل گفتم مامان تو تختت بخواب و تو پهم به جبران این تنبلی و برای اینکه درس عبرتی برام باشه خیلی خوشگل ساعت به ساعت بدون هیچ دلیل خاصی بجز دومورد شیر و آب بیدار شدی تا خود صبح البته این دلیل منه چون دلیل دیگه ای نتونستم پیدا کنم .

امیدوارم تنت همیششششششششششششششششششششششه سالم و تندرست باشه و نشاط و شادابی همراه همیشگی زندگیت باشه.

کلمات جدید: پبو یا پپو : پتو

ابو: اسب!!!

پاهگینگ : پارکینگ قربونت برم

زهجیر : زنجیر فدات بشم که این ه از تو کلماتت نمیفته بقیه اش یادم نیست بعدا میگم!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

خاله مرمر
18 شهریور 91 13:39
سلام دوست عزیز، اومدم تا ازتون کمک بخوام، ریحانه جونم تو مسابقه «نی نی های باحجاب» وبلاگ کودک من شرکت کرده، رای گیری از روز شنبه 91/6/18 تا پایان روز دوشنبه 91/6/20 ادامه داره، اگر میشه یه کوچولو وقت بگذار و برو به این آدرس http://koodakeman91.niniweblog.com/post347.php و در بخش نظرات به شماره 5 ریحانه رای بده، باور کن خیلی وقتتو نمیگیره. پیشاپیش از لطفت ممنونم
مامان شیدا
18 شهریور 91 16:01
سلام .شیدا جونی ما یکساله شد . خوشحال میشیم به جشن تولد دلبندمون تشریف بیارید .


عزیزم لطفا آدرس بذار.


مامان تارا
18 شهریور 91 16:31
سلام خسته نباشین ، مثل همیشه وبلاگتون جالبه تارای من تو مسایقه نی نی باحجاب شرکت کرده / رای گیری شروع شده میاین بهش رای بدین؟؟؟؟؟؟؟؟ ممنونم اینم آدرسشه: وبلاگ کودک من http://koodakeman91.niniweblog.com/post347.php
بابای دوقلوها
19 شهریور 91 9:47
سلاممممممممم به آرشیدای شیرین عسل

مدیریت محترم سایت شغول رتق و فتق امور بوده
اینو خوب اومدی

همیشه صبح زود ساعت ده بوده دیگه
ما هم صبح زوودمون ساعت ده هستش

ای قربوون اون شیرین زبوونیات


سلام عمو جون مرسی که بهمون سر میزنید خوب مگه چیه ساعت ده تااااااازززززههههه اول صبحه!!!
مامان تارا و باربد
19 شهریور 91 9:49
سلام به گلی خانوم و مامانجونش
این دخمر شیرین زبون رو من می خوام بچلونمش اجازه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فدای اون مهربونیش راستی برای آموزش کلمات جدید در خدمتیم


سلام خاله جونی دلت میییییادددددد، مرسی خاله جون.
مامان سبحان جون
20 شهریور 91 8:51
_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤ مهربون همیشگی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤
_______________________¤¤

[Web] - [E-Mail]



چشم اومدم
زهرا م
20 شهریور 91 10:37
سلام خانمی با این دخترگلت دل ما روکه دختر نداریم اب میکنی انشااله خدا برات حفظ کنه و سعادتمند بشه


سلام گلم ، عزیزمی.