آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

افاضات عسلک

1391/7/9 13:23
نویسنده : مامانی
412 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااام دخملی خوبی ؟دخوش بحالت هست؟!!!پاییز از راه رسید و با همه زیباییهاش میخواد خودش رو به نایش بذاره تا ما ازش لذت ببریم و با اولین بارونش نگاهمون رو به آسمون بشه و بهش بگیم شکررررررررررررررررتتتتتتتتتتت خدااااااا. تو این مدت کگم کاریم اتفاقات زیادی افتاده دخملی بلایی شدی و شیطنتهات بعضی وقتها فوران میکنه و خوشم میاد وقتی هم بهت میگم نکن و یا تناژ صدام( صدایم نه صدام!!!!!!!!! ) از حد معمول فراتر میره نیم نگاهی بهم میندازی و انگار نه انگار که با تو هستم به کار خودت مشغول میشی و اگه ببینی اوضاع داره وخیم میشه لبهات رو جع میکنی و دستهات رو میندازی دور گردنم و بوس میفرستی تا من گوش مخملی بشم و یادم بره که چه دسته گلی به آب دادی و عجیب من استعداد دارم در مخملی شدن!!!!!!!! دو سه روز پیش برای خرید رفته بودیم بیرون وقتی کارمون رو انجام دادیم و خواستیم سوار ماشین بشیم جلوتر از من نشستی روی صندلی و دیگه نذاشتی من بشینم و بهم میگی برو برو برو برو عبق!! ( عقب) نیم نگاهی بهت کردم و با وساطت بابایی رفتم عقب تو راه هم هی برگشتی بهم نگاه میکنی و میگی مامات!! عبق!! احتمالا یا میخواستی موقعیت خودت رو به رخم بکشی و یا خیالت راحت باشه که هنوز عبقم! بابایی رو میگم بزن کنار میخوام بیام جلو بشینم میگه ای بابا ول کن همه بچه ها هم همینطورن پس نه پویا هم اینطوره!!!!! ما هم فرمودیم به من ربطی نداره که کی چطوره بنده به این شاهزاده خانوم اجازه نمیدم از حد خودش تجاوز کنه اگه الان اینجوری باشه دو روز دیگه معلوم نیست چی بشه !!! تو خونه هم که بنده رو زمین جامه و تو رو تخت تا میام پیشت میگی برو برو برو خوب البته کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره بنده صبح تا شب ترو خشکت میکن عشوه و ناز و ادات واسه باباییه!!! دیروز از اداره که برگشتم دقیقاً عین چسبونک به گردنم چسبیده بودی اجازه نشستن نداشتم اجازه تعویض لباس نداشتم ولی میتونستم نفس بکشم! کلی باهات بازی کردم و سرویس دادم و همزمان هم بهل کردم و هم غذا گرم کردم و هم شیرجه های جنابعالی رو به اقصا نقاط آشپزخونه مهار کردم تازه ملیه تاب هم شدم و تاب تاب عباسیت هم کردم تا راضی شدی بری رو تاب خودت حالا چه جوری سرپا ایستادی و بغلها روگرفتی و میگی تاب بده یه تاب کوچولو هان و افتادن با صورت رو زمین و جیغ  و داد و فریاد همان لبت خون اومد و چونه ات هم کبود شد البته من بی تقصیر نبودم خیلی ناراحت شدم کلی گریه کرد اونقدر که داشت حالت بهم میخورد کمی بعد یادت رفت و دوباره شروع کردی به بالا رفتن از صندلی ناهار خوردیم و بعد همزمان با سی دی لالا فرمودی و منم به کارهام رسیدم ، عصر رفتیم بیرون قدری کار داشتیم بعد هم خونه جون جون کلی بازی کردی نمیدونم چرا دو سه روزه راه میری انگار به خودت پشت پا میزنی مرتب میفتی اونجا هم افتادی شب که برگشتیم برات سبی زمیسنی درست کردم و خوردی ، من تو آشپزخونه مشغول بودم که یهو صدای بلندی به گوشم رسید و بعد هم تو بدو بدو از تو اتاق اومدی بیرون و هی میگفتی مامان مامان بدو بدو اومدم تو اتاق که دیدم بله تشریف بردی سر وقت پاتختی و درش رو باز کردی یه لیوانی که مال حداقل شانزده سال پیش بود و به یادگار آورده بودمش پرت کردی و شکستی و خودت از صدای شکستنش ترسیدی بغلت کردم و دلداریت دادم فدای سرت مامان نگران نباش!! دستت به همه دستگیره های در میرسه و همه رو باز میکنی الان خیلی بیشتر از گذشته باید حواسم بهت باشه شعر یه توپ دارم قلقلیه رو اینجوری میخونی:

بابایی: یه توپ دارم

آرشیدا: گگییه(قلقلیه)

بابایی: میزنم زمین

آرشیدا: هواییه!

بابایی: من این توپو 

آرشیدا: نداشتم

بابایی: مشقامو خوب

آرشیدا: نشتم

بابایی: بابام بهم 

آرشیدا: عیدی

بابایی: یه توپ 

آرشیدا: گگییه!!!

به پتو میگی: پپو یا پبو

میگی مامان بیا بیا بیا 

میگی هدام =سلام!!

میگی:عبکوت=عنکبوت

سعی میکنی جمله بسازی و منظورت رو دیگه فقط با کلمه نگی 

به تو میگی من مثلا وقتی میخوای کاری رو من یا کس دیگه برات انجام بدیم میگی من من من !!

وقتی میخوای بگی بابا میگی بابات!! پیش مامان جون جون همش سراغمون رو میگیری و مثلا میگی بابا مامان جون جون بهت میگه منظورت جون جونه یا بابات؟ تو هم میگی بابات حالا هر وقت میخوای سراغ هرکدومشون رو بگیری میگی بابات!! و به من یا مامان جون جون میگی مامات!! مثلا سراغ تاها و بابد رو که میگیری بعد به جای خاله و اینکه میخوای بگی مامانشون میگی ماماتم !!! همه کارهای بد دنیا رو عمو انجام میده عمو آب رو زمین ریخته! عمو رو دیوار خط کشیده! عمو لیوان رو شکسته! عمو اسباب بازیها رو پخش کرده و البته هر وقت دد میخوای بری دد هم پیش عمو میخوای بری یا با عمو رفتی دد !!!   

شعر تاب تاب عباسی رو میخونی : تاب تاب عبابی خدایی..... اگه..... نندازی اگه .....بندا.... بهل ماماتم.... بندا

مامان فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بشه به همین غلیظی شایدم غلیظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظتر

قربونت برم که شیرین حرف میزنی و هرجا میری و حرف میزنی توجه همه رو جلب میکنی و همیشه هم چیزی نصیبت میشه و معمولا شکلات که عاشقشی و البته اونم عاشقته حتماً!!!!

منم عاشقتمممممممممممممممممممممم عشقممممممممممممممممممممممممممم

میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت عددی واسش نمیتونم بگم و دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییللللییییییییییییییییییییییییییی تو همه کسمی وجودمی عشقمی نفسمی گلمی نازنینم.

خدایا این فرشته پاک و معصومم رو به تو فقط و فقط به تو میسپارم خیلییییییییی هواشو داشته باش خیلی مراقبش باش از همه بلاها و بلایا دور و محفوظش بدار عاقبت بخیرش کن آینده روشن و درخشانی براش در نظر بگیر و پیش روش بذار و اونقدر سعادت و خوشی و خوشبختی بهش بده که سیراب بشه و من از دیدن خوشبختش قلبم شاد بشه.

خداجونم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم و هزاراننننننننننننننننننننننننننننن بار شکررررررررررررررررتتتتتتت ممنوتم و مدیونت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان تارا و باربد
9 مهر 91 13:42
فرشته کوچولوی من فدای شیطونی و شیرین زبونیت چونت بهتره الان گلی خانوم بوووووووووووووووووووووووس


خدانکنه خاله جون بله مرسی
مامان ایلیا کاکل زری
9 مهر 91 20:04
سلام مامان مهربون ارشیدا و ایلیا فقط چند روز باهم اختلاف دارن به تولد هر دوشون کم مونده خدا دختر گلت رو حفظ کنه که اینهمه قشنگ شعر یاد گرفته معلومه خیلی باهوشه عکسش خیلی کمه بازم میام دیدنتون بوسسسسس


مرسی عزیزم آره اختلافشون کمه از حالا باید به فکر تولدشون باشیم، لطف میکنی عکس هم چشم
بابابزرگ گلشيد وارسطو
9 مهر 91 21:17
ممنون كه سر زديد
خداوند آرشيدا جون را در پناه خودش حفظ كنه


مرسی لطف دارید
زینب(عمه آرتمیس)
10 مهر 91 11:11
سلام,گل دخترنازی دارین.بااجازه لینکتون کردم.خوشحال میشم به ماسربزنید


سلام ممنونم .باعث افتخاره.
زهرا م
10 مهر 91 11:37
سلام به مامان اراشیدا خوشگل و بازیگوش همه بچه ها تو سن خیلی نیاز به مراقبت دارن چون درکی از خطر ندارن ولی نهایتا خدا خودش حفظشون میکنه البته شما هم که کاملا مراقب هستید من یاد اتفاق هایی که برای پسر هام موقعی که به سن دختر ت بودن می افتم تنم میلرزه خدا مهربان همه بچه ها ر و از خطرات ایمن نگه دار


سلام عزیزم آره واقعا خدا مواظبشون هست.
زهرا از نی نی وبلاگ213
10 مهر 91 12:03
سلام بوس برا آرشیدای شیرین زبونمممممممممم
نازنین خاله دوستت دارم .خدا حفظت کنه عزیزم



ممنون خاله جونم، منم دوستت دارمممم.
فرناز مامان رادین
10 مهر 91 15:53
آخه تو چقدر با مزه شدی خاله.چی کار کنم من که دستم نمی رسه بهت هان؟؟؟؟


بوسسسسسسسسسسسس خاله جون.
مامانی درسا
11 مهر 91 2:54
سلام و صد تا سلام ما دوباره اومدیم نتمون وصل شد شکر خدا ...... اومدم دیدنتون و سلامی بدم مامانی دوباره میام و پستای نخونده رو میخونم


سلام خوب خدا رو شکر من اومدم سر زدم و خواستم نظر بذارم نمیشد.
مامان آیلا
11 مهر 91 10:18
آفلین ( البته به قول آیلا) که این هم خوب حرف می زنه ای جان مثل آیلا هم که بابات می گی پس معلوم بین بچه ها این مسئله مد ما نمی دونستیم


جدی پس مده ما هم نمی دانستیم.!!!