آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

فرشته کوچک من

1391/7/12 10:00
نویسنده : مامانی
398 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخملی یکی یه دونه خودم حال و احوالات چطوره؟ خدا رو شکر به امورات محوله میرسی و همه رو هم به نحو احسن انجام میدی ما که ازت راضی هستیم !!!!!!!! چند روزیه که مامان تو استندبای هست و ظاهراً مخ مامانی هنگ کرده ولی با این وجود ددر رفتن شما سرجاشه، پریشب بشدت حالم بد بود و گیج گیج بودم ین حالت برام عجیب بود چون یهو پیش اومد قبلش قبراق و سرحال بودم ولی دو تا ضدحال بهم زده شد که یکیش اهمیت نداشت یا اینکه داشت و دلم نخواست مهم باشه ولی دومی دیگه کارو تموم کرد و من اصلا انگار تو این دنیا نبودم خلاصه شما هم که قربونت برم تا دیر وقت میخوابی و بعد بیدار میشی میفرمائید دد.

یکشنبه  شب  برده بودمت رنگین کمان البته خاله انیس اس داد که اونجان ولی اون موقع تو خواب بودی بیدار که شدی لباس تنت کردم و رفتیم رنگین کمان خلوت بود و اومدی سوار تاب بشی که متوجه شدم پی پی کردی خدا رو شکر ساکت باهام بود و عوضت کردم و مشغول بازی شدی بعدش خواستم بهت شام بدم که اصلا تمایلی نشون ندادی تازه غذای مورد علاقه ات هم بود ماکارونی! گفتم چه کنم چه نکنم راه افتادیم رفتیم شرکت پیش بابایی چون شبکار بود اونجا هم کلی بازی کردی و اومدی از روی بلندی بپری که افتادی زمین و پیشونیت زخم شد هنوز کبودی چونت خوب نشده! و بدو بدو نوبت به غذا که رسید اولش نخوردی منم شروع کردم به تشویق کردن که بالاخره چنگال اول رو میل کردی و بعد هم با همین تشویقها و جیغ و دست و هورا بقیه اش روخوردی بابایی هم هی میگفت یواش زشته !!!! انگار دندونی در راه داری وزنت داره میاد پایین نه ناهار نه صبحانه و نه شام درست و حسابی نمیخوری کلا همه چی مدتیه از نظم خودش خارج شده .  

دوشنبه هم که من حال و روز خوبی نداشتم تو هم تا دیر وقت خوابیدی و بعد هم شروع کردی به بازی اصلا حال و حوصله بیرون رفتن نداشتم بعد که تو گفتی دد خواستم ببرمت پیش خاله انیس بچه ها تماسیدم بیدار بودن لباس تنت کردم و رفتیم اونجا با هم بازی و کمی هم دعوا کردین و برگشتیم کمی هم تو خیابون دورت دادم و وقتی رسیدیم دم در خونه داد و فریاد که نه نه نه بییم بییم دد مامان دیر وقته و خلاصه با کلی داد و فریاد راضی شدی بیای تو هی گفتی ام ام تو ماشین خونه خاله انیس هم لب به غذا نزدی منم بدو بدو برات غذا گرم کردم نگاهش هم نکردی منم ناراحت شدم رختخوابت رو جلو تلویزیون پهن کردم و سی دی گذاشتم و درحالی که تو داشتی شیبر میخوردی من نفهمیدم کی خوابم برد فقط ساعت یک بیدار شدم دیدم سی دی واسه خودش مشغول فعالیته و تو هم خوابی .

 

سه شنبه: دیروز از اداره که برگشتم و اومدم دنبالت بعد از مراسم بوسیدنها و عشقولانه ها طبق معمول دمپاییهای بزرگتنر رو پوشیدی و بعد خواستی سوار سه چرخه ات بشی چون میدونی باید دپمپاییهای خودت رو بپوشی میری بزرگترایها رو از همون جایی که برداشتی دقیق میذاری سرجاش و حواست هم هست که حتما به همون شکل قبلی و دقیق قرار بگیره فدات بشم وقتی اینجور کارها رو ازت می بینم به فکر فرو میرم و میفهمم که زمانی که خدا ما رو آفریده با سرشت پاک و درست و انجام کارهای خوب آفریده و اگه ما الانی اونی نیستیم که خدا انتظارش رو داره باید در جای دیگه جستجوش کنیم اینو من از رفتار تو فهمیدم کارهایی که میکنی و قلب پاکی که داری بعضی وقتها رفتارت سر لوحه خودم قرار میدم! تو فقط جسمت کوچیکه ولی قلبت دریاست و میشه ازتن چیزها یاد گرفت ، داشتم میگفتم بعد از سه چرخه سواری خدا نگیره حوض رو و اینکه حتما باید بری توش و بازی کنی و هی با دستت آب بخوری و من بهت بگم نخور اخه و تو نگاهم کنی و بگ

ی برو برو برو تا بتونی راحت تر آب میل کنی! بعدش هم راه آبش رو باز کنی تا حوض تخلیه بشه دیگه وقت رفتنه و اینو بهت میگم تو بدو میری سمت شیر آب تا صابون کنارش رو برداری بهت میگم دست به صابون نزنی هان و تو با قاطعیت میگی باششششششهههههه من میرم سمت ماشین و تو هم دنبالم میای درحالیکه دستات رو پشت سرت قایم کردی میگم چی داری و تو قالب بزرگ صابون رو نشونم میدی خدایا خنده ام میگیره آخه بچه برای چی اینو گرفتی دستت مگه من نگفتم دست به صابون نزن و تو میگی اههههههه میریم خونه از پله کلی بالا و پایین یری میای تو داد و فریادت به هواست من خودم گیججججججج کارهای تو منو بیشتر گیج میکنه بهت شیر میدم میخوری و خوابت میبره در حالیکه نذاشتی پوشکت کنم خوابت که میبره پوشکت میکنم بداخلاقی میکنی به زحمت کارو تموم میکنم و میخوابی منم بعد قدری میخوابم شاید بیهوش میشم نمیدونم چم شده بیدار میشم سرو سامونی به زندگی میدم و تو هم بیدار میشی قدری بازی و دادو فریاد سعی میکنم سرحال باشم به خواست تو باز میریم رنگین کمان اونجا کلی تاب بازی میکنی و بعد هم بازیهای دیگه هیشکی تو رنگین کمان نیست دربستتتتتت خانوم مسئولش میخواد بره برادر و برادرزاده و زنداداشش میان دنبالش حالا و تو پسر کوچولو مشغول بازی و البته دعوا هستید عمو رنگین کمان باد وسایل بادی رو خالی میکنه و چراغها خاموش میشن و حالا تو یهو غیب میشی آرشیدا آرشیدا کجاست دم در! ای خدا ، اونقدر حواسم به توئه که یادم میره حساب کنم بعد حساب و کتاب کفشاتو میکنم پات و میریم دوری میخوریم و شکر میخورم که برات بستنی بخرم خیلی باحال بود سوپر اولی که رفتیم اصلا بستنی یا بستی به قول خودت نداشت حالایکی بیاد تو رو راضی کنه بشینی تو ماشین بریم جای دیگه بزور سوارت میکنم و بعد بنزین زدن میریم یه سوپر دیگه واست بستنی باز میکنم کمی ازش میخوری کاکا میبینی ولش میکنی و میگی اینو باز اونو برات باز میکنم باز داغ می بینی ( دوغ ) ولش میکنی مشغول صرف دوغ میشی تا چیز دیگه ندیدی از محوطه خطر دورت میکنم دوغت رو میخوری لباس عوض سی دی لالا دلم میخواد غش کنم ولی تو هی میگی نه نه یعنی این ترک رو نمیخوای بعد دست میندازی دور گردنم و منو میبوسی مامان فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بشههههههههههههههههههههههه بعد هم بهل و لالا شبت بخیر عشقم امیدم همه وجودم و تنها انگیزه من برای زندگی گلم خدا همیشه یار و یا.ور و پشت و پناهت آمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییننننننننننننننننننننن.

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم عشقم. بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس برای تو نازنینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان تارا و باربد
13 مهر 91 11:03
فرشته کوچولو خبر داری می خوان سند رنگین کمانو تقدیم حضورت کنن مامانی رو نگران نکن چرا به به نمی خوری گلی


راست میگی خاخه جوننننننننننننننن هورررررررااااااا!!
نایسل
13 مهر 91 18:51
قربونش بشممم من دختر بازیگوش باهوش رو


خدانکنه خاله جونی.
نایسل
13 مهر 91 18:51
راستی عزیزم منم براتتتت بهترین آرزو ها رو دارممم


ممنون گلم.
مامانی درسا
14 مهر 91 3:01
الهی عزیزم هزار ماشاالله به این همه انرژی و شیطنت ..... مامانی خدا وکیلی این قالب صابونه خیلی باحال بود ...... این دد چی داره همشون همین طورین ...... عزیزم آرشیدای خیلی دوست دارم گلم



ما هم خیلی دوستت داریم خاله جون.

مامان اسرا و اسما
14 مهر 91 6:54
سلام دخملی بلا!خوبی خوشگل خاله میشه اینقدر مامان خانومو اذیت نکنییییییییییی آخه دوغ وبستنی باهم


سلام خاخه جون خوببببببب آخه من هرچی دیدم دلم میخواد دیگه.!!!!
نایسل
14 مهر 91 11:23
فدات شم 200 خورده ای نظر داشتم هر وقت بهش برسم تایید میکنم هنوز به نظراتتت نرسیدم عزیزم
زهرا م
15 مهر 91 12:23
سلام مامان مهربون نزار اینقدر قاتی پاتی بخوره گل گلمون مریض میشه دوغ و بستنی بنظر خیلی جالب بنظر نمیاید ترکیبش خدا برات حفظش کنه


سلام عزیزم حق با شماست ولی اگه تونستی از پسش بربیای .... مرسی گلم