آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

آرشیدا و دایی و هانی!!!!

1391/7/15 14:04
نویسنده : مامانی
411 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فسقل من شیطون بلا خوفی سلامتی؟ روز چهارشنبه اودم دنبالت و بعد از مراسمات همیشگی پوشیدن دمپایی بزرگ ، قدم زدن تو حیاط ، در آوردن دمپایی و دقیقا گذاشتن سرجاش ، دمپایی خودت رو پوشیدن ، سوار سه چرخه شدن و دور خوردن و در نهایت حوض و آب بازی ، باور کنید این برنامه بلا تغییر هر روزه ماست!! یریم خونه و استثناء سریع میخوابی دایی و هانی ( زندایی!!!) اومدن ولایت ، عصر که بیدار میشی بهت میگم بریم پیش دایی با شوق میگی بییم بییم و میزاری آماده ات کنم اونجا که میرسیم با ذوق میپری بغل دایی و لطفی هم به هانی میکنی باهاشون میریم بیرون و بعد که بر می گردیم به زحمت راضیت میکنم که بریم خونه خونه هم بازی و سی دی و در آغوش هم لالا.

پنج شنبه میبرمت تحویل  دایی و مامان جون جون میدمت و تو کیفت کوکه وقتی دایی میاد آخه پویا هم میاد هانی هم هست و البته خاخه ظهر مشغول شیطنت هستی بعد قدری راضیت میکنم که بریم خونه مراسمات شروع میشه که با میانجیگری دایی کمی خلاصه تر برگزار میشن!!! میریم خونه از خستگی کلی غر میزنی و بعد خوابت میبره عصر که بیدار میشی شروع میکنی به بازی بعد قدری بهت میگم بریم پیش دایی باشه ولی عملا محل نمیذاری و مشغول شیطنتهای خودت هستی خودم آماده میشم و بعد کلی ادا و اصول لباس میپوشی میریم خونه جون جون همه بیرونن میخوایم بریم که همه همون لحظه میان میبرمت با خودم و قدری وسیله که نیاز داریم میخریم و برمی گردیم که با بقیه بریم بیرون تا هانی و مامان جون جون و خاخه مشغولن تو هم پوست منو کندی از بس از پله های پاساژ بالا و پایین رفتی و وقتی دایی خواست بره مغازه عینک فروشی تو هم از خداخواسته رفتنی دنبالش هر چی عینک بودی در آوردی و امتحان کردی و البته فروشنده هم آشنا بود و هیچی نمی گفت موقع رفتن بزور عینکها رو ازت گرفتم و فروشنده بهت یدونه شکلات داد و راضی و خوشحال اومدی بیرون دو جای دیگه هم کار داشتیم از جمله اینکه واست برس و لباس خریدم بگذریم که واسه امتحان کردن لباس دنبالت دویدم و حتی باشکلات هم نتونستم راضیت کنم با عجله خرید کردیم و راه افتادیم به پیشنهاد مامان جون جون قار بود بریم بستی بخوریم که دایی گفت پیتزا نتیجه پیتزا شد ما رفتیم خونه و دایی و بقیه رفتن سفارش دادن اونوقت دایی نمونده بود تحویل بگیره میگه باید در هر کاری همکاری باشه من سفارش دادم تو برو بیارشون!!!!!!!!!! من خسته و کوفته د حالا بیا این همه راه رو برو بیارشون تا برگردم شد یازده دایی سیب زمینی سفارش داده بود یکی از باکسها فقط دست تو تازه اگه من دست یزدم اعتراض میکردی و اگه یه دونه میخوردم همونو که دیگه داشت میرفت تو معده میخواستی!!!!!!!!! بعد رفتی پیش دایی دراز کشیدی و به وعده اینکه خاخه باهامون میاد و میخوایم برسونیمش اومدی خاله رو رسوندیم و بعد هم خونه سی دی لالا در آغوش هم فدا بشم.

جمعه: ساعت ده بیدار شدی خواستم حمامت کنم که فشار آب کم بود صبحانه بهت دادم و مامان جون تماس گرفت که کی میاین این کارهای دایی و هانی هم پوست ما رو کند بسلامتی ، آماده میشیم و میریم بیرون تا ساعت یک از اینور به اونور تو پاساژ یهو قایم میشی و هر چی صدات میکنیم جواب نمیدی دوبار قبضه روحمون کردی ، یک تو رو میذارم پیش دایی خودم میرم خونه اوضاع آشفته است و سر و سامون میدم قدری بهشون بعد دوباره میام که بریم هانی لباسش رو پرو کنه برمی گردیم و با تو و پویا دایی و هانی رو میرسونیم راه آهن برگردن تهران، کلی ناراحت میشی و برگشتن ساکت ساکت مامان بمیره برات، ساعت سه بیشتره و من هنوز ناها نخوردم میری سراغ جون جون و بیدارش میکنی پیشش دراز میکشی و اونقدر ورجه وورجه میکنی که نذاری بخوابه یهو یاد من میفتی و مامان گویان و کمی هم گریان میای آشپزخونه که میبینی نشسته هستم میای تو بغلم و دست میکنی تو ظرف و لوبیاهای قورمه سبزی رو میخوری برنج نهههههه خلاصه برمیگردیم خونه باز هم فشار آب کمه قید حمام رو میزنم و میخوابیم آنقدر خسته ام که دلم نمیخواد تا صبح تو بخوابی و منم ، ساعت هفت بیدار میشی خواب و بیداری و بالاخره هشت کلا بیدار میشی  بازی میکنی و من جمع و جور میریم پیش همسایه یکساعتی نشسته ایم و من دیگه داره چرتم میگیره اما تو سرحال قصد اومدن نداری بمیرم دم در بهت میگم بیا بریم من میرم هان خیلی شیک واسم دست تکون میدی و در بروم میبندی!!!!!!!!! من عاجزانه در میزنم خاله درو باز میکنه و بهت میگه برو پیش مامانت نههههه برو برو برو به خاله یگم چند دقیقه ای بمونه میام دنبالش میام در میزنم می بینم رفتی تو تخت خاله دراز کگشیدی ملافه هم اناختی روت و خاله داره باهات بازی میکنه و تو هم حال میکنی و بشدت هم از من استقبال کردی برو برو برو خاله میگه مامانی بیاد پیشت دراز بکشه میگی نهههههه بروبرو برو خلاصه بهت میگم بیا بریم سی دی بذارم تو بغل هم بخوابیم قبول میکنی و بای بای و بوس وو بعد هم چراغها خاموش شیر سی دی من لالا میکنم یهو بلند میشم می بینم رفتی چراغ اتاق رو روشن کردی و نه پوشک داری و نه ..... ای وای !!! لباس تنت میکنم و این دفعه دیگه لالا ساعت یک بعد از نیمه شبه!!

شبت بخیر دختر شیطون بلای گلم عشقم نفسم. بوسسسسسسسسسسسسس برای تو.

یه شعر یاد گرفتی آهای آهای عیزم من میگم میدونی چی تو: مفید تو هیشه سفیده هر کی اونو بنوشه هرگز ممریض تو: نی ایشه!!! عیزم رو خیلی باحال میگی قربونت برم مممممننننن.  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

زهرا م
16 مهر 91 11:06
سلام چه مامان خوبی اینقدر این دختر خوشگل دردر میبری دردری میشه شوخی کردم تا میتونی بیرش گردش بازی کنه چون این روزها عین برق وباد میگذره و ارشیدا کوچولو برای خودش خانمی میشه خدا برات حفظش کنه


سلام مرسی گلم ، کار من شده هر شب گردندن خانوم خانوما تازه اگه بره پیش خاخه یا جون جون قبول نیست حتما باید از زیر گذر رد شیم هوووو بکشیم!!!!!
مامان تارا و باربد
16 مهر 91 14:08
هان خاله جون خوش گذشت با دائی و هانی چه اسم ماهی گذاشتین رو زندایی میگم آب بازی تو حوض خونه جون جون خوش می گذره ناقلا تنها تنها


خیلیییییی خاخه جون اگه من از تاها و بابد دعوت کنم بیان شنا قبول میکنننننن؟؟؟؟!!!!
مامان تارا
16 مهر 91 18:24
عزیزم آرشیدا جون چه زود مامانو فروختی !!!! فقط موقع شیر خوردن می شناسیش نه؟


می بینی تو رو خدا!!!
یاس
17 مهر 91 8:58
سلام عزیزم .واقعا که دختر خیلی شیرینه .خدا بهتون ببخشتش.من یه دختر خونده دارم .منتظر حضور گرکت هستم .


سلام گلم حق با شماست. چشم اومدم.
مامان تارا و باربد
17 مهر 91 11:47
آره پس چی آب بازی که خیلی با حاله