آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

به خودت رفته

1390/4/4 10:09
نویسنده : مامانی
464 بازدید
اشتراک گذاری

xsgs107دخترک شیطون مامان سلامsmilies3 این چند روزه تا اونجایی که تونستی آتیش سوزوندی و کلاً اجازه هیچ کاری رو به من نمیدی و تا زمانی که بیدار تشریف داری بنده مامان دربستم بجز وقتی که اداره هستم روز پنج شنبه با خودم بردمت بیرون چون کار داشتم و تو رو توی کالسکه زندانی کردم که بتونم به کارهام برسم کمربندتم بستم که خیالم راحت باشه خلاصه تا قدری کارهامو انجام دادم تو راه برگشت تو دیگه حال نداشتی و کم کم داشت چرتت میگرفت هم بخاطر خستگی و هم گرما قدری اذیتت کرده بود smilies4، خوشم میاد به محض اینکه رسیدیم خونه من خوشحال که تو الان میخوابی،غافل از اینکه تو به محض رسیدن به خونه دوباره شارژ میشی و انگار نه انگار،ای خدا !خلاصه به زور خوابوندمت و تو هم برای اینکه ثابت کنی زیر بار حرف زور نمیری بعد از پنج دقیقه بیدار شدیشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے سریع بهت شیر دادم که بخوابی شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے و تو با اکراه خوابیدی و بالاخره موفق شدم یکساعتی تقریباً بخوابونمت ،smilies3

دیروز صبح هیچی نخوابیدی و هر خرابکاری که میتونستی انجام دادی و طرفای ظهر دیگه واقعاً خسته بودی من خواستم بخوابونمت ولی تو مقاومت میکردیشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے و جیغ میکشیدی دوباره میبردمت بیرون چرخی میخوردی دوباره تلاشمو میکردم و بی فایده بود خلاصه دیدم فایده نداره بهت گفتم آرشیدا تا نخوابی از این اتاق بیرون نمیری شانس حالا که رضایت دادی بخوابی این دفعه برقکار اومده بود و با برقها ور میرفت و سر و صدا میکرد و تو هم که ماشاال... منتظر همین هستی سریع چشماتو باز کردی ببینی چه خبره گفتمت مامان تو چیکار داری بخواب مورچه ها هم تو خیابون راه میرن میخوای بدونی کجا میرن خلاصه بعد کلی کلنجار رفتن خوابیدی هم الحمدال...islamic

 

موقع ناهار دایی ناهارشو زودتر خورده بود بغلت کرد و گفت آرشیدا بیا بریم درس بخونیم من موندم دایی چطور مشغولت کرده که اصلا سر و صداتو نیست و اعتراضی نمیکنی باریکلا دایی !! تو این فکر بودم که دیدم دایی بغلت کرده و آوردت توی آشپزخونه و گفت بیا بگیر این دختر اژدهاتو برگه هامو خورد ، پاره کرد من خنده ام گرفته بود به فکرم!!smilies2 گفتمش بدش خیلی دلتم بخواد بذار استعداد دخترم شکوفا بشه بیا مامان بیا بهت غذا بدم تو هم که موقع غذا خوردن باید یه چیزی دستت باشه که باهاش مشغول بشی وگرنه خودتو به هر سمتی پرت میکنی که بتونی چیزی به چنگ بیاری همینطور که داشتم بهت غذا میدادم مامان جون جون که مشغول انجام کار بود و مدام رفت و آمد میکرد تو هی با هر رفت و برگشتش سرتو میچرخوندی و تعقیبش میکردی طوری که هردومون به حرکتت خندیدیم .

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

عصر روز پنج شنبه بغلت کردم و بردمت توی آشپزخونه از بس دنبالت بودم خسته شدم مامان جون جون گفت آرشیدا از اون بچه هاست که از دیوار راست بالا میره  تو برای اولین بار آروم نشسته بودی و دست به چیزی نمیزدی هوس کردم کمی قلقلکت بدم کف پاتو قلقلک میدادم و تو هی پاهاتو جمع میکردی تا اینکه مامان جون جون گفت چیکارش داری بد آروم نشسته ، چته نمیتونی آروم بشینی خوب آرشیدا هم به خودت رفته که اینقدر شیطونه یه لحظه بچه آروم نشسته این دفعه تو ولش نمیکنی!!

دیروز بردمت حمامیShukhi.Com و تو کلی آب بازی کردی و با یه تلاش خستکی ناپذیری سعی میکردی آبی رو که تاز لوله پایین میومد با دستهات بگیری ولی چیزی نمیومد توی دستت و تو دوباره تلاش میکردی ، نفهمیدم چطوری لباستو که بالا گذاشته بودم پایین ئکشیدی و سریع گذاشتی توی دهنت و من طبق معمول آرششششیدا نذار تو دهنت اخه!!

خدایا این دختر کوچولوی خوشگلو همیشه سالم و سلامت برام حفظش کن آمینislamic

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مدرسه مامان ها
5 تیر 90 12:46
سلام مامان مهربون خدا فرزند ناز و قشنگتون رو بهتون ببخشه خوشحال میشیم به مدرسه ی مامان ها هم سری بزنید و از نظرات مفیدتون ما رو بهره مند کنید. راستی بابت دعاتون هم آمین میگم
nikzad
8 تیر 90 12:49
سلام به شما مامان گلی ممنون از نظر و آمینتون و دعاتون خوشحال میشم سر بزنم ولی هرچی سرچ کردم نیومد میشه آدرس وبلاگتونو بهم بدین مرسسسی.