اداره رفتن آرشیدا گله
. ئ یسسسسسسسسسی
سلام دخترک نویسنده مامانی
دیروز که صبح نخوابیده بودی وقتی از اداره برگشتم تازه میخواستی بخوابی تا میومد خوابت بگیره زنگ درو میزدن بیدار میشدی دوباره میخوابوندمت بعد دوباره زنگ زدن بیدار شدی دوباره خوابوندمت با این تشکیلات سرجمع به زور دو ساعت خوابیدی و بعد بیدار ، بیدار تا ساعت ٩ شب که خوابیدی اممممما چه خوابیدنی هر نیم ساعت یه بار بیدار میشدی و گریه میکردی تا ساعت چهار صبح این قضیه ادامه داشت بعد یه دفعه به ذهنم رسید که نکنه شکمت اذیتت میکنه و بهت گریپ میکچر دادم و تو بالاخره آروم شدی و خوابیدی ومن با خودم کلی دعوا کردم که تو چه مادری هستی این بچه تمام شب اذیت بود و... وووووووووووو ی,عرض کنم این پارازیتها کار خودته امروز مامان جون جون رفته دندان پزشک و من تو رو با خودم آوردم اداره و تو تا جایی که اجازه داشته باشی خرابکاری میکنی و محکم میکوبی رو کیبورد میترسم آخر بزنی داغونش کنی و خرجی رو دستم بذاری خلاصه آنقدر شیطنت کردی که الان دارم اینو برات مینویسم تو بغلم خوابیدی و اداره هم تقریباً ساکت و آرومه و من هم از فرصت استفاده کردم و دارم در حالیکه تو بغلم خوابی خاطراتتو می نویسم البته تند تند چون کامپیوتر رو لازم دارن و من هم باید به کارم برسم البته اگگگگگه اجازه بدی!!!
نوشته ها تو برات میذارم یادگاری که بعداً ببینیشون!
خاله انیسه کلی بغلت کرد و باهات بازی کرد و تو گاهی براش ناز میکنی یه وقت بدون اینکه به رو خودت بیاری براش ذوق میکنی ای بلا!!