آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

وای وای وای!!!!

1391/7/30 12:15
نویسنده : مامانی
417 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممم وای وای وای !!! خوبی فسقلم ؟ وای وای وای !!! امروز خواستم خاطرات مسافرتن رو بنویسم که بخاطر اتفاقی که دیروز افتاد ترجیح دادم اول اونو بنویسم چه اتفاقی خوب الان واست تعریف میکنم. دیروز شنبه طبق معمول بردمت خونه جون جون البته خوشم میاد شب دیر میخوابی صبح هشت نشده بیداری! اونجا هم کمی اولش گریه کردی بعد رفتی سراغ کبوترها و خوب منم جیم شدم! بعد از اداره اومدم دنبالت و تا رفتم تو آشپزخونه جون جون گفت امروز آرشیدا دسته گل بزرگی آب داده ، خوب چی شده ؟ وقتی مامان جون جون برای کاری رفته تو حیاط و شما داخل بودی تا کارشو انجام بده درو بستی و قفلش کردی وایییییییییییییییییییی و حالا مامان جون جون اونور در هی بهت میگه مامان کلید رو بچرخون اینجوری اونجوری تو هم تنها داخل بودی و  گریه زاری اونقدر گریه کردی که حالت بهم خورده و مامان جون جون اونور نمیدونسته چیکار کنه تا نیم ساعت بعد که جون جون از سر کار میاد حالا این دفعه جون جون با عزیزم و جونم و اینکار رو بکن و اونقدر طول میکشه که تو دیگه پشت در میخواد خوابت ببره دیگه کار به اینجا میرسه که مامان جون جون شروع میکنه به نذر و نیاز تا بالاخره خانوم خانوما متوجه میشه که از کدوم ور دوباره کلید رو بچرخونه و در باز میشه وقتی من رسیدم خیلی نبود که موفق شده بودند بیان تو خلاصه یه شوک قوی بهشون داده بودی و بلافاصله کلید از تو قفل دراومد حالا جالبه که دو تا در دیگه هم به حیاط باز میشه و همه قفل و کلیدها هم داخل خلاصه تا چند دقیقه فقط بحث این بود حالا ما داریم حرف میزنیم که دیدم سوئیچم رو از رو میز برداشتی بعد چند ثانیه برگشتم نگاهت کردم ببینم چیکار میکنی یا خدااااااا مامان اینا یه آبسردکن دارن که بغلهاش شیار داره و تو هم مشغول فرو کردن سوئیچ تو شیارها بودی بدو ازت گرفتمش بهت میگم دیگه دست نزنی می بینم دستت رو میزنی بهش و. بعد سعی میکنی انگشتت رو فرو کنی تو شیارها خدایااااااااااااااا این دختر چرا اینجوری میکنه دیدم اوضاع داره وخیم میشه منم بحث رو عوض کردم و رفتیم خونه ، برات سی دی گذاشتم و شیر خوردی و امیدوار بودم سریع لالا کنی بعد اون اتفاق که زرششششششششششششکککککک تازه بلند شی پی نی نی و توپ و ... منم دیدم فایده نداره داشتم ضعف میکردم ناهار خوردم تا نشستم به ناهار خوردن بدو خودت رو رسوندی نشستی سر صندلیت و هی تند تند و پشت سر هم میگکی خیار خیار خیار یکی بهت میدم هنوز تو دهنته میگی میخوام حالا اینو بخور نههههه خیار خیار میخوام میخوام خلاصه ما که نفهمیدم غذا از گلومون رفت پایین یا از تو کمرمون!!!!! بعد ناهار دوباره بهت شیر دادم گفتی تخت خوابوندمت تو تخت خودمم کنار تختت دراز کشیدم داشتم میرفتم تو خلسه که صداهایی اومد بعد صدای برگ زدن و پاره کردن دیدم مجله نازنینمو با یه شیرجه از زیر تخت درآوردی و مشغول امر شریف پاره کردنی دیگه شورش دراومد بغلت کردم بهت میگم وقت لالاست سرتو بذار رو شونه ام هردفعه سرتو بلند کردی گفتی بچه ها منظورت سی دی خاله ستاره بود گفتم لالان خلاصه بعد کلی کلنجار رفتن خوابیدی منم اومدم غش کنم و تازه داشت خوابم عمیق میشد که ویبره موبایلم شروع شد و جواب دادم و تا الان که دارم مینویسم هنوز از گیجیش در نیومدم تا هشت خوابیدی و من بیچاره که یه لیست بلند بالا از کارهای بیرون داشتم هیچ به هیچ مساوی فقط یه کار انجام شد بعدش هم رفتیم خونه خاله انیس و کلی بازی کردین و البته جیغ کشیدیم تا عمو خونه نبود و فکر کنم احتمالا یکی دوروز دیگه خاله اینا مجبو شن جابجا بشن!!! ساعت 12 برگشتیم خونه سی دی شیر مامان لالا آرشیدا نمیدونم کی لالا ساعت 2 بیدار شدم دیدم خوابیدی. اینم از ماجرای دیروزت آرشیدا دونا.! خاله دیشب بهت میگه بمون پیشمون بهش میگی باشه میگم من برم میگی باشه برات دست تکون میدم برام دست تکون میدی میگم نمیای صداتو کلفت میکنی میکنی نهههه ! باشه دونا نیا دونا چه بهتر دونا!!! تازگیها وقتی  یه چیزی میگی بهت میگم نه میگی چه بهتر!! ادای مامانم که درمیاری تو قطار هر چی میگفتیم عینشو تکرار میکردی به ممان جون جون میگم انگار طوطی ایه میگی طوطی ایه!!!

خدایا این فسقلک خیییییلی شیرین زبونه خییییییییییییییلی هواشو داشته باش و از همه بدیها و چشم بد دور نگهش در مرسی خداجونننننننن.

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس واسه عشقم. و این بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ه واسه خدا جونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان تارا و باربد
1 آبان 91 10:42
سلام خاله جونی عجب دسته گلی ای آرشیدای ناقلا تو هممممممممممممممم می بوسمت میای پیشمون با هم هووووووووووووووووووووووووو بکشیم


سلام خاله جونی بوسسسسسسسسسسسس.
مامان رهام
2 آبان 91 13:59
وای چه دخمل شلوغ و شیرینی
مامان آیلا
4 آبان 91 10:14
وای چه ماجرایی خدا رو شکر ختم به خیر شده امان از دست این کوچولوهای شیطون


ممنون خاله جون چه کنیم خواهر اگه این شیطنتهاشون نباشه که ما حوصله مون سر میره احتمالا!!!!
مامان یسنا گلی
6 آبان 91 10:50
وای وای وای چه دخمل شیطونی شدی تو آرشیدا جونم.
ما که از ترس یسنا کلید را همیشه از دسترسش دور نکه میداریم
بوس واسه شیطون بلای خاله


ممنون خاله جون بوسسسسس واسه یسنا گلی.
مامان اسرا واسما
10 آبان 91 7:29
سلام گل باقالی خاله!میبینم که باز دسته گل به آب دادی شیطون بلا


سلام خاله جون قابل شما رو نداره.!!!