آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

یه آخر هفته شاد

1391/8/15 13:54
نویسنده : مامانی
341 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عسلک خودم خوب و خوشی فسقل مامان؟ وقتی اینا رو میخونی چند سالته؟ چه احساسی داری چیکار میکنی؟ امیدوار که زیبا ترین و شادترین روزهای زندگیت رو سپری کنی و به بالاترین مدارج عالی رسیده باشی و من به چشم خوشبختیت رو ببینم که غیر از این آرزویی ندارم نفس.

خوب چهارشنبه: اون روز باید میرفتم اداره تو رو گذاشتم خونه جون جون و صبح زود زدم بیرون و رفتم اداره رئیس نیشش تا بناگوشض باز شد که دید من زود اومدم حالا ذمن به این فکر میکردم که خودم یه ساعت زودتر باید برم اگه انشاالله رئیس جلسه ای مآموریتی کار غیر منتظره ای براش پیش بیاد یه یه ساعتی هم جیم بزنم بریم بدرقه دایی که بر می گشت تهران!! یعنی همچین کارمند نمونه ای هستم من !!! خلاصه ظهر که داشتم خداحافظی میکردم رئیس حالش گرفت آخی فکر کنم یادش نبود زود میام لاجرم زود هم میرم!!! خلاصه هیچ اتفاقی نیفتاد و از جاش تکون نخورد و ضدحال زد و ما هم تلفنی با دایی جون خداحافظی کردیم و مقادیری احساسات خرج نمودیم که بعداً با دایی حساب میشه!! دم در خونه جون جون همزمان شما و جون جون و مامان جون جون هم رسیدید تو که خواب بودی و منم همون جور پیساده بردمت خونه و سپردمت به دختر همسایمون که بمونه پیشت تا من وسایل و ماشین رو بیارم خلاصه خفن خوابیدی تا 5 عصر از بس تو این چند روز کمبود خواب داشتی منم تو اون فاصله بازار شام خونه رو مرتب کردم و چنان تمیز که عصر دوباره دختر همسایمون اومد اثری از بی نظمی ظهر نبود یه همچین مادر خوبیم من!! خلاصه شب هم کمی همسایه پیش ما کمی ما پیش همسایه  و تا خوابیدی شد ساعت 12 و من رسماً غشیدم.

پنج شنبه از تو خواب بغلت کردم و بیدار شدی و بنده اداره و ظهر هم اومدم دنبالت و رفتیم خونه باید حمام میکردی که بلایا نامعلومی آب گرم نداشتیم مدتی است البته، در نتیجه عین عصر حجر آب گرم کردم و تو تشتت ریختم و همزمان با حمام موهات رو هم کوتاه کردم نیست اون دفعه آرایشگر موهات رو دید گفت خوب کوتاهشون کردی اعتماد به نفس قوی توپ! تو هم کم نذاشتی و تا حنجره مبارک اجازه میداد علیرغم تمام یواشکیها جیغ کشیدی البته یه دلیل عمده اش خستگی و خواب آلودگیت بود خلاصه هر جور بود من کارمو انجام دادم و شما هم بلافاصله بعد لباس پوشیدن و خوردن شیر لالا فرمودین و منم یه نفس راحت کشیدم تازه تو خواب هم راحتت نذاشتم و ناخنهات رو هم گرفتم!! 5:30 بیدار شدی و قدری کار انجام داذدم و ضمن هماهنگی با خاله انیس قرار شد ببریمتون رنگین کمان دیگه آماده بودیم و داشتیم کفش میپوشیدیم که خاله تماسید باربد لالا فرمودن دوست داشتم تارا رو با خودمون ببریم که قبول نکرد خاله و ما خودمون رفتیم سیر دل بازی فرمودید قراره کلید زاپاس رنگین کمان رو بدن به ما که کلاً مشکلی نداشته باشیم واسه رفتن به اونجا بسکه پاتوقمون اونجاست!!! البته تو هم مدام سراغ تارا و باربد و میگرفتی و من توضیح میدادم که باربد لالا کرده و این شده وقتی از جلو خونه خاله رد میشیم سریع میگی باربد میگم خونه است میگی بخوابه میگم مامان نمیدونم شاید هم مشغول بازیه!! بعد تارا و خاله و عمو و دوباره از اول فدات بشم با حرف زدنت که جمله میگی ولی برعکس مثلاً میگی بخوابم من ، بیا مامان دون دون !!! یا مثلا وقتی دسته گل به آب میدادی صادقانه میگی اینجوری شد بعد من بهت میگفتم دستت درد نکنه ممنون !!! حالا تو تا چیزی میشه سریع میگی دسی ممنون!! یا مثلا وقتی نمیخوای کسی کاری رو برات انجام بده میگی نههههه بعد خودتم جواب میدی باشه دسی ممنون !!! خونه همسایه هم که کلا متعلق به خودته به محض اینکه از بیرون میام جات دم در اوناهاست و اونقدر بلند میگی اعظظظظظظمممممم که سریع میاد درو باز میکنه و بعد تازه پاتو میگیسری بالا و افتخار درآوردن کفشهات نصیبش میشه و البته اونها هم بشدت دوستت دارن و اگه نبییننت روزشضون شب نمیشه و اون جند روز که بخاطر عروسی دایی ما خونه نبودیم حسابی دلتنگت بودن و گوش به زنگ صدات فداتتتتتت بشم .

روز جمعه : طرفای 5 صبح با درد شدید دستم بیدار شدم البته در طول شب هم اذیتم میکرد ولی نه خیلی روز قبل متوجه یه چیز جوش مانن کف دستم شدم فکر کردم تاول زده یا عرق سوز شده!!!! اهمیت ندادم ولی صبح جمعه وقتی چنان دردش شدید بود که مجبور شدم از گوشت یخ زده کمک بگیرم ونمیذاشت بخوابم و وقتی میخواست فعالیتهای روزمره ام رو انجام بدم انگشضتان دستم براحتی خم نمیشدن و وقتی اون جوش هی بزرگ و بزرگتر شد و دورش سیاه شد و خونریزی کرد فهمیدم قضیه به این سادگیها هم نیست در نتیجه رفتم درمانگاه و دکتر گفت که دستت بشدت عفونت کرده!!! و گفت که احتمالا چیز آلوده ای وارد دستت شده و متوجه نشدی تا مچ دستم قرز شده بود و درد میکرد خلاصه نتیجه سه تا آمپول شد که دوتاشو درجا میل فرمودیم و سفالکسین و پمادی واسه خود تاول بعدش هم با جون جون و خاله اینها رفتیم باغ و کلی بازی و تو همخ کلی جیغ کشیدی و با پویا کل کل کردین و بعد هم خونه و لالا و منم بعد انجام کارهام خوابیدم .

ادامه تو پست بعد. 

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت  دارممممممممممممممممممممممممممممم عشقم بدون که تو همه زندگی و وجود منییییییییییییییییییییییییییی و همیشه و همیشه به خدای بزرگ و مهربون میسپارمت که خودش هواتو داشته باشه و پشت و پناهت باشه و بدون که همیشه در قلب منیییییییییییییییییییییییییییییییییییی تا دنیا دنیاست و تا هستی وجود داره شیرین زبون من که همه رو شیدای خودت کردی عسلم نفسم میبوسممممممممممممممممتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت به تعداد ستاره های آسمون مادر به فدای تو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

یک زن
16 آبان 91 15:02
ارشیدا جان. منم نمیدونم وقتی اینو میخونی چند ساله ایی. ولی بدون مامانی عاشقته. هیچ وقت دلشو نشکن. زندگی به حد کافی بازیهای سخت سخت داره. تمام زندگی مامی هستی. ارشیدا جان همیشه موفق باشی و سالم و شاداب. که سرمایه مامان ت هستی.


چشم خاله جون ممنون.