آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

یه روز مونده به تولد عشقم

1391/8/21 13:30
نویسنده : مامانی
1,468 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق من عمر من وجود و هستی و همه زندگی من ، دیگه چیزی به زیباترین روز زندگی من نمونده روزی که صدای نازنینت رو شنیدم لحظه ای که برای اولین بار پرستار گذاشتت رو سینه ام و تو بلافاصله آروم شدی اینها لحظاتی است که تا زنده ام از خاطرم محو نخواهند شد و مثل روز اول به یادشان خواهم آورد تویی که زندگی با تو شیرینتر از عسل است و باید قدر دانست لحظه لحظه با تو بودن را عزیزم .

روز پنج شنبه شب رفتیم جشن تولد تارا و باربد گلی همه چی خوب بود و شما سه تا وروجک تا تونستید شیطنت کردید و آتیش سوزوندید و البته کمی هم نی نای نای کردید موقع بازکردن کادوها هم که تارا یه سرویس وسایل عروسکی هدیه گرفت و سریع هم بازشد و بعد کشمش شما دوتا سر دمپایی ها دعواتون شد و تو آخرش دمپاییها رو صاحب شدی و پات کردی و بعد با ناز و ادا شروع کردی به راه رفتن و چقدر هم بهت میومد فدات شم طفلی تارا حالا اگه تو بودی میذاشتی دمپاییهات رو بپوشه من که فکر نکنم خلاصه تا نیه شب اونجا بودیم و بعد اومدیم خونه و تو انگار دوپینگ کردی یک و ربع خوابیدی!!!

جمعه با کسالت بسیار بیدار شدیم خسته بودیم هنوز صبحانه خوردیم و بعد تو مشغول بازی با ریحانه و یگانه بودی ترتیب ناهار رو دادم و جهت عوض کردن حال و هوا رفتیم بیرون البته بعد از کلی سروکله زدن با شما که بیا بریم و .... رفتیم چند جا تا بالاخره کیکت رو سفارش دادیم طرحش از خودمه و امیدوارم اون چیزی که میخوام درش بیارن ظهر هم پیش اعظم بودی بعد هم لالا کردیم و شب هم بعد از کلی کلنجار رفتن با تو که از ریحانه و یگانه کنده بشی و بیای با خاله اعظم بریم نمایشگاه مبلمان اونجا هم که دمار از روزگارمون درآوردی و عملا من که به شکر خوردن افتادم هی از اینور به اونور اونجا هم شلوغ مشغول بازی با کریستالها ما هی میرفتیم جلوتر انگاررررر نه انگاررررررر عین خیالت هم نبود خاله میگفت این زیادی دختر شجاعیه !!! اونجا هم ازبس بلند بلند گفتی اعظم دیگه شدی ..... پیشونی سفید  !!!!!خلاصه برگشتیم و بعد هم لالا راستی ما سبب خیر شدیم واسه همسایه چون اعظم همیشه تا نزدیکای صبح بیداره و بعد روزها رو میخوابه حالا اون شب زود خوابیده بود و فرداش هم زود بیدار شده مامانش حسابی ذوق زده شده خلاصه میخوایم خواب این بچه مون رو هم تنظیم کنیم !!!!

شنبه : یکی دوروز دیگه تا تموم شدن این یه ساعت مرخصی شیردهی نمونده و من نمیدانم چکنم خلاصه بعد از اداره اومدم دنبالت و بعد از اینکه مامان جون جون گفت بشدت شیطنت کردی رفتیم خونه موقع رفتن هم با مامان جون جون و بابا جون جون خداحافظی میکنی میگی بای باییی بعد دو تا دستت رو تکون میدی و بهشون میگی دو تااااا یعنی دو تا دستتون رو تکون بدین و بعد هم میگی ممنون ممنون فدات بشممممممم و بخاطر همین حرفت مامان جون جون باید ببوسدت میایم خونه و تو دم در خونه اعظم هستی و چنان بلند و تند تند صداش میکنی که طفلک بدو میاد درو باز میکنه و حالا یا افتخار درآوردن کفشهات رو میدی بهش!! یا خودت درشون میاری و بعد داخل و شروع بحث ما که بیا تو بیا عوضت کنم وقت خوابه پابرهنه تو راهرو راه نرو با دمپایی بزرگ از پله ها بالا و پایین نرو و.... تا اینکه اعظم و مامانش میان خونه ما تو هم ذوق زده میشی و واسه اینکه خاله نره میذاری پوشکت رو عوض کنم و بعد شیر و سی دی از خاله ها میخوام خودشون رو به خواب بزنن و طفلی اونا هم اینکارو میکنن و تو بالاخره میخوابی و اونها هم میرن خونه غروب بیدار میشی با بداخلاقیییییی بسییییار و داد و فریاد حالا چته معلوم نیست قرار با مامان جون جون بریم خرید که چون دیر شد نیومد ولی تأکید کرد که حتما با کسی برم و تنها نباشیم و خوب اعظم با ما همراه شد تقریبا همه بازار رو خرید کردیم و ده و نیم برگشتیم خونه کلی هم کیف کردیم از خریدهامون و تو ظاهراً خونه زندگیت اونوره نه اینور مستقیم باخاله میری اونور و نمیدونم و چون باید عوض میشدی آوردمت داخل درو بستم و خدا رو شکر بهانه نگرفتی و از ساعت یازده و ربع چراغها خاوش مشغول شیر خوردن تا ااااااا اینکه ساعت یه ربع به یک خوابت برد!!!!!! شبت بخیر نفسسسسسسسسسسس چه حالی میده وقتی میای دستت رو میندازی دور گردن و حتما ه باید اونجوری بخوابی و راه دیگه ای نیست و راه بقراه میبوسی منو و من عشق میکنم چه آرامشیه وقتی سرو رو سینه کوچکت که قلب دریاییت درونش هست میگذارم خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چه آرامشی چه لذتی خدایاشکررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بابت این آرامش و لذت خدایااااااااااااااا هزاران هزار مرتبه شکرتتتتتتتتتتتتتتتت وجودمو رو به تو میسپارم همیشه همراه و یارو و یاورش باش و مراقب قلب پاک و دریاییش باش خدایا. دوستتتتتتتت دارم خدایا. دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم دخترکم دوستتتتتت دارم و میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت هزاران بار عشقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان تارا
21 آبان 91 22:20
گاهی ..

یادی ..

نگاهی ..

پیامی ..

سلامی ..


لنگه کفشی پرت کن ..


با با دلمون گرفت


پیشاپیش تولد عسلی مبارک



ممنون عزیزم
مامان یسنا گلی
22 آبان 91 9:41
سلتم.آرشیدا جونم تولدت مبارک.انشاالله تولد 120سالگیت.
واست بهترین ها را آرزو میکنم.امیدوارم زیر سایه مامان و بابا همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم


سلاممممممممممم خاله جون مرسییییییییی.