ناناز مامان
فینیگیلی مامان سلام دیروز صبح علی الطلوع ساعت ٦:٣٠ بیدار شدی یعنی من هر چقدئر تلاش کنتم زودتر از تو بیدار بشم تو با م.ن بیداری بعضی وقتها فکر میکنم که شاید بهتر باشه اصلاً شب نخوابم که برسم کاری بکنم چون تو که ردیابت موقع خواب هم فعاله و ومن تا بلند میشم که به کاری برسم و آماده بشم برم سرکار تو سریع خودتو بهم میرسونی !! خلاصه جون جون بغلت کرد و من کارهاتو انجام دادم ، بهت شیر دادم ، پوشکتو عوض کردم و خودم با آرتیست بازی و سرگرم کردنت با اسبابازیهات جیم فنگ شدم نمیذاری به موقع برسم و همش با یه ده دقیقه ای تأخیر حرکت میکنم ، ظهر که برگشتم بغل خاله نیکتا تو حیاط بودی و پویا هم پیشت بود تا منو دیدی شیرجه زدی خاله بهت گفت اه خجالت بکش اگه بغلت کردم پویا هم هی بهت میگفت بغل پسرخاله ولی تو تحویل نگرفتی هر دو بهشون برخورد من گفتم مامان کمی بهشون رشوه بده بهر حال مورد نیازن ، خاله گفت اصلا حرفشو نزن ، وائ وای وای بابا مثلاً من مامانشم یعنی نباید برام ابراز احساساتی بکنه بعد چند ساعت اییییییییییییییییی ببببببببببببببابا !!
حالا جالب اینه که تا دایی میاد خهونه واسه اون شیرجه میری البته اول براش ناز میکنی اونوقت بغل من نمیای عجب دختری ! چون دایی جاهای غیر مجاز میبردت و تو به چیز غیرمجاز مثل کولر ، هود، پنکه دست میزنی دیروز هم که دایی بغلت کرد و نشوندت سر هود و تو کیف کردی بعداً عکسهاشو برات میذارم ، عصر دیگه از خستگی علیرغم مقاومت زیادت خوابیدی ، بعد بهت غذا دادم و بردمت بیرون اومدی خونه شیطنت کردی و یه جا بند نمیشی از خستگی سرتو میذاری زمین ولی بعد دوباره بلند میشی پی شیطنت بالاخره ساعت ده خوابیدی شبت بخیر گلم خوابهای طلایی ببینی عپروسکم.
تو یه فرشته ای عزیزم