شیطون خودم
عشق کوچولوی شیرین زبونم تو چند روز گذشته مامانی کمی سرش شلوغ بود یعنی فکرش مشغول بود آخه داره کمی تغییر و تحولات ایجاد میکنه و لازمه که حواسش باشه دوشنبه عصر باید دوبار بیرون میرفتیم دلم نیومد وقتی که خوابیدی و هنوز بیدار نشده با خودم ببرمت بیرون و باز یه ساعت بعدش هم این بود که از خاله اعظم عزیز خواستم بیاد پیشت بمونه و تا بیدار نشدی من دو تا کارم رو انجام بدم و برگردم و همش به این فکر میکردم که نیم ساعته برگردم که وقتی بیدار میشی پیشت باشه و ناراحت نشی ولی خوب خیابون خیلی شلوغ بود و یه جا یه ربع بی حاصل معطل شدم و وقتی برگشتم خاله برده بودت پیش خودش گفت که گریه کردی و سراغمو گرفتی حسابی بغلت کردم و بوسیدمت رفتیم داخل و قدری بدو بدو بازی کردیم یعنی عشق بدو بدوییی هان نمیدونم بفرستمت کلاس ژیمناستیک که هی 180 میزنی و حرکات مختلف پشتک و واروو ( درست نوشتم الان نی دونم !)میزنی یا بفرستمت بری تو مسابقات دو میدانی شرکت کنی یقیناً اولییییییییییی !!!!!!!!! خلاصه بعدش داشتم بهت شام میدادم و شما هم با دست ماکارونی میل میفرمودین نمی دونم این قاشق پس واسه کی اختراع شد!!! که یهو تلیفون زنگید و باخبر شدیم باید سریع خودمان را به جایی برسانیم تو این فاصله غفلت بنده شما هم لطف نموده تمامممممممممم ماکارونی رو به خورد مبل دادی و لباس بنده به چه عظمتی و من موندم که شما چیزی خوردی آیا؟! ما هم زنگیدم به خاله انیس و گفتیم که بجز جوجه های خودت قرار فسقل منم آویزونت بشه به مدت یه ساعت!!به هوای تارا و باربد لباسی تنت کردم و رفتیم یه کلاه و.واست خریدم اندازه کله خودم بعد چون کلاه خودت کوچیکش شده بود اونو زدم سرت و دیدیم که بسی بزرگ است ولی خوب عجله و چاره نداشتیم یه یقه سه سانت هم گیرمان آمده بود یه سایز بزرگتر که البته قد آستینش و بلندیش کمی بزرگه که اجازه نداریم آستین را دولا نمائیم و ازبس عجله فرمودیم حداقل بلندی لباس رو داخل شلوار پنهان ننمودیم ببین با چه تیپی بردمت خونه خاله جان هنوز هم ناراحتم باور کن ! باور کن قحط البازار یقه اسکی مناسب هست هرجا رفتیم گیرمان نیامد مجبور شدیم ( یاد این خلافکارهایی افتادم که یه چیزی تو این مایه ها حرف میزنن !!!!!!!!! ) القصه گذاشتمت اونجا تو هم انگار نه انگار که من دارم میرم یه ساعت بعد اومدم دیدم شیشه مبارک دست هر سه تاتون و کنار هم دراز کشیدین مشغول شیر خوردن هستید خوب خواستیم بریم خاله جان نذاشت ما هم از خدا خواسته ماندیم موقع شام خوردن ماست گذاشتم توی ظرفت و تو هم انگار فکر کرده بودی خونه خودمون همینجور لباس و فرش رو مورد عنایت قرار میدادی بعد من هی بهت میگفتم مامان نکن اینجا که خونه نیست اونوقت عمو ایمان میگن که مگه آرشیدا هم از این کارها میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه ما شدیم عین این آیکون بغلی نکنه ظاهرت غلط انداز باشه !!!! خلاصه بعد کلی بازی و خرابکاری دیگه مارفتیم خونه و البته خاله ایبنا هم رفتن بیرون و وسایلمون رو برداشتیم رفتیم خونه جون جون اونجا هم انگار تازه شارژت کردن رو مبل بپر بپر کردی و همه رو هم یه سری فرستادی تو حیاط!!!!!!!!!!! ( هر وقت باب میلت نباشه میگی برو تو حیاط! ) بعد هم تا نزدیک یک نشد نخوابیدی .
روز سه شنبه از خونه جون جون که اومدیم داشتیم ناهار میخوردیم باز ماست آورده بودم وایییی دلم میخواست عمو ایمان الان بود و میدیدت دست میکردی تو ظرف ماست و بهم میمالیدیشون و بعد میزدی تو صورتت و جالبهههههههه وقتی یه قطره میریخت رو لباست بدو میگفتی مامان تمیز !!!! ازت عکس گرفتم خواستی با همون دستای خوشگلت موبایل رو از دستم بگیری درنگ جایز نیست دستات رو شستم و صورتت رو موهات رو خوب یهویی حمامیت میکردم آخه نمیتونستم دیروزش حمامت کرده بودم با کلی آب بازی بعد هم لالا کردی من چنان فرکم مخشول بود که خوابم نمیبرد عصر هم بشدت کسل و بی حوصله بودم هر چی هم بهت اصرار کردم و وعده و عید که بیا بریم دد نمیومدی تا اینکه بزور رفتیم حالا منو بگو که میخوام واسش کلاه بخرم از من اصرار از تو قبول نکردن واسه پرو ما هم دست از پا درازتر و کسل تر برگشتیم خونه یه راست هم رفتیم پیش اعظم و بعد هم من گفتم بیاین پیشمون و اومدن و کلی حرف زدیم و تو هم ذوق زده شده بودی نمیدونستی چیکار کنی بمیرم برات شلغم پختم و میل فرمودین شام اه اه ! کمی حالم بهتر شد و ناهار فردا رو هم درست کردم و رفتیم خونه جون جون طبق معمول شروع کردی به شیطنت و قایم موشک بازی و بپر بپر تازه روزنامه جون جون رو هم میگیری دستت د بدو جون جون هم رو روزنامه اش حساسسسسس بنده هم میانجی ! و بالاخره لالا.
روز چهارشنبه که دیروز باشه اومدیم خونه منظورم بعد اداره و ایناست! ناهار خوردیم برابر آنچه که خوردی ریختی کلی هم بدو بدو و جیغ و داد بیچاره همسایه هامون ! بعد هم مامان رو لالا کردی خودت مشغول بازی شماره خاله رو هم گرفتی که فهمیدم و قطع کردم و بعد هم با دعوا خوابیدی بیدار که شدی از اونجایی که کار داشتم تا هنوز سرحال نشده بودی و گیج بودی سریع لباس تنت کردم که مقاومت نکنی یه همچینی مادری داری تو!! رفتیم کارمون رو انجام دادیم شاهد یه سرقت تو یه خیابون شلوغ و پر رفت و آمد شدیم من واقعا موندم که چطور شده که ما به اینجا رسیدیم فشار زندگی یا مسائل دیگه جای بحثش اینجا نیست رفتیم خونه خریدی رو که انجام داده بودیم آوردن و خاله اعظم هم اومد پیشمون و بعد هم خونه جون جون و لالا.