آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

بانوي گل مخملي

1391/9/18 8:15
نویسنده : مامانی
413 بازدید
اشتراک گذاری

درود بر تو بانو گلی، عسل مامان که فرمانفرمای قلب مامانی هستی و اجازه آب خوردن بنده در ید قدرت توست!! از وقتی اون دمپاییها رو برات خریدم کارم شده اینکه از بیرون که میای تو کفشون رو بشورم چون خانوم گل به عنوان دمپایی روفرشی هم ازشون استفاده میکنی !!! خصوصا اون آبیها رو ! قربونت برم که اینهمه سلیقه ات به مامی جانت نزدیکه! صورتیها چشم دارن ( عکسشون رو میذارم ) تکونشون میدی یکیشون صدا میده یکی نه میگی ماماننننننن صدا نمیده اولش موندم که منظورت چیه بعد دوزاریه افتاد که آهاننننننن چشماشون رو میگه دیدیم بله همینطوره !! یکی از دلایل خرید دمپاییها این بود که وقتی از واحد خودمون میخوای بری پیش خاله اعظم پابرهنه نری یا کفش و دمپاییهای منو نپوشی ولی زهی خیال باطل چون هم پابرهنه میری هم کفش و دمپاییهای منو میپوشی هم دمپاییهای خودت رو میذاری رو جاکفشی تو خونه!!! ازت ميپرسم دمپاييها رو كي برات خريده؟ ميگي مامان جون جون !! كمي بعد \ كي برات خريده؟ بابا جون جون ! كمي بعدتر : پويا!!!!!!!!! كمي بعد بعدتر : خاله \ عمو \ اعظم !!! همه برات خريدن الا مام خودت ! دیروز تعطیل عمومی شد بخاطر آوردن ضریح ساخته شده امام حسین (ع ) و حضور در مراسمات مختلف ما هم در خدمت شما بودیم و حسابییییییی بازی کردیم از آب بازی در حمام بگیر تا کارهای دیگه تازه مامان جانت موهات رو هم کوتاه کرد قیچی رو بین پاهام قایم کرده بودم که نبینی نمیدونم انگار دو تا چشم هم پشت سرت داری !!!! برگشتی میگی مامان این چیه ؟ منم خودمو زدم به کوچه علی چپ یعنی چی چی رو میگی ؟! بعد دیدم نه بابا مقدور نمی باشد دیدیش منم نشونت دادم ، اولش داشتم به روش زیر آبی رفتن موهات رو کوتاه میکردم ( یعنی یواشکی تا حواست نبود یکمش رو میگرفتم ) ولی تو میفهمیدی و میگفتی مامان نکن و کمی نق و گریه بعد دیگه علنیش کردم و گفتم مامان ببین هیچی نیست میخوام خوشگلت کنم خاله ها بگن به به .و ... تا راضی شدی ولی وقتی مو میفتد رو دستت تندی میگفتی مامان بشویش !! خلاصه منم موهات رو کوتاه کردم به چه کوتاهییییییی !!! ( عکست رو میذارم تو پست بعدی ) بعد حمامی باز هم بازی ساعت 12 ناهار برات گرم کردم خودمم خوردم!!! اولین بارهههههه باور کنید! دوباره بازییییی ساعت دو هم لالا کردیم عصر هم قرار بود کاری رو برای مامان جون جون انجام بدیم یه ساعت التماست کردم و باهات کلنجار رفتم که بیا لباس بپوش میخوایم بریم بیرون حالا که آماده شدی رفتیم بیرون می بینم بارون شدیدی در حال بارش هست دم در با مامان جون جون حرف زدم و دوباره دست از پا درازتر برگشتیم خونه نمیشد پیاده شیم چون تو هم باهام بودی ترسیدم سرما بخوری تو هم هی گفتی بریم بابا جون جون ، مامان جون جون منم گفتم بریم پیش خاله اعظم این دفعه که دیگه وقتی گفتی مامان بفیا ! ( بفرما ) با کله رفتم تو تا دوباره پشیمون نشدی بگی برو حیاط!‍ شام هم ماندیم اولین نفر نشستی پشت میز میگی مامان مامان جونی بفیا!! ای مامان به قربونت ، کمی نشستم و خاله اعظم هم ماساژت میداد تو هم کیفففففففففففف خاله میگه یک ماساژور واسش بخر بچه کیف کنه ما هم گفتیم چشم مگه مامانش چشه هرشب قبل از خواب پشتت رو میکنی به من میگی مامان تمر ( کمر ) ماساژ ، بعد هم خونه رفتیم و حال و حوصله جمع و جور کردن و رفتن به خونه جون جون رو نداشتم خوابیدیم و طبق معمول من زودتر از تو!!! مامان آرشیدا جونم . راستی تازگیها اگه کسی گفت اسمت چیه میگی آرشی جون جون !!!!!!! یعنی همچین دختر خود شیفته ای دارم من ، میری تو آینه خودت رو می بینی کلی شکلک در میاری و بعد هم خودت رو در آینه میبوسی!!! روابط عشقولانه مان هم همچنان پا برجاست و موقع برگشتن از سرکار و موقع خواب هزار بار همدیگه رو میبوسیم و بغل میکنیم این حسهای لذت بخش رو مدیون توأم عزیزتر از جانم.

بهم ميگي مامان اه ،نگاهت ميكنم ميگم من اه ، نگاهم ميكني ميگه نههههه مامان جون جون اهههه !!!

رنگكانه: رنگين كمان ، متن ( با فتحه خوانده شود ) نمك!!

خدایا این دختر کوچولوی من به تو سپرده است مواقبش باش محافظش باش و همیشه در پناه خودت حفظش کن و به من کمک کن که لایق مادری او باشم و بتونم درست تربیتش کنم و کمکم کن که استعدادهای نهفته اش رو بشناسم و تقویت کنم .

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممممممممممممممم گل مخملی من.

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس برای تو بانو.

 اين پست رو پنج شنبه برات نوشتم نت قطع شد نرفت رو آنتن!!!

ديروز جمعه من از ساعت شش بيدار شدم شب قبلش رو خوب نخوابيدي و هي بيدار ميشدي بدليل اينكه اين وسيله است بيني نوزاد رو باهاتش تميز ميكنن اسمش يادم رفته ،دستت گرفته بودي و ميذاشتي تو دهنت و هي پمپ ميزدي چندين بار بهت گفتم بدش نكن فايده نداشت ظاهراً كلي هوا وارد شكمت شده بود و دلت درد گرفته بود هيچي منم اون روز اصلا حوصله خودم رو هم نداشتم بيدار كه شدي صبحانه خورديم و مقدمات ناهار رو فراهم كردم هي گفتي بدو بدو ولي انگار دست و پام حس نداشتن كرختتتتت بهت گفتم بريم دد جواب مثبت خواستي سر به سرم بذاري و بازي در بياري تا لباس تنت كنم وقتي ديدي ولت ميكنم و ميشينم و باهات بازي نمي كنم اومدي تا لباس تنت كنم سوار ماشيبنت كه شديم پيش خودم گفتم چه اشتباهي كردم حتي توان پا گذاشتن رو پدال رو هم ندارم يعني تا اون حد بي حال بهرصورت رفتيم و پوشك و سرلاك خريديم تصميم گرفتم بريم دوري بخوريم هواي آزاد ميخواستم دلم پر از صداي فرياد بود دوست داشتم تنها بودم و داد ميزدم دلم ميخواست كنار كوهستان پياده ميشدم و داد ميزدم ولي نميشد عوضش كنار يك خانواده كه اتفاقا بچه كوچيك هم داشتند پياده شديم اولش كمي راه رفتيم ولي بعد كم كم با هم بازي كرديم يه عالمه بدو بدو و قايم موشك بازي و كم كم حالم تغيير كرد روحيه ام برگشت كلي خنديديم و باز من مديون تو شدم به خاله انيس هم زنگ زدم كه بيان ولي تارا خواب بود وقتي خوب حالم تغيير كرد برگشتيم و تازه من برنج رو گذاشتم دم بكشه و بعد هم ناهار خورديم و بعد هم منو خوابوندي البته خواب كه چه عرض كنم دقيقه به دقيقه شوك دادي !!! خودت بازي كردي بعد من تو رو خوابوندم و خودم تي وي ديدم بعد شير خريديم و بعد اومدم اسبابازيهات رو جمع كنم بدو اومدي اعتراض نكن نكن و دوباره ريختيشون منم ولشون كردم رفتيم خونه جون جون من كه خوابم برد نزديكهاي دو بابا جون جون در حاليكه خواب بودي آوردت پيشم .

باي باي گلم بوسسسسسسسسسسسس بيرون بارونه رئيس ميگه بريم ماموريت اونم كوهستاني خدا بخير بگذرونه ، خلاصه خداحافظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظ.........

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان تارا و باربد
18 آذر 91 10:53
گلمی یه ذره فکر کن شاید ما هم خریده باشیم
حواست به مامیت باشه هاننننننننننن رفت ماموریت ما بیام بریم رنگکانه


اه آرههههههه حتما همينطوره!!! واقعا ميريمن خاله جون؟!
نرگس مامان طاها-تارا
19 آذر 91 18:46
سلام مامي
اومدم يه چيز با حال برات بگم.از روزي كه لينكت كردم و هر روز اسم نازگلت و با پسوند قند عسل ميبينم اين واژه شده ورد زبونم و هر بار كه به طاها يا تارا مي گم قند عسل اسم آرشيدا و اون عكسي كه با تارا و باربد مياد تو ذهنم


سلام عزیزم ممنون که به یاد سه قلوهای !! ما هستید بوسسسسسسسس برای شما و طاها و تارا
مامانی گیلدا
21 آذر 91 14:46
سلام مامانی.ماشالله چه دختر شیرین زبونی دارین .عزیزم عکس زیادتری بگذار از دخملمون


سلام ممنون حتما عزيزم
ثمین
2 دی 91 14:00
یلداتون کو
گفتم الان میام کلی هنرنمایی میبینم!
ئه راستی سلام گلم!
کلی تو ذوقم خورد! اگه گزاشتین حتما اول به خودم خبر بده! خب؟


سلام عزيز دلم قربونت من كلي تدارك ديدم ولي عكسها همه خانوادگين و نميشه گذاشت.