آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

دلبر من

1391/9/28 12:29
نویسنده : مامانی
371 بازدید
اشتراک گذاری

اوهو اهو اهو !!! سلام اهو اهو خوبی دخملی ؟!!! اگه میخوای از احوالات ما با خبر بشی باید بگم سرما خوردم در حد تیم ملی سرفه شدید با فرکانس بالا و دو روز هم هست که بخاطر همدردی با من شما شروع کردی به سرفه کردن ناراحت چهارشنبه گذشته دایی و زندایی از تهران اومدن و حسابی خوش بحالت شد وقتی از اداره اومدم دنبالت بهت میگم آرشیدا بای بای کن بریم میگی نههههههه تو برو من بمونم مامان جون جون!! از ما اصرار از شما انکار ولی بهرحال راضیت کردم همراهم بیای خونه هم سریع خوابت برد عصر هم دایی تماس گرفت که میخوایم بریم بیرون زود بیاین و تا آماده بشین و بریم کچلمون کرد بس که زنگ زد من که میدونستم خودشون آماده نیستن حالا رفتیم می بینم دایی تااااااااازه میخواد جوراب بپوشه عصبانیهمه چپیدیم تو ماشین جون جون هفت هشت نفری بودیم تازه پیتزا هم زدیم به بدن بد نبود !! من و شما هم که خونه جون جون موندیم که من فردا باید برم سرکار .

پنج شنبه بعد تایم اول رفتم خونه چون قرار بود بریم همگی باغ لباس عوض کردم و اومدم خونه جون جون شما که با من نیومدی موندی پیش دایی و زنداییت منم خاله و پویا رو با خودم بردم خوش گذشت و کلی بازی کردیم و البته دوبرابرش هم خوردیم من نمیدونم چرا وقتی میریم بیرون همش میخوریم که وقتی بر گردیم خونه حداقل یه دو کیلویی اضافه کردیم ظاهرا برای ما ایرانیها بیرون رفتن فقط با خوردن تعریف میشه!!! منم کالسکه سیارت بودم و اگه مسیری طولانی تری رو میخواستیم پیاده بریم بهل بنده بودی!

جمعه: قرار شد ناهار بریم بیرون اونم چه بیرون رفتنی دایی ساعت 4 بلیط برگشت داشت ما ساعت 12:30 رفتیم 2:30 برگشتیم!! سک سک !!! دایی و زندایی رو رسوندیم راه آهن و بعد خونه و لالا و شب هم باز خونه جون جون این ماندنهای شبانه برام خسته کننده است هر چند خیالم از بابت تو راحته که صبح زود بیدارت نمی کنم و تو سرما جابجا نمیشی ولی خوب اذیت کننده است که از اداره بیای خونه تند تند کارهات رو انجام بدی که بعد دوباره شب حالا 11 بری اونور دلم میخواست یه پرستار خوب و مطمئن پیدا میکردم و میومد پیشت و منم با خیال راحت میرفتم همسایه مون که تجربه اینو داره میگه اینکارو نکن خیال خودم هم راحت نیست همش اونوقت نگرانم  نگران

پریشب یعنی یکشنبه شب جو گیر شده بودیم و داشتیم بدو بدو میکردیم و سر و صدا اون توپ بزرگه رو هم هی قل میدادیم طرف هم رفتیم تو اتاق خواب هی بپر بپر کردیم رو تخت ،بیچاره تشک ! دل و روده اش اومد تو حلقش ، من این قاب عکسهات رو بعد اون دسته گلی که به آب دادم خجالت (یکی از قابها با شوت بنده شکست که فکر کرده بودم سوباسم همه ملت ژاپن هم معطل این گل تاریخیه منن !!نیشخند )گذاشتم رو پاتختی اتاق حالا اون شب تو جوگیر شدی و توپ گندهه رو شوت کردی طرف اون قابهای بیچاره البته هی حواسم بود نره طرفشون ولی خوب چه میشه کرد زدی دوتای دیگه رو هم شکوندیگریهمونده یکی که منتظریم ببینیم کدوممون ترتیب این یکی رو هم میده خیالمون راحت شه!نیشخند متاسفانه دیروز کمی تب کردی و تو هم شروع کردی به سرفه کردن وقتی من سرفه میکنم میمونی نگام میکنی میگی مامان اوهو اوهو !!! فدات شم که نگران مامیت هستی ، پریشب رفتی پشت زیر تلویزیونی تا جحایی که راه داره خودت رو چسبوندی به دیوار و شروع کردی به کاغذ خوردن تا میخواستی بذاری دهنت گفتمت آرشیدا دیدمت کاغذ نذار دهنت بیا بیرون خم شدی از زیر زیر تلویزیونی نگام کردی اومدم طرفت و گفتم نذار دهنت موندی نگام به مجسمه بغلت اشاره میکنی میگی اه مامان افسه!!( اسبه ) میگم بیا بیرون ایندفعه به گلدون لاکی بامبوها اشاره میکنی میبگی اه مامان قشنگه !! میخوای سرم کلااه بذاری دیدی نه فایده نداره خ بشو نیستم تسلیم شدی و اومدی بیرون.

دیروز اصلا حال نداشتی طفلک من خیلی ناراحت بودم از اینکه مریض شدی دلم سوخت شیطونی میکردی ولی نه بشدت روزهای قبل وقتی خوابیدی همه خونه رو تمیز و مرتب کردم یعنی چهار ساعت سرپا بودم و بعد داشتم عشق میکردم که چه خونه تمیز و مرتبه بیدار شدی و با یکی دو تا اسباب بازیت مشغول شدی کمی بدو بدو کردیم هرچی باهات کلنجار رفتم که بیای بریم شیر بخریم حاضر نشدی البته به دلم هم نبود تو سرما با خودم ببرمت یگانه اومد پیشت بازی کنه به خاله اعظم زنگ زدم بیاد پیشتون تا من برم و بیام وقتی برگشتم دلم میخواست گریه کنم چنان خونه بهم ریخته بود که انگار نه انگار اصلا تمیز شدهگریهگریهگریه  خاله اعظم و مادرش هم شب اومدن پیشمون دیشب خونه جون جون نرفتیم اسباب بازیها رو جمع نکردم وسطشون خوابیدیم!!!

خدایا بیماریهای سخت رو از تمام بچه ها دور کن دختر منم یکیشون هواشونو داشته باش حامی و حافظشون باش.

عسلکم دوست دارم هوارتااااااااااااااااااااااااااااااااااا .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

رجبی
28 آذر 91 12:46
سلام دوستان. من طراحی تقویم کودکان اجام می دهم لطفا به وبلاگ من هم سر بزنید. شاید بتونم کمکتون کنم.


سلام دوستم خو آدرس ميذاشتي اقلاً!!!
هیراد و عمه لیلاش
28 آذر 91 15:26
سلام و یه خواهش کوچولو
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید




باشه حتما
مامان تارا و باربد
28 آذر 91 17:53
سلام به مامی و دختر خرابکار ورزشکار
آخه اتاق جای توپ بازیه چه معنی داره زدی قابا رو شکستی چرا کسی رسیدگی نمی کنه
امیدوارم هر چه زودتر خوب خوب بشین شلغم فراموش نشود


سلام خاخه جون ميدون چي ! از اونجائيكه بزرگترها الگوي بچه ها هستند من بي تقصيرم آخه مامان آدم دسته گل به آب بده من چكاره بيدم!!!چشم گلم حتما
مامان اسرا واسما
28 آذر 91 20:55
سلام عزیزم امیدوارم کسالتتون زود برطرف بشه


سلام ممنون عزيزم
مامان تارا و باربد
29 آذر 91 10:31
یلداتون خیلییییییییییییییییی مبارک


ممنون عزيزم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مریم--------❤
29 آذر 91 13:49
روی شما مثل گل هندونه ، خنده هاتون مثل قاچ هندونه ، روزگارتون مثل پوست هندونه ، جیبتونم پر تخم هندونه
یلداتون مبارک




ممنون عزيزم/.
مریم--------❤
29 آذر 91 13:50
سلام عزیزم:]
با اجازه لینک کردم
خوشحال میشم لینک کنی


سلام گلم لطف كردي حتما
مامان تارا
29 آذر 91 19:23
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.
یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.




ممنون گلم.
arezohayeshirin
30 آذر 91 0:59
سلام ما كه به وبلاگت سر زديم به وبلاگ منم سر بزن
بعد آرزوتو با نظر بگو تا در وبلاگم ثبت بشه
آرزوها هر شب آپ ميشن يعني روز بعد همون موقع آرزوتون رو وب ثبت شده و به شما خبر داده مي شود باي


سلام اومدم و آرزو رو هم گفتم مرسي كه سر زدي.
arezohayeshirin
2 دی 91 0:23
سلام آبجي آرزوي بسار قشنگتون ثبت شد انشالله به همه ي آرزوهاي قشنگتون برسيد راستي جاي من ني نيتونو بوس كنيد.باي


سلام مرسی