دلبر من
اوهو اهو اهو !!! سلام اهو اهو خوبی دخملی ؟!!! اگه میخوای از احوالات ما با خبر بشی باید بگم سرما خوردم در حد تیم ملی سرفه شدید با فرکانس بالا و دو روز هم هست که بخاطر همدردی با من شما شروع کردی به سرفه کردن چهارشنبه گذشته دایی و زندایی از تهران اومدن و حسابی خوش بحالت شد وقتی از اداره اومدم دنبالت بهت میگم آرشیدا بای بای کن بریم میگی نههههههه تو برو من بمونم مامان جون جون!! از ما اصرار از شما انکار ولی بهرحال راضیت کردم همراهم بیای خونه هم سریع خوابت برد عصر هم دایی تماس گرفت که میخوایم بریم بیرون زود بیاین و تا آماده بشین و بریم کچلمون کرد بس که زنگ زد من که میدونستم خودشون آماده نیستن حالا رفتیم می بینم دایی تااااااااازه میخواد جوراب بپوشه همه چپیدیم تو ماشین جون جون هفت هشت نفری بودیم تازه پیتزا هم زدیم به بدن بد نبود !! من و شما هم که خونه جون جون موندیم که من فردا باید برم سرکار .
پنج شنبه بعد تایم اول رفتم خونه چون قرار بود بریم همگی باغ لباس عوض کردم و اومدم خونه جون جون شما که با من نیومدی موندی پیش دایی و زنداییت منم خاله و پویا رو با خودم بردم خوش گذشت و کلی بازی کردیم و البته دوبرابرش هم خوردیم من نمیدونم چرا وقتی میریم بیرون همش میخوریم که وقتی بر گردیم خونه حداقل یه دو کیلویی اضافه کردیم ظاهرا برای ما ایرانیها بیرون رفتن فقط با خوردن تعریف میشه!!! منم کالسکه سیارت بودم و اگه مسیری طولانی تری رو میخواستیم پیاده بریم بهل بنده بودی!
جمعه: قرار شد ناهار بریم بیرون اونم چه بیرون رفتنی دایی ساعت 4 بلیط برگشت داشت ما ساعت 12:30 رفتیم 2:30 برگشتیم!! سک سک !!! دایی و زندایی رو رسوندیم راه آهن و بعد خونه و لالا و شب هم باز خونه جون جون این ماندنهای شبانه برام خسته کننده است هر چند خیالم از بابت تو راحته که صبح زود بیدارت نمی کنم و تو سرما جابجا نمیشی ولی خوب اذیت کننده است که از اداره بیای خونه تند تند کارهات رو انجام بدی که بعد دوباره شب حالا 11 بری اونور دلم میخواست یه پرستار خوب و مطمئن پیدا میکردم و میومد پیشت و منم با خیال راحت میرفتم همسایه مون که تجربه اینو داره میگه اینکارو نکن خیال خودم هم راحت نیست همش اونوقت نگرانم
پریشب یعنی یکشنبه شب جو گیر شده بودیم و داشتیم بدو بدو میکردیم و سر و صدا اون توپ بزرگه رو هم هی قل میدادیم طرف هم رفتیم تو اتاق خواب هی بپر بپر کردیم رو تخت ،بیچاره تشک ! دل و روده اش اومد تو حلقش ، من این قاب عکسهات رو بعد اون دسته گلی که به آب دادم (یکی از قابها با شوت بنده شکست که فکر کرده بودم سوباسم همه ملت ژاپن هم معطل این گل تاریخیه منن !! )گذاشتم رو پاتختی اتاق حالا اون شب تو جوگیر شدی و توپ گندهه رو شوت کردی طرف اون قابهای بیچاره البته هی حواسم بود نره طرفشون ولی خوب چه میشه کرد زدی دوتای دیگه رو هم شکوندیمونده یکی که منتظریم ببینیم کدوممون ترتیب این یکی رو هم میده خیالمون راحت شه! متاسفانه دیروز کمی تب کردی و تو هم شروع کردی به سرفه کردن وقتی من سرفه میکنم میمونی نگام میکنی میگی مامان اوهو اوهو !!! فدات شم که نگران مامیت هستی ، پریشب رفتی پشت زیر تلویزیونی تا جحایی که راه داره خودت رو چسبوندی به دیوار و شروع کردی به کاغذ خوردن تا میخواستی بذاری دهنت گفتمت آرشیدا دیدمت کاغذ نذار دهنت بیا بیرون خم شدی از زیر زیر تلویزیونی نگام کردی اومدم طرفت و گفتم نذار دهنت موندی نگام به مجسمه بغلت اشاره میکنی میگی اه مامان افسه!!( اسبه ) میگم بیا بیرون ایندفعه به گلدون لاکی بامبوها اشاره میکنی میبگی اه مامان قشنگه !! میخوای سرم کلااه بذاری دیدی نه فایده نداره خ بشو نیستم تسلیم شدی و اومدی بیرون.
دیروز اصلا حال نداشتی طفلک من خیلی ناراحت بودم از اینکه مریض شدی دلم سوخت شیطونی میکردی ولی نه بشدت روزهای قبل وقتی خوابیدی همه خونه رو تمیز و مرتب کردم یعنی چهار ساعت سرپا بودم و بعد داشتم عشق میکردم که چه خونه تمیز و مرتبه بیدار شدی و با یکی دو تا اسباب بازیت مشغول شدی کمی بدو بدو کردیم هرچی باهات کلنجار رفتم که بیای بریم شیر بخریم حاضر نشدی البته به دلم هم نبود تو سرما با خودم ببرمت یگانه اومد پیشت بازی کنه به خاله اعظم زنگ زدم بیاد پیشتون تا من برم و بیام وقتی برگشتم دلم میخواست گریه کنم چنان خونه بهم ریخته بود که انگار نه انگار اصلا تمیز شده خاله اعظم و مادرش هم شب اومدن پیشمون دیشب خونه جون جون نرفتیم اسباب بازیها رو جمع نکردم وسطشون خوابیدیم!!!
خدایا بیماریهای سخت رو از تمام بچه ها دور کن دختر منم یکیشون هواشونو داشته باش حامی و حافظشون باش.
عسلکم دوست دارم هوارتااااااااااااااااااااااااااااااااااا .