آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

طلسم شکست!

1391/10/4 11:16
نویسنده : مامانی
372 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم کوچولو اول بگم که این پست رو یه بار نوشتم و خیلی ریلکس پرید گریه از روز پنج شنبه برات نوشته بودم که کار داشتم و دو ساعتی مرخصی گرفتم و بعد انجام کارهام و قدری خرید اومدم دنبالت و رفتیم خونه اونجا هم گاهی باهات بازی کردم ناهار خوردیم و کلی همدیگه رو ماسمالی کردیم دستت رو میکردی تو کاسه ماست بعد میمالیدیش تو صورتم منم همینطور رو دست صورت گردن گوش بوی ماست میدادیم تازه اعتراض هم میکردیم تو میگفتی اهههههههه بعد هم رفتم تو آشپزخونه و مشغول پختن کیک شدم اون شب شب یلدا بود و من دلم میخواست کلی تدارک ببینم مواد کیک که آماده شد از زور خواب نمیتونستی دیگه سرپا بمونی و داشتیب غر میزدی خوابوندمت و دوباره رفتم تو آشپزخونه اتفاقا اون روز خیلی اینور و اون ور رفته بودم و حسابی خسته شده بودم بعد هم چند مدل ژله درست کردم لبو پختم شامن درست کردم برات کیکمو تزیین کردم لباس شستم و درآوردم بیدار شدی بهلت کردم خلاصه از ساعت یک ظهر تا ده شب سرپا بودم ده هم رفتیم خونه جون جون کلی بدو بدو کردم دنبالت تا آماده بشی دیگه حال نداشتم اونجا هم حرف زدیم و تو همون حین تو هی بهم گفتی مامان دستشویی و من هم بی خیال گفتم عیب نداره پوشکی چند باری تکرار کردی بعد چند دقیقه دیدیم بله آبیاری انجام شده من متعجب که چی شد من که تازه پوشکت کرده بودم وقتی اومدم لباست رو عوض کنم وایییییی تازه متوجه شدم که یادم رفته پوشکت کنم و توهم میدونستی و هی گفتی مامان دستشویی و دیدی فایده نداره و خوب چقدر تحمل کنی و نتیجه آن شد و نتیجه گرفتیم از آن به بعد همه حرفهایت جدی بگیرم و اینکه چه معنی میده آدم شاغل باشه بچه کوچک هم داشته باشه وشروع کنه به هنرنمایی و عشق آشپزي باشه و هي وبهاي مامانهاي هنرمند رو ببينه و هوس كنه هنرمندي به خرج بده تازه خودشم ايده هاي جديد بده و بعد هم حرف دخملش رو گوش نكنه،خلاصه اومديم خونه و  يكساعتي هم خونه خاله اعظم و مامي جانش و بعد هم خونه و لالا اما من از شدت كمر درد و گردن درد نميتونستم بخوابم فردا صبحش هم چنان گردنم درد ميكردم كه داشت اشكم در ميومد شانس آوردم جمعه بود اون روز كلا ريلكسيشن بودم و اصلا نميتونستم از جام بلند شم و حتي باهات اونجور كه بايد بازي كنم تو هم اون روز حسابي همه جا رو آبياري كردي تا بنده بخوبي تنبيه گردم و ياد بگيرم كه بايد حرفات رو جدي بگيرم عجيب اون روز محض رضاي خدا يكبار هم تو دستشويي كارت رو انجام ندادي مگه فرش و موكت چشه!!! شب هم زود خوابيديم . شنبه : از اونجايي كه خوب خوابيده بوديم و تو هم عصر به دو ساعت خواب اكتفا كردي سرحال بيدار شدي و منم فرصت را غنيمت شمردم و سريع لباس تنت كردم گفتم كه ميخوايم بريم عكس بگيريم تو هم گذاشتي موهات رو سشوار بكشم و بعد رفتيم آتليه و همكاري كردي حتي گل سرت رو در نياوردي!!!! و خانومه هم كلي عكس ازت گرفت شايد يه لبخندي چيزي اما دريغغغغغغغ تازه تو خوشت اومده بود و هي ميگفتي خاخه عكس بگير نميومدي از رو صندلي پايين!!!! تو يه ساعتي كه عكست آماده بشه رفتيم قدري كارهامون رو انجام داديم و يه اسباب بازي فروشي رفتيم كه براي پويا خريد كنم و نتيجه خروجيش شد يه ني ني با وان حمامش براي تو !!!!!!!!!!!!! عكست خوب شده بود بعد هم نرسيده به خانه از خاله اعظم و مامي جانش دعوت كرديم نتيجه تلاش يكساعته مان را ببينند و تو هم تمام فرش رو لباسهات رو خيس كردي و من برنامه ريزي كردم كه فردا اين وان رو كلا جمعش كنم تا تابستان! بعد هم خونه جون جون و لالا .

 اينم عكست فداي تو اين اولين عكس رسميت هست و تا چند روز ديگه پاسپورت دار ميشي و شايد هم فرار مغزها كرديم!!!!

ديروز هم كه بعد از اداره رفتيم خانه و حمامت كردم و خوابيدي منم خوابيدم ولي بعدش نميدونم چرا اصلا حوصله نداشتم تو هم متاثر از من بي حوصله بودي و كمي آروم و اصرارت هم براي همبازي شدن باهات كم فايده بود و كمي بدو بدو و بعد هم توپ بازي ولي باز بي حوصله حتي رفتن به خانه خاله اعظم هم حالم را بهتر نكرد اميدوارم رو روحيه اونا اثر منفي نذاشته باشم بعد هم رفتيم خونه جون جون و لالا.

خدا جون كمك كن بتونم مادر خوبي براي دخمليم باشم و صبوري منو بيشتر كن مرسي خداجونم.فدات.

شما و پويا مشغول مذاكره!! حالا چه نقشه اي دارين ميكشين الله و اعلم!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان نادیا و نلیا
4 دی 91 11:54
پاسپورت دار شدن مبارک....
اگه خواستین فرار مغزها کنین به ما هم یه خبر بدین با هم جیم شیم


ممنون عزیزم وای راست میگی میاین چشششششمممم حتمااااااا !!!!
مامان تارا و باربد
4 دی 91 19:55
به به عجب طلسمی حقش بوده بشکنه با این عکس نازی که گرفتی اوه اوه چقدرم جدیه
من می می دونم پویا و آرشیدا دارن برا آکواریوم نقشه می کشن


آفرین خاخه باهوششششششششششش خودم.!!
مامان تارا
5 دی 91 18:28
هزار ماشاءالله چه خانومی چه ایهتی
چه خوب که عکس گذاشتی مامانی امیدوارم تداوم داشته باشه و همیشه عکسای دخملی نانازی رو بذاری باشه؟


ممنون عزيزم چشم حتما
خواهر فرناز
6 دی 91 12:07
ای جانم
آرشیدا جانم مبارک باشه
به سلامتی کجا میرین؟


مرسي عزيزم
خاخه جون كجا بريم خوبه؟!!!!!!!!!!
مامان تارا
6 دی 91 19:47
زیبایی زندگی دراین است که،بی خبر دعایت کنند.نبینی نگاهت کنند،ندانی و دوستت داشته باشند


ممنون عزیزم
مامان یاسمن ومحمد پارسا
7 دی 91 22:26
ارشیدا جون خیلی ماهی


شما هم خيلي گلي خاله جون بوسسسس
مامانی درسا
9 دی 91 3:38
من نقشو رو میدونم ولی نمیگم ای جونم چه عکسی گرفته این دخملی همچی با جذبه ( ما هم با خودتون ببرین فرار مغزها )


واقعا خاخه جون آفرينننننن مرسي خاله جوني آخ جون شما هم مياين
مامان اسرا واسما
9 دی 91 16:21
هزارررررررررماشالله خوشگل خاله
میگم آبیاری فرش وموکت و زمستون صفایی داره هاااااااااااااااا


ممنون عزیزم
خییییلللللللللللللللللیییییییییی خاخه جون
یک زن
9 دی 91 23:54
ارشیدا جان پاسپورت پیش پیش مبارک. عزیزم قیافت که ارومه. ولی حرفایی که مامانی درباره ات مینویسه یک چیز دیگه است کلللللللللک/ همیشه سالم و شاداب باشی دختر ناز.
خدا نگهش داره واست عزیزم.


ممنون عزیزم لطف داری شیطونی میکنه ولی خدائیش ذاتا بچه آرومیه.
مامان آیلا
13 دی 91 10:56
به به چه خانم خوشگلی فقط مواظب باشین اون ور آب برش ندارن دخملی ما رو ببرن


ممنون خاله جون چشمممممممممممممم!!!!