آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

خانوم مارپل!!!

1391/10/16 13:01
نویسنده : مامانی
338 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گل خودم كه بي نظيري ، خوب آدم بعد يه هفته بياد واست خاطره بنويسه معلومه ديگه همش يادش نميمونه يكشنبه گذشته اومدم دنبالت داخل كه رفتم حس كردم خونه خيلي ساكته هيچ خبري نيست مامان جون جون كه هميشه تو آشپزخونه بود پس كجاست بابا گفت كه مامان حالش بد شده و دراز كشيده ، بشدت دچار سرگيجه شده بود و فقط تونستاه بود خودش رو به تلفن برسونه و با بابا تماس بگير ه كه بياد تازهع اون وقت هم همش تو فكر تو بوده كه يه وقت بيهوش نشه و تنها بموني و ناراحت بشي آنقدر حالش بد بوده بابا هم خودش رو بسرعت ميرسونه و هر چي اصرار ميكنه برن دكتر مامان قبول نميكنه چون اصلا توان حركت نداشته خيلي ناراحت شدم براش آبميوه گرفتم و بازهم اصرار كه بريم دكتر كه فايده نداشت سعي كردم آروم باشي كه حداقل مامان جون جون بخوابه تو هم شيطون و بازيگوش بهرحال مامان كمي خوابيد و منم موندم تا كمكش باشم خداروشكر عصر كمي حالش بهتر شد ولي هنوز خوب نبود تا شب هم كاري اگه داشت واسش انجام دادم خيالش راحت باشه تو هم كه ميرفتي پيش مامان و كنارش دراز ميكشيدي يا بهش ميگفتي مامان جون جون برو حياط!!! يا ميبوسيديش !!! شب هم مونديم ديگه همو ن جا.

دوشنبه: پروسه پاسپورت گرفتن ما هنوز ادامه داره و حل نشده از اين ناراحتم كه خودشون هم نميدونن چي ميخوان و چطوري بايد مشكل رو حل كنن فقط ايراد بيجا ميگيرن با خانوم مسئولش هم دعوام شد مراحل مختلف رو پشت سر گذاشتم اونوقت كارمند اداره گذرنامه برگشته ميگه نه بريد دفترخونه اينكارو بكنيد مشكل حل ميشه من همين جا بهش خسته نباشيد ميگم حتما خيلي فكر كرديد كه به اين نتيجه رسيديد شايد هم من اولين نفري هستم كه ميخوام گذرنامه بگيرم واسه دخترم ولي خيالي نيست كوه بيستون رو هم بذاريد جلو پاي من وقتي تصميم بگيرم كاري بكنم انجامش ميدم خواهي ديد بعد هم خوهه اومدم مامان و بابا نذاشتن بريم خونه و همون جا ناهار خورديم و بعد رهسپار شديم امروز بايد حمامي هم ميرفتي حمامت كردم با كلي آب بازي ازبس كه وقتي ميريم تو حمام چشمت دنبال صابونه قبل اينكه پاتو بذاري تو حمام صاابونو قايم ميكنم تو هم ئاول باور ميكني ميبيني نيست بعد با دقت جا صابوني رو نگاه ميكني و همه زواياش رو جستجو ميكني و منم عين اين خلافكارها آب دهنمو قورت ميدم مبادا صابون رو پشت شامپوي خودم ببيني وايييييييييي !! بابا خانوم مارپل!!!! بعد كلي آب بازي رضايت ميدي و ميايم بيرون و من ذوق ميكنم كه الانه تو سه چهار ساعت خواب رو رفتي و منم بپرم كارهامو بكنم چرا يادم ميره تو ذهن خواني هم بلدي سر دو ساعت قبراق و سرحال بيدار شدي و ميگي مامانننننن بيدار شدم !!! كلي هم حتما قند تو دلت آب شده نقشه هاي من نقش برآب شده!!!!!!!!!! هيچي اول بايد يه دل سير بدو بدو كنيم نون بپزيم!! يه جور قشنگي ميگي مامانننن نون نون ، نون نون !! لبهات رو هم جمع ميكني دلم ميخواد يه جا قورتت بدم فسقلي بعد من اجازه دارم برم تو آشپزخونه يه فكري به حال ناهار فردا بكنم اون شب اعظم و ماماي جانش اومدن خونمون و داشتيم حرف ميزديم و منم تو آشپزخونه بودم كه شنيدم در خونشون رو ميزنن اون يكي همسايه خواسته بره خونشون منم دعوت كردم و اومد اينور خلاصه شلوغ شديم و حرف زديم طرفاي يازده از اونجايي كه اعظم ميدونست ما الان بايد بريم خونه جون جون بلند شدند خوشم مياد هنوز تو خونه ما جلوترشون دم خونشوني اي بابا ، بابا هم تماس گرفت چرا دير كردين گفتم مهمون داشتم الان ميايم رفتيم اونجا بعد اينكه همه رو خوابوندي و خيالت راحت شد و ايضا منو خودت هم خوابيدي نميدونم كه خوابت برده بود!!!!!!!!

سه شنبه : بعد اداره  اومدم دنبالت و خونه عصرش خوابيدي بعد دو ساعت بيدار شدي چون هنوز گيج بودي دوباره خوابوندمت به اعظم هم گفتم بياد پيشت من برم كارمو انجام بدم و بيام رفتم عكس بگيرم چون اون خانومه عنق كه باهاش دعوام شد بهم برگشته ميگه خانوم يه ذره از موهاتون پيداست ممكنه مجبور بشين عكس ديگه بيارين !! منم گفتم تا بهانه تازه اي ندادم دستشون برم عكس جديد بگيرم واي عكس گرفت نشونم داد دلم بحال خودم سوخت واقعا اين من بودم زير چشمم گود افتاده بود چقدر عوض شده بودم چقدر شكسته به نظر ميرسيدم اومدم خونه به اعظم گفتم ميگه مگهخ تا حالا خودت رو تو آينه نديدي ميگم آخه اين شكلي نديده بودم گفت بابا خوب نورپردازي و غيره تاثير داره ولي چه فايده كلي اون شب گريه كردم يعني تا اين حد پير شدم!!! پامو كه تو خونه گذاشتم صداي گريه ات به آسمون بود اعظم گفت همين الان بيدار شده و اومدم از تو تخت بغلش كنم خونه رو گذاشته تو دهنش بغلت كردم و آروم شدي بعد هم بازي كرديم رفتم تو آشپزخونه مداد رنگيهات رو پشت سرت قايم كردي رفتي كنار ديوار و به من نگاه ميكني ميگم چي شده به به آرشيدا پيكاسو يه اثر هنريه باحال رو ديوار خلق كردي البته نذاشتي ملافه رو تختي هم قصر در بره !!

 چهارشنبه جاتون خالي رفتم دفتر خونه واسه كار گذرنامه كارمم انجام دادم و داشتم برميگشتم گفتم الان برم اداره گذرنامه قضيه رو فيصله بدم خواستم مدارك رو بردارم ديدم واييييييييييييي كيف مدارك نيست همه جاي ماشين رو جستجو كردم حس كردم تنم داغ شد يادم اومد كه توي دفتر خونه جا مونده به سرعت نور حركت كردم دستهام داشت بي حس ميشد همه مدارك توش بود شناسنامه دختري ، گذرنامه خودم تو راه هم همش به خودم ميگفتم تو همه مداركت مهياست و يه گذرنامه ميخواي بگيري دو سه هفته است درگيري واي به حال اينكه همه مداركت گم بشن اي واي من !! بدو پريدم تو دفتر خونه و از دم در رو ميز كارمند بيچاره رونگاه كردم ديدم خدا رو شكر اونجان به خانومه گفتم داشتم سكته ميكردم ديگه دير شد و برگشتم اداره بعد هم اومدم دنبالت بعد اداره ديدم به به بابا يه عالمهههههه سبزي خورشتي آورده خونه خوب مامان گناه داشت منم رفتم خونه برات لباس اضافه آوردم همچين كه رسيديم زنگ درو زدند پستچي بود بسته پستيمون رسيده بود لباسهايي كه برات سفارش داده بودن كلي ذوق زده شدم قشنگ شده بودند و خودت هم كلي كيفور شدي نشستيم به سبزي پاك كردن شما هم زحمت كشيدي هي دست كردي تو سبزيها و تيكه تيكه شون كردي يا ساقه ها رو قاطي پاك كرده ها كردي خواب هم تعطيل به روي خودت هم نياوردي كه از ساعت هشت بيداري همچين محفلي برپا باشه بري بخوابي زرشككككككككك!!! خلاصه تا 8 طول كشيد خيلي خسته بودم رفتيم خونه تازه بدو رفتي پيشض خاخه اعظم لباسهات نشون دادي شد نه مي بينم فايدهخ نداره از رو نميري كه بخوابي ديگه جدي رفتيبم خونه هنوز شيرت رو كالمل نخورده خوابت برد منم خواستم نشون بدم من بزرگترم نه مقاومترم نه بابا خواب چي كشك چي دراز كشيدم تي وي ببينم هي چشمام ميرفت رو هم خو مگه مازوخيسم داري خو برو بخواب ديگه واااااا !!

پنج شنبه صبح يه صبحانه توپ خورديم تو كه ديروزش هيچي نخورده بودي طرفاي ظهر رفتيم خونه جون جون كمك مامان سبزي بشوييم ! تو هم يه پارچ قندآب تو دلت درست شد كه آخ جون آب بازي بابا هم ديد فايده نداره رفت بيرون با خودش بردت ولي دوباره همون آش همون كاسه تازه صابون رو هم ديدي هي دستات رو كفي ميكردي ميومدي بالا سر لگن بشويم نميدونم اين چه عشق صابونيه كه تو داري ناهار خورديم و بعد هم من ديگه كمر نداشتم بس كه درد ميكرد پيشت دراز كشيدم كه بخوابي خودمم خوابم برد عصر رفتيم خونه و بازي و نقاشي و شعر و لالا.

جمعه هم بساط آش رشته رو گذاشتم يه سري رفتيم كارواش ماشينو بشورم شلوغ بود برگشتيم ناهار خورديم دوباره رفتيم يه ساعت و ربع هم كارمون طول كشيد اونجا هم هي رفتي تو اين كفهاي جمع شده بعد با دستهات كفشت رو تميز كردي از بس بهت گفتم دست نزن نكن ديگه چشمامو بستم كه نبينم چه ميكني !! برگشتيم خونه تو پاركينگ اومدي بدويي افتادي بد جور مچ دستت برگشت زير بدنت مردم نكنه چيزيت بشه خدا رو شكر خوب بودي ولي پات زخمي شد و كلي هم گريه كردي بعد هم خوابت برد بيدار شدي رفتيم حمام آب بازي شامپوت رو خالي كردي تو لگن كيف كردي اونهمه كف ديدي هي دستت رو تو كفها زدي اصرار صورتت رو بيار جلو بمالم تو صورتت!!! بعد هم بدو بدو و نقاشي بيچاره اين همسايه پاييني بنده خدا همسايه قديمي هم هستيم اعتراض هم نميكنه تازه يه چيز جديد هم ياد گرفتي ميگي در حين بدو بدو كردن بپر بپر هم بكنيم ديگه نور علي نور! بعد هم خونه خاله اعظم اون همسايه فهميد ميخوايم بريم اونور ميگه والا خدا شانس بده به خاله اعظم!!! روم نبود برم تو بنده خدا تنهاست تو اين روزها يه شب بايد بريم پيشش.

خداجونم ممنون ازت بابت سلامتي بابت دختر سالم بابت همه چي بابت اينكه نميذاري لنگ چيزي بمونيم خوب ميفهمم كه هوامونو داري دوستتتتتتت دارم خدا جون بوسسسس براي تو.

دوستت دارم دختر گلم كه عصاره زندگيم هستي انرژي اميد بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس براي تو يه عالمه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خواهر فرناز
16 دی 91 13:46
سلام مامانی
یه سوال شما به وبلاگمون سر زدین وبرامون یادگاری گذاشتین ؟
آخه آدرس وبلاگتون را ننوشتید برای همین ازتون سوال پرسیدم



سلام عزیزم بله لینکیم دیگههههه!!!
مامان تارا و باربد
17 دی 91 8:44
سلام گلی خوبی مامان جون جون بهتر شده انشالا
شیطون بلا نون هم می پزی چه کارا ؟؟؟؟؟؟؟
حمامی خوش می گذره منم میبری سرمو بشویی ؟؟؟؟؟آش رشته هم عالی بود دست همگی درد نکنه می بوسمت


سلام ممنون خاله جون نوشششششش جون
مامان اسرا واسما
18 دی 91 5:54
سلام به شیطون بلای ناناز خودمهزار ماشالله میبینم که تو مبحث شلوغی و شیطنت کم کسری نداری داشتی بگو هااااااااااااااااااا



سلام خاله جون مرسي كه اينهمه به فكرمي حتماحتما!!!