ده روزي كه گذشت
سلام خانوم خانوما حال و احوالات خوبه انشاالله؟ آره ديگه باز كلي طول كشيد بيام واست بنويسم مشغوليات نميذاره تو اداره خيلي وقتا مشغول كار و دوست جونيا هستم زمان ميره تو خونه هم كه هنوز اينترنت و لب تاپ قدومشون رو چشمهامون نذاشتن والا! آره از روز چهارشنبه 21 واست بگم كه كلي به جونم نق زدي و طبق معمول فرمودين بريم دوري بخوريم ما هم گفتيم چشم داشتيم دوري ميخورديم كه تماسيدم به خاله انيس بريم سر وقتشون تو هم كه از خدات بود مادر و خاله مهربون هم اونجا بودن كلي بازي كردين و بدو بدو و البته دعوا سر اسباب بازيها كلي زحمت داديم بهشون بعدش هم كه ما رفتيم خونه جون جون پيش خاله و تو هم گير داده بودي و هي ميرفتي سراغ لب تاپ خاله و دفتر دستكاش و اونم همه زندگيش پهن داره رو پايان نامه اش كار ميكنه هر چي ميگفت برو كو گوش شنوا !!! تا اينكه بالاخره خوابيدي و خاله راحت شد!!!!!
پنج شنبه تا دير وقت خواب بودي البته بابا لطف فرمودن صبح زود تماس گرفتن ببينن ما خوابيم يا بيدار!!!! منم كه بيدارشم خوابم نميبره صبحانه خورديم و زديم بيرون آخه قدري كار داشتم كه بايد انجام ميشد اومدم به خاله انيس زنگ بزنم ببينم كاري نداره ديدكم اس داده واسه ناهار بياين ما هم خوشحال رفتيم خونه و البته بعد كلي كلنجار رفتن با تو كه بيا تو ميخوايم بريم خونه خاله تا راضي بشي بياي دير شد ، اوئنجا هم با هم كلي بازي كردين و تلاش من و خاله انيس واسه اينكه بخوابين بي نتيجه بود ما هم ديديم چه كاريه خودمونو اسيرتون كنيم تو تاريكي ميريم بيرون هم شما خوب خسته بشيد هم ما خوشگل تر بشيم!!!!! جنابعالي هم كه اصولا راه بلد ما بودي جلوتر از همه دويدي و چند دفعه اي هم افتادي لباسهاي تميزت پر شدن خاك! تو آرايشگاه هم كه حسابمون رو رسيدين نوبتي كارمون رو انجام ميداديم فكر كنيد هركدومتون يه طرف بره چه شود!!! يه سري هم مچ سه تاتون رو تو راه پله گرفتم اونم بدون حفاظ يا خدا از خودتون با آبميوه پذيرايي كردين و من حس ميكردم اگه بيش از اين بمونيم احتمالا مدير محترم با ما رفتار شايسته تري خواهند داشت!!!!! خونه كه رسيديم ميدونستم كه اگه بخوابونمت سريع خوابي ولي خوب نميشد شب بايد ميرفتيم خونه جون جون منم هنوز داشتم با خودم حساب كتاب ميكردم كه پريا و علي بچه هاي همسايه من رو از دودلي درآوردن كلي هم با اونها بازي كردي منم كارهامو انجام دادم و آماده شديم بريم خونه جون جون ، بازدوري بخوريم گفتنت شروع شد از اونجايي كه ميدونستم سريع خوابت ميبره جاي دوري نرفتم و تو هم درحاليكه كيفت و ني ني تو دستت بود نشسته خوابت برد و من هم نفسي كشيدم!!!!!!
جمعه بيدار كه شدي خواستيم بريم خونه ولي مگه ميشه حتما قبلش بايد دوري بخوريم يعني اين جز لاينفك روزمره هاي ماست بنزين زديم و بعد به بهانه حمام و آب بازي رفتيم خونه ناهار آماده كردم و كلا دربست خونه بوديم و هر از چند گاهي صداي فرياد من نشون ميداد كه داري دسته گل به آب ميدي.
آرشيدا: مامان ني ني گريه كرده؟
مامان : آخي چرا مامان ني ني گريه كرده؟
آرشيدا: مامانش رفته سر كار!!!
مامان:
وقتي اين حرفها رو بهم ميزني يادم مياد اونوقت كه مامانم ميرفت سركار با وجود اينكه معلم بود قسمت اعظم روز هخونه بود عيدها و تابستونها كنارمون بود ولي بازهم من كمبودش رو حس ميكردم و الانت با اين ساعت كاري مزخرف بايد بهت حق بدم كه هر روز صبح با گريه بيدار بشي و اينكه تا از جلو چشمت دور بشم زماني كه با هم ميريم خونه بابا ، سريع اشكات سرازير بشه دلم خيلي گرفت از اين حرفت ولي خوب چاره اي نيست عزيزترينم ،عوضش وقتي بزرگتر شدي و رفتي مدرسه ميتوني به همكلاسيهات پز بدي بگي مامانم مهندسه و سر كاره!!!!!!!!!!!! اي كاش هواي مادران شاغل رو بيشتر داشتند اون بزرگاني كه امور در دستشون هست.
بگذريم روز شنبه چون مامان و بابا تهران بودن اين افتخار نصيبم شد كه شما تشريف بياريد اداره ديگه نگم كه چه پوستي ازم كنده و چقدر تو حياط دويدي و هر گل رو كه ديدي با يه لحن خاص گفتي واي عزيززززم يعني خوش بحال گلها كاش جاشون بودم والااااا !!! يه سري هم لباسهات رو عوض كردم بس كه خيسشون كردي ديگه داشتم دعوات ميكردم خاله انيس بدادت رسيد ، عوضششششششششش تو ماشين خوابت برد ومن بسي لذت بردم و كيفور شدم و شب هم رفتيم رنگين كانه! خاله انيس و بچه ها هم اونجا بودند كلي بازي كردين بعد هم مهمان عمو ايمان پيتزا خورديم و باز هم خونه خاله رفتيم عمو هم زحمت كشيده بود و واسه ما هم سوغاتي گز آورده بود براي خاله مهمان اومد و ما هم قدري مو نديم و بعد هم رفتيم خونه جون جون و لالا.
يكشنبه هم تعطيل بود و ما با هم بوديم و در خانه صبح بيدار شدي بهت ميگم سلام به روي ماهت ميگي به چشمون سياهت!!! عصر هم رفتيم روضه همسايه كلي هم با بچه ها بازي كردي و شب هم باز تلپ بوديم خونه جون جون ( قابل توجه مامان تارا جون !!!!!!! )
دوشنبه هم اتفاق خاصي نيفتاد بجز زمانهايي كه از سركار ميام دنبالت و گير ميدي بريم دوري بخوريم و منم خسته و بجز آب بازيهات و از بس آب ريختي تو سرويس كه ديوار نم كشيده موكت كه بيچاره گريه ميكنه!!!
سه شنبه ديگه در برابر جيغ ودادهاي تو كه ميخواستي بريم دوري بخوريم مقاومت كردم و محل نذاشتم و تو همونجور كه جيغ ميكشيدي باهام اومدي بالا تو خونه ديگه عصباني شدم و بهت گفتم برو تو اتاقت و تا زماني كه داري جيغ ميكشي همون جا بمون يهو ساكت شدي و بغضت رو خوردي و با قيافه اندوهگيني كه دلمو بدرد آورد نگاهم كردي البته به رو خودم نياوردم و بعدش با سي دي و بازي مشغول شدي و كلا قضيه فراموش شد و طبق قرار شب زودتر رفتيم بيرون و دور حسابي خوردي!!
چهارشنبه بعد اداره باز جيغ و داد راه انداختي و منم همون حرفها رو بهت زدم تو آشپزخونه بودم ديدم صدات دور شد يهو گفتم نكنه رفتي بيرون ، بيرون نبودي رفته بودي تو اتاق و داشتي بلند بلند گريه ميكردي نميدونستم بخندم يا دلم بسوزه!!!
پنج شنبه شب هم رفتيم با پويا و مامان جون جون بيرون كلي با پويا تو سر و كله هم زديد و من كلافه شدم كمي خونه جون جون مونديم و رفتيم خونه اونجا هم همه چي رو بهم ريختي و بعد لالا نيمه هاي شب دست بهت خورد بدنت داغ داغ بود فكر كردم گرمت شده ولي نه تب كرده بودي شديد.
جمعه صبح بهت دارو دادم كاملا بي حال بودم پاشويه ات كردم پويا تماس گرفت بياين اونجا حتي انگيزه بازي و رفتن خونه جون جون هم سر حالت نياورد و بي حال بودي و خوابت برد تمام روز خواب بودي هر چي دارو بهت ميدادم و پاشويه تبت پايين نيومد ديگه شب نگران شدم بردمت درمانگاه دكتر گفت سرماخوردگيه و خواست آمپول بنويسه بخاطر مسموميتهاي دارويي فراوان ترسيدم داروها همو نهايي بود كه خودم بهت ميدادم شب هم مونديم خونه خودمون چون اصلا حال نداشتي چقدر ضعيف شدي خيلي ناراحت بودم شب بازهم پاشويه ات كردم و دوز داروت رو بردم بالا تا اينكه دم دماي صبح تبت قطع شد امروز هم كه دير اومدم اداره اول نخواستم بيام ولي بعد گفتم شايد حال و هوات عوض بشه بري خونه جون جون و الان هم كه پرسيدم خدارو شكر ديگه تب نكردي .
خدا جونم سلامتي عسلكم رو از تو ميخوام هميشه هواشو داشته باش.
ببخشيد پستم خيلي طولاني شد و مرسي از همه دوست جونيها كه زحمت ميكشند و ميخونند.