آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

تو كه همه وجودمي

1392/3/8 15:27
نویسنده : مامانی
692 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عليكم حال و احوالات خوبه انشاالله ؟! يعني من يه سئوالي برام پيش اومده!!! روزها كه اينجور دارن ميدوند و ما بهشون نميرسيم و نميدونيم كي شد دوباره آخر هفته  ، آيا شير نفت بازمانده و ايشان بايد ببنند و در نتيجه مي تازند؟!!!! يني ديروز دهنم باز موند فهميدم سه شنبه است ديگه چه دبرسه به امروز كه چهارشنبه است!!!! اووووهههههه از چهارشنبه گذشته هم كه هيچ ننوشته بودم واست اون روز قبل اينكه بيام دنبالت مهد زيرآبي رفتم و اول رفتم خونه ناهار يا نميدونم عصرونه !!!غذايي كه ساعت 4 عصر خورده بشه اسمش ناهاره يا عصرونه؟ چون خوشبختانه تو ولايت استان ما!!!!!!! نه پول ناهار ميدن و نه خود ناهار رو !بگذريم اومدم دنبالت و بعد هم خونه جون جون كه شكر خدا همه در حالت نيمه استندباي بودند و تو هم هي نق نق ميكردي و خوابت ميومد رفتيم خونه و خوابيديمنیشخند شب هم مجدداً رفتيم خونه جون جون و با دايي و زندايي مشغول بوديم و اما پنج شنبه كه آنقددددددددددددددرررررررررررررررر دلم ميخواست بخوابم تا لنگ ظهر كه نگو ولي كار داشتم  از اونجايي كه فرداش روز پدر بود و خريد كردن واسه باباها خيلي سخته و نميدونستم چيكار كنم  و از اونجايي كه بابا كيكهاي خانگي رو خيلي دوست داره ما هم آستينمان را بالا زديم و مشغول شديم دو مدل كيك و يه غذاي حاضري درست كردم تازه خمير يه كيك ديگه رو هم آماده كردم كه دايي تماس گرفت كه كجايي من دوروز اينجام تو هم بست نشستي خونه ما هم ول كرديم رفتيم!!! عصرش هم كه باشگاه داشتم و به همه ائمه متوسل شدم كه بخوابي كه من بتونم برم !!!! كه شكر خدا خوابت برد بعد باشگاه بهت سر زدم و حس كردم بدنت گرمه متاسفانه كمي تب داشتي حالم گرفته شد اساسي، بيدار هم شده بودي و بي حال با دايي و پويا برديمت درمانگاه و دكتر گفت كه حساسيت هست يعني دلم ميخواست گريه كنم هيچي بيشتر از اين اعصابم رو بهم نميريزه كه بشدت آبريزش پيدا ميكني و نميتوني نفس بكشي فقط و فقط همين !!!! همين دوهفته پيش بود كه تازهههههه خوب شده بودي ،ميدونم كه علتش همين آب بازيهات موقع دستشويي رفتنه هرچند كه بلافاصله تنت رو خشك و لباست رو عوض ميكنم ولي آخرش دوباره اومد سراغت هيچ وقت مثل اين مدت درحال دارو خوردن نبودي نميدونم چي شده نكنه بدنت ضعيف شده ؟ناراحتبا ديدن دايي و پويا كلا سرحال شده بودي و مشغول بازي و داد و فرياد كيكها بهمراه يه دسته گل تقديم باباي نازنينم شد و ابراز شرمندگي از اينكه واقعا نميدونستم چي بگيرم بهتره خجالت باباي عزيزم اميدوارم هميشه سالم و سلامت باشي و سايه ات بالاي سرمون باشه قلب شب هم عليرغم ميل باطني چون تو مريض بودي رفتيم شام بيرون اونجا تنت داغ شده بود و من چيزي از گلوم پايين نميرفت شب تو خونه هم تا صبح تقريبا بيدار بودم خيلي خسته بودم دمدماي صبح خداروشكر تبت قطع شد و من خيالم راحت شد ناهار هم رفتيم خونه جون جون و بعد هم باغ و من تونستم يه صفايي به ماشين بدم عصر هم كه دايي پرواز داشت واسه تهران و خوب شب هم كه تلپينگ بوديم!!!!


راستش درست يادم نمياد كه تو اين هفته بر ما چه گذشت فقط ميدونم كه شنبه بسيار خسته بودم و نتونستم درست و حسابي باهات باشم و بازي كنم دلم ميخواست تا صبح بخوابم تو هم مشغول بازي بودي به تنهايي .

يه شب  رفته بودي دستشويي و در حال انجام كارت و منم همينطور كه دم در دستشويي ايستاده بودم!!!! داشتم اين خرم سلطان نامرد رو نگاه ميكردمنیشخند تو نگو داري از اونجا منو ديد ميزني ، بعد چند دقيقه صدام كردي و ميگي مامان مامان بيا داخل يه شلكات خوشمزه اي دارم بهت بدمش!!!!!!!!!!!!!!!!!تعجب و اينگونه ما ديگر نفهميديم  خرم با خديجه سلطان چه كرد!!!!


يكي دو سال پيش از تهران يه چتر خيلي خوشگل ماماني واست خريده بودم كه صد البته بيش از اينكه واسه دل تو باشه واسه دل خودم خريده بودمش چون تو كه اصلا اون موقع نميدونستي چتر كيلو چنده!!!نیشخند و همونطور نووووووو بايگانيش كردم تو كمدت تا اينكه بزرگتر بشي و به كارت بياد!!!نیشخند پريروز در كمدت رو باز كردي و ديديش و اصرار كه اون چيه من ميخوامش ما هم تقديم حضور كرديم و طبق معمول اولين كاري كه كردي برم نشون خاله اعظم بدم يعني ما آب بخوريم خاله اعظم در جريانه!!! يه دل سير پزش رو داده بودي كه تو چتر خوشگل نداريييييييييييييييي؟ و خاله گفته بود خوب يكي هم واسه من ميخري؟ تو هم سريع بهش گفتي نههههه همين يكي بود!!!!تعجبتعجب القصه تشريف آورديد منزل و هي باز و بسته اش كردي و هي ما گفتيم خرابش نكني و مواظبش باش كه يهو ديدم در يك اقدام غافلگيرانه خيلي شيك با دو دست مبارك محكم كوبيدي رو چتر و عين در قابلمه پهن شد!!!!! هر كاري هم كردم ديگه نرمال نشد كه نشد و منم دعوات كردم و مشغول غر زدن شدم حالا تو فكر ميكني چي شد يعني آب تو دلت تكون نخورد انگاررررررررر نه انگار دارم دعوات ميكنم خيلي عادي مشغول بازي شدي البته با يه حالت غريبي هم نگاهم ميكردي كه دلم سوخت و تو دلم به خودم گفتم نميخريدي حالا يه چتر فسقلي چيه يه ساعت داري دعواش ميكني مجبوري بخري؟ اصلا فدا سرش!!!!!!!!!! واااااا يه چيزي هم بدهكار شديم والا به قرعان!!!! ( يعني به نظرتون خود درگيريم خيلي بالاست!!!!!!!!! ) حالا جالبه چند دقيقه پيشش هم لطفتت شامل حال لوستر شده بود و با توپ زدي بهش و كريستال وسطش افتاد و منم به خيال اينكه چيزي نشده و درست ميشه اومدم بذارم سرجاش كه ديدم بشكسته!!! واسه اون اينقدر ناراحت نشدم كه واسه چتر يعني تو كار خودم موندم من!!!!سوالخجالت


روز دوشنبه شب هم خاله انيس و دوقلوها اومدن خونمون و بشدت ذوق زده شدي بعد هم باتفاق رفتيم رنگين كمان تازه پياده شما هم هي دويديد و ما هم بدنبالتان و سيرررررررررر دلتون بازي كردين برگشتيم خونه بعد حضور و غياب خاله اعظم و ماميش ميگي مامان عرق كردم برم دوشي بگيرم !! خلاصه حمام كردي و اتفاقا خوب شد كه رفتي و شام و بعد هم منزل جون جون!!


ديروز هم كه اتفاق خاصي نيفتاد غير اينكه اومدم دنبالت از دور بدو بدو خودت رو رسوندي و پرت كردي تو بغلم ماچماچماچ


در كل اينكه هرجا هستي سالم و سلامت باشي و پيروز و موفق و خداوند هميشه يارو ياور و پشت و پناهت باشه عزيزترينم.

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممم گلي خانوم و ميبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت هزاران بار.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مامان تارا
8 خرداد 92 22:29
ای بابا دایی جون این خانوم یه دقیقه بخواد بشینه تو خونه ور دل همسری هم شما نمیذارین؟ ایشون هم از خدا خواسته تلپینگ....
ناراحت نباش خودم برات میتعریفم: جونم برات بگه یه کم باهم کل کل کردن و خرم بانو یک سیلی نوش جان فرمود... جامع بود؟

آخی آخه دخمل چرا چتر مامانتو زدی داغون کردی ؟؟؟


يعني هان وقت كردي چپ و راست هي به ما تيكه بنداز[نيشخند]خو چيكار كنم خونه ما تا تلپينگ يه خيابونه !!!آخخخخخخخخخخ جون خرم سيلي خورد آي دلم خنك شد[نيشخند] نه عزيزززززززم چتر مامانش كه نبود چتر خودش بود!!!
مامان تارا
8 خرداد 92 22:33
خوب نگفتی سرانجام کیکها چی شد ؟ قابل خوردن بود؟ اصلاٌ از تو فردرشون آوردی؟ یا از ذوق زیاد تلپینگ شدن بادعوت یادت رفته و ....
تازه نگفتی هدیه چی خریدی برای همسری؟ (این همون فضولیه است که قلقلکت میداد حالا اومده سراغ من)

عکس هم نگذاشتی ببینیم چه گلی به سر آقای همسر زدی؟


وايييييييييييييييييي كيكيها عاليييييييييييييييييي شدن توپپپپپپپپپ انگشتامونم باهاش ميخورديم والااااااا!!!![چشمك]
ميام برات ميگم!!!
مامان آیلا
9 خرداد 92 10:57
ای کلک پس حالا مامان رو زیر نظر می گیری زمان حساس صداش می کنی




چه ميدونم اين بچه ها همه جور سياستي رو بكار ميبرن!!! چون حواسم به تلويزيون بود ميخواست توجهم رو جلب كنه.


مهربانو
9 خرداد 92 13:43
آخي .. وبلاگ تو باز شد عزيزم !!!
دلم برات تنگ شده ، آرشيداي عزيزم چطوره .. حسابي با هم مشغولين نه؟؟
دوستتون دارم عزيزاي دلم .. مراقب خودتون باشين


مگه وبلاگم مشكي داشته مرسي عزيزم من كه هميشه بهت سر ميزنم
مامان تارا و باربد
10 خرداد 92 5:46
به به گلی خانوم مراقب خودت باش جوجه آخه آب بازی تو دستشویی چه معنی داره
امیدوارم همیشه دور هم بهتون خوش بگذره کیک ها خیلیییییییییییییییی خیلیییییییییییییییییییییییی نوش جانتون بعدش هم خرم سلطان خیلی خرم سلطانه به یاد داشته باش همیشه شکلات یعنی چی مامیت رو فیلم زده نکن بوس برای خوشگل خانوم که بچه های من عاشق خودشو مامانشن جرات نداریم والا از دم خونتون رد بشیم هر ساعتی که باشه می فرمایند بریم پیش خاله و آرشیدا به ما هم خوش گذشت بسی آخه بدو بدو تو خیابون عالمی داره برای خودش


خاله جون من از هر فرصتي واسه آب بازي استفاده ميكنم در جريانيد كه[چشمك] ممنون خاله جون من هم عاشق خاله جونم و فسقلكهاتون هستم وايييييييييييي آره تازه همه هم كارمون رو توجيه مي كنند قطعاً پ بذاريم بچه بره تو خيابون[چشمك]
مامان سونیا
11 خرداد 92 8:32
الهی بگردم اخه جوجوی خوشگل از قدیم گفتن آب بازی هم برای خود جا و مکانی دارد تا حالا اگر نشنیده بودی حالا از زبان خاله بشنو پند بگیر هی هردم و دقیقه نرو آب بازی کن حالت بد بشه این آجی ما غصه دار بشه
باریک الله به مردم کیک میپزند سه تا سه تا نوش جونتون شما که سه تا پختی یه تعارفم به ما میزدی دیگه حالا شایدم نمیخوردیم

حالا نگفتی کادو روز مرد چی گرفتی ببینم جوراباش مارک دار نبود روت نشد عکسش رو اینجا بگذاری

خوب از بس شکمو تشریف دارید دیگه اگر نمیرفتی شکلات رو بگیری میفهمیدی خرم سلطان چیکار کرد

ای ول به اون استعدا گزارش گریت عزیزم مامانی بد از حالا استعدا دخمل کشف شده و در زمینه گزارشگریه اونم مخصوص خاله اعظم

در قابلمه رو خوب اومدی از خنده مردم تا این یک تیکه رو خوندم

خدا این رنگین کمان رو ازتون نگیره ما که شهرمون از این رنگین کمانها نداره کجا بریم




چشم خاله جون اين ضرب المثلتون رو آويزه گوشمان خواهيم كرد، خانوم كيكها چه قابل شما را دار ند نه حتما بايد بخوري بفرما بفرما!!!![نيشخند] چه كنيم خواهر ما شلكات خيلي دوست داريم[چشمك] قربونت حتما در شهر شما هم رنگين كمان هست كافيست جستجو كنيد.
مریم--------❤
11 خرداد 92 15:26
همش برا آرشیدا جون



تو خودت گلي مريم جون
مریم--------❤
11 خرداد 92 15:28



سارا مامان آرتین
11 خرداد 92 16:01
ای کلک دخمل طلاااااااااااااااااااااااااا
چترو چرا داغون کردی؟
مامانی الهی بگردم ... اتفاق خاصی نیافتادههههه
راستی چی خریدی؟ کیکت خوب شد؟


راستش هيچي همون كيك كيك كه عالي شدددددد!!!
سارا مامان آرتین
14 خرداد 92 1:59
مامانی به یه سرگرمی دعوتت کردم یه سر به وبلاگم بزن


ممنون عزيزم چشم حتما
خواهر فرناز
14 خرداد 92 21:22
شما به یک مسابقه وبلاگی دعوت شدین


ممنون عزيزم
مامانی درسا
16 خرداد 92 3:42
کیک ها نوش جونتون ....... دستت درد نکنه ...... ای دخملی شیطون یعنی میمیرم برای این کاراتون بوس بوس بوس تا .............


مرسي عزيزم
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 1:35
روز تجلّی رحمت الهی، روز بعثت پیامبر اکرم (ص)، بر شما و خانواده عزیزتون مبارک ...






مرسي گلمبر شما هم مبارك
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 خرداد 92 0:06
یک عدد خصوصی در انتظار شماست


OK!!
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 خرداد 92 0:07
وای اون رمز خصوصی بود. تایید نکنی ها


اه اه چرا نگفتييييي!!!![چشمك]
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 خرداد 92 10:42
فدات شم با اکســـپلورر هم امتحان کردی؟




نه فدات امتحان ميكنم.
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 خرداد 92 14:00
هه... حالا تو ولایت ما که به کارمندا ناهار میدن چی چی هست... یه ذره پلو با خورشت ... اون هم چی ؟ بی کیفیت.
آقامون که همیشه از خونه ناهار میبره محل کارش.
خیلی جالبه، کلا شما هر جا اسم از خواب آرشیدا میاد، خوشحال میشی. اینجوری:
به همه ی ائمه متوسل شدی که آرشیدا بخوابه؟
چقـدر بد که آب بازی هاش باعث مریض شدنش میشه ...
هههههه... بیا بهت شلکات بدم؟ از دست این شیطون ها
چتر کیلو چنده؟!
هههههه
آب هم که بخورین، خاله اعظم در جریانه ...

خخخخخخخ عین ِ درقابلمه چتره پهن شد
ایشالا همیشه خوش باشین و آرشیدا جونی بپره تو بغلت و عشق کنی، مامانی ِ بامزه و شیرین


آقاتون كار خوبي ميكنن ناهار از خونه ميبرن والا اگه ميذاشتن ما هم ناهار ميبرديم منتها اين رئيس عصا قورت داده ما اگه بذاري ميگي چايي هم نخورين دستشويي هم نرين!!!!!!! چيكار كنم خو ! قسمت خوبش همون خوابيدنشون ديگه [شيطان]بعد تازه هوش مياي ببيني كجاي دنيا موندي والا!!! مرسي عزيزم شما هم هميشه خوش باشين