آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

فینگل خان

1390/4/20 11:31
نویسنده : مامانی
470 بازدید
اشتراک گذاری

ای قند نباتم سلام میدونی چنننند روزه به وبلاگت سر نزدم از روز چهار شنبه نشد برات بنویسم ، چهار شنبه خاله نیکتا و مامان جون جون باید میرفتن جایی منم که اداره در نتیجه تو یکی دوساعتی موندی پیش خاله نیکفام تا من طرفای ظهر اومدم خونه و چون تو خوابت برد دیگه موندم پیشت و به کارهای خونه رسیدگی کردم بهت سوپ دادم و عصر هم بعد از کلی بازی کردن خوابیدی و مامان جون جون ساعت ٦ عصر برگشت پویا هم اون روز کلاً پیشمون بود تا مامانش برگشت و رفت خونشون و تا بود کلی بازی کردین شب هم طرفای نه و نیم خوابیدی.

روز پنج شنبه صبح بیست دقیقه به هشت بیدار شدی بهت سرلاک د ادم ساعت حدود نه و نیم بود که دیدم چشماتو میمالی و در یک اقدام باور نکردنی دوباره خوابیدی اونم برای یه ساعت ای ول مامان سعی کن این کارو مدام تکرار کنی خوب ،تو به فکربی جنبه بازی مامانت نباش که بدعادت بشه تو کار  خودتو بکن جیگر مامان! بعد رفتیم بیرون و توی بانک به مامان جون جون و جون جون پیوستیم یه لباس

 خوشگل هم کرده بودم تنت که خیلی بهت میومد و مامان جون جون هی میگفت رفتیم خونه باید براش اسپند دود کنیم!

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

  آوردمت خونه بهت سوپی دادم و کارهاتو انجام دادم و تو از زور خستگی خوابیدی و تا من ناهار بخورم بیدار شدی و دیگه بیدار تا شب که بخوای بخوابی امروز یه اتفاق شیرین افتاد و اونم اینکه تو دستتو گرفتی به من و روی زانوهات بلند شدی واااااااااااااای کیف کردم چقدر شیرینه دیدن بزرگ شدن تو و اینکه هر روز پیشرفت جدیدی داری حالا دیگه با سرعت چهار دست و پا حرکت میکنی و هر جا میرم عینهو این جوجه ار دکها که دنبال مامانشون راه میفتن دنبالم راه میفتی تو شکر پنیری.

روز جمعه صبح علی الطلوع بیدار شدی و بهت غذا دادم قدری بازی کردیم و بعد خوابیدی بردمت حمامی و اونجا کلی با جوجوهایی که برات گرفته بودم بازی کردی و سریع میذاشتیشون دهنت بعد از خوردن سوپی خوابیدی شب هم که مهمان داشتیم تو از این ور به اون ور و تا جون جون بغلت میکرد اولین کاری که میکنی عینکشو در میاری دخترم نسبت به انجام وظایفش حس مسئولیت خوبی داره!راستی تازگیها زبونتومیذاری لای لبهاتو از خودت صدا درمیاریhttp://s1.picofile.com/file/6395255530/tongue18.png بعضی وقتها وقتی قاشق سوپی رو میذارم توی دهنت تو اینکارو میکنی و خوب معلومه دیگه اگه روبروم نشسته باشی صورتم مستفیذ میشه اگه تو بغلم باشی لباسهام دسسسسستت درد نکنه فینگل خان.!

دیروز توی آشپزخونه مشغول انجام کار بودم که تو اومدی دنبالم اول اومدی در کابینت رو باز کردی بعد کشو رو باز کردی هنوز دستت نمیره داخل کشو خرابکاری کنی دلم واسه خرابکاریهات بال بال میزنه! بعد هم رفتی زیر صندلی اول کمی گریه کردی پویاخواست درت بیاره گفتمش نه بذ ار میخوام ازش عکس بگیرم تا برم دوربین رو بیارم نمیدونم چطور خودتو کشیدی بیرون حیف شد!!

پویا تو رو خیلی دوست داره تقریباً هر روز اینجاست و تا شب هم میمونه وکلی باهم بازی میکنید         البته تو هم خیلی دوستش داری پویا بهت میگه شکر شکری !! چند روز پیش میگه خاله من این همه به آرشیدا میگم شکر شکری وقتی حرف زد باید تا دو سال بهم بگه شکر شکری اه پس من چی همش من بهش گفتم اون چیزی بهم نگفته!!! عججججججججججججب!!!!

پویا خیلی گله من خیلی دوستش دارم xsgs_17021و واقعاً هر وقت پیشمونه کمک بزرگیه و میشه روش حساب کرد

189خدا اول برای مامان و باباش و بعدشم برای من ( که خاله شم ) و تو حفظش کنه پویا شکری تو خیلی گلی.خدا همیشه این صفا و معصومیتو برات حفظ کنه و مثل الان همیشه شاد و سرحال و شیطون باشی و البته سلامت.آمین.

نمیدونم چرا تازگیا هی پاچه شلوارتو میگیری و هی دور خودت میچرخی بعضی حرکاتت واقعا خنده دارن و وقتی بهت میخندیم تو با تعجب نگاهمون میکنی انگار میخوای بگی این حرکات از نظر من عادیه شما به چی میخندین؟ آخ آخ روز جمعه من توی دستشویی داشتم دستهامو میشستم و تو تا منو دیدی به سرعت خودتو رسوندی که چهار دست و پا بیای اونجا فریادم بلند شد هر چی بهت گفتم نیا برو اونور فایده نداشت دیدم تو امون نمیدی و تا من بخوام دستهامو بشورم تو اومدی این بود که از مامان جون جون کمک خواستم طفلک مامان جون جون بسرعت خودشو رسوند و بغلت کرد و دستهاتو شست .

 

دیروز هم  می رفتی در هال فامیلی رو هی هل دادی مامان جون جون گفت بغلش کن در میخوره تو سرش هان گفتمش نه بذار ببینم میخواد چیکار کنه نمیتونه درو باز کنه اینو گفتم تو برای اینکه خلافشو ثابت کنی درو باز کردی وووولی انگشتت بین دو طرف در گیر کرد البته چیزی نشد چون از هم فاصله دارن ولی خوب بهرحال چون یه لحظه انگشتات تماس پیدا کرد گریه کردی چه فایده میذارمت اینورتر میری سراغ یه چیز دیگه علی الخصوص برق!بابات رشته اش برقه تو چته!!

راسسسستی روز شنبه عصر خاله نیکتا میخواست بره خونه تو تا دیدیبش براش شیرجه زدی و رفتی بغلش و وقتی من بهت گفتم بیا بغلم روتو کردی اونور!! دسسسسسستم درد نکنه اینجوریاس دیگه هان آرشیدا خانوم !! خاله نیکتا کیف کرد!!

 

دیشب که خوابوندمت توی بغلم بهم چسبیده بودی اونقدر این حالت بهم آرامش میداد            دلم نمیخواست بذارمت سرجات که بخوابی صورتمو گذاشتم روی صورتت و چشمامو بستم دلم میخواست صورت معصومتو ساعتها نگاه کنم خدا این پاکی و معصومیتو برات همیشه حفظ کنه ، قشنگ مامان امیدوارم همیشه سلامت و شاداب باشی و سالیان سال باافتخار و سربلندی زندگی کنی انشالله.gifbj178

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)