آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

آغاز نه ماهگی آرشیدا گله

1390/4/25 12:29
نویسنده : مامانی
417 بازدید
اشتراک گذاری

Orkut Scraps - Disney

همه این گلها تقدیم به توأن که از گل بهتری

عزیزتر از جانم سلام خوبی گلم؟ روز چهارشنبه هشت ماهت تموم شد و رفتی تو نه ماه گلکم عصر بردمت دکتر خدا رو شکر همه چی خوب بود و دکتر ازت خییییلی راضی بود خونه که اومدیم تقریباً 7:30 بود چون عصرونه بهت نداده بودم سوپی بهت دادم وهمین باعث شد تو تا ساعت 11 نخوابی با وجود اینکه خیلی خوابت میومد خیلی پشیمون شدم بایدغذای سبکتری بهت میدادم به اینجا تنها ختم نشد تا صبح تو مدام هی بیدار میشدی و گریه میکردی معلوم بود شکمت اذیتت میکنه طرفای صبح دیگه راحت خوابیدی دیگه هیچ وقت اینکارو نمیکنم.

 

Orkut Scraps - Disney

روز پنج شنبه اولین روز نه ماهگیت بود صبح کمی بیشتر خوابیدی صبحانه که بهت دادم با مامان جون جون یکساعتی رفتیم بیرون و وقتی برگشتیم تو خسته بودی و خوابوندمت اما نیم ساعت بیشتر نخوابیدی دوباره مشغول شیطنت، پویا هم اومد و دیگه مشغول بودی تا ما ناهار خوردیم و دیگه خسته بودی و خوابیدی دو ساعتی بعد به کارهات رسیدگی کردم و با پویا مشغول بودی راستی امروز روی زانوهات ایستاده بودی و با روروکت بازی میکردی ازت عکس و فیلم گرفتم خسته شده بودی و تا دوربین بذارم که بیام بغلت کنم خودت دستهاتو ول کردی و افتادی و گریه! راستی رفتیم حمامی و تو کلی بازی کردی و بعد انجام کارهات امید داشتم که زود بخوابی ولی تو انگار سرحالتر شده بودی امروز در یه اقدام باور نکردنی ساعت 8 خوابیدی منم رفتم برات لباس گرفتم و سریع برگشتم یکی دو مرتبه هم بیدار شدی ولی بعدش خوابیدی عروسک.

دیروز جمعه بود تا بیدار بشی ساعت 8 شده بود بهت سرلاک دادم و باهات بازی کردم نشوندمت بین پاهام و عروسکهاتو گذاشتم بغلت و تو بازی میکردی و هر از چند گاهی نگاهی مینداختی و منم میبوسیدمت نمیدونم میخواستی خیالت راحت باشه که من هستم یا اینکه چون میبوسیدمت خوشت میومد و نگاهم میکردی خدا میدونه. ساعت 10:30 خوابیدی اونم برای دو ساعت ،بابا ای ول! من ذوق کردم هر چند لابد بخاطر کم خوابیهای چند شب اخیرت باشه بیدار که شدی پویا هم اومده بهت سوپی دادم و بعد دیگه با پویا مشغول بودی، طرفای 3 باوجود اینکه خوابت میومد ولی تا میخواستم بخوابونمت دستها و پاهاتو میکشیدی و شکمتو میدادی بالا یعنی نمیخوام بخوابم و دوباره بازی میکردی دیگه ساعت یه ربع به چهار خوابوندمت تا پنج و نیم که بیدار شدی، بهت سوپی دادم و بعد هم که خواستیم بریم بیرون نخوابوندمت تا 11 شب تو دیگه بی تابی میکردی و ما هنوز ننشسته بودیم که پاشدیم و اومدیم خونه و تو توی ماشین خوابت برد.

دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستت دارم عزیز تر از جانم

دختر نازنینم چقدر دیدن رشد کردنت ، تغییر کردن روزانه ات و بزرگ شدنت لذت بخشه ، خدایا از اینکه دختر به این خوبی بهم دادی و سالم ازت ممنونم شکرررررررررت خدایا شکرت کمکم کن که بتونم سالم  بزرگش کنم.آمین

 

سلام عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)