توت فرنگی کوچولو
سلام آرشیدا گله قند عسله شکر پنیرم جیگر مامانی هستی! امروز چطوری ؟توت فرنگی مامان امروز تولد امام زمانه ، عیدت مبارک جوجوی مامانی هستی، دیروز که از اداره برگشتم بیدار بودی و مشغول شیطنت ،بغلت کردم و باهات بازی کردم ساعت 3 خواستم بخوابونمت که نخوابیدی ساعت 4 خواستم بخوابونمت باز مقاومت کردی ولی آخر ساعت 4:30 خوابیدی اونم برای یه ساعت بعدش دوباره شیطنت ، امشب دایی جون میاد و من و تو با مامان جون جون و جون جون رفتیم فرودگاه توی سالن که منتظر بودیم یه خانمی اومد نشست کنارمون و گفت که نوه اش گفته منو ببر پیشش اونم آورده بودش ولی کمی خجالتی بود اسمش پرسیدم ولی جواب نداد مادر بزرگش گفت اسمش آنوش ، تو که بی تعارف واسش شیرجه زدی و موهاشو گرفتی و با دست زدی تو سرش همونجور که رو میز میکوبی گفتمت اه مامان نکن خلاصه کاری کردی که اون بنده خدا فرار رو بر قرار ترجیح داد و گفت نه من نمیخواستم برم پیشش!! خلاصه دایی جون اومد و تو راه برگشت انقدر خیابونا شلوغ بود که نگو یه ساعت طول کشید تا رسیدیم خونه و تو از زور خستگی خوابت برد شب ساعت 12 تلویزیون جشن تکلیف دخترها رو گرفته بود و از عمو فتیله ایها و بقیه خاله ها و عموها دعوت کرده بودن من و جون جون تا ساعت 2 بعد از نیمه شب نشستیم به نگاه کردن خیلی برنامه شاد و توپی بود!!
امروز یکشنبه است هردومون ساعت 9 بیدار شدیم بهت سرلاک دادم و کارهاتو کردم و برای انجام کاری بیرون رفتم و تو موندی خونه ولی کارم خیلی طول کشید تا برگردم ساعت 1:30 شد خاله داشت بهت سوپی میداد از سر تا پا سوپی شده بودی لباسهاتو عوض کردم و قدری باهات بازی کردم و خواستم ناهار بخورم ولی تو شیطونی میکنی از اینور آشپزخونه به اون ور زیر صندلی اصلا محل اسباب بازیهات نذاشتی و به چیزهایی که نباید دست میزنی بعد از ناهار خواستم بخوابونمت که شدیدا مقاومت کردی عوضش رو زانوهات وایسادی و لثه هاتو به میز عسلی میمالیدی خدا کنه زودتر دندونهات در بیان و راحت بشی خیلی اذیتت میکنن برای اینکه کمی آروم بشی بهت قطره دادم و تو بعدش با تشک و بالشت کشتی گرفتی میله اتاق بازیتو درآوردی نمیدونم چطوری هی سرتو میذاشتی رو زمین و معلوم بود خوابت میاد خواستم بخوابونمت باز جیغ کشید.ی ولی 0بل0ا بالاخره ساعت 5خوابت برد... الان ساعت 7 و مکن000من با کلی کلنجار رفتن بات دایی که بذاره از کامی استفاده کنم موفق شدم خاطراتتو بنویسم آخ بیدار شدی برم بیارمت...... الان بغلمی و اون شاهکارهای قبلی مال خودتن میخوام بهت سوپی بدم پس تا بعد ... سوپی تو خوردی و د اری اتاق گردی میکنی و البته مقادیری هم چسب دوقلو هستی انگار تشنه ته بهت آب بدم... خوب کمی چسبت باز شد ، دایی هدفون گذاشته رو گوشش تو هم دیدی گیر میدی میگی میخوامش کامی رو گذاشتیم رو اسپیکر و هدفونو بدست آوردی و شروع کردی به خوردن سیمش آهههههههههه ، این یعنی دیگه بهت نمیگم نذار تو دهن خسته شدم ،دایی اومد سر به سرت بذاره عروسک پری دریایی تو که خیلی دوست داری ازت گرفت و باهاش بازی کرد تو هم میگفتی اههههههه بعد نگاه من کردی که یعنی بریم دنبالش بردمت تو موندی آنچنان معصومانه به دایی نگاه کردی که دایی خودش دلش سوخت و عروسکتو بهت پس داد بعد ادای گریه رو درآورد ببینه تو چه میکنی اول محلش نذاشتی و گفتی بریم بعد دوباره برگشتی قدری نگاهش کردی و نوازشش کردی دایی خیلی ذوق کرد و بغلت کرد ای فدات بشم مامان که اینهمه مهربونی نفسسسم ، جعبه پیراهن جون جون رو بهت دادم و تو خیلی جدی باهاش درگیری حالا اگه اسباب بازیهات باشن محلشون نمیذاری ! دیگه داری نق میزرنی بهت میگم مامانی بریم لا لا سریع نگاهم کردی که یعنی آره بعدشم خمیازه کشیدی ، قربونت برم که کاملاً متوجه حرفهامون میشی فقط نمیتونی حرف بزنی هر وقت از چیزی خیلی دلخوری یا خیلی خسته ای مدام میگی نهنهنهنهنهنهنهنه بهر حال خوابوندمت امشب دایی جون دوباره برگشت تهران به قول خودش شبیه پرندهها شده آخه فردا شب دوباره برمیگرده! شبت بخیر خوشگلم.
امیدوارم خوابهای طلایی ببینی و روزگار همیشه بر وفق مرادت باشه . آمین.