آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

مهمانداری آرشیدا گله

1390/5/8 13:07
نویسنده : مامانی
338 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیز تر از جونم ،خوبی گلکم؟ این دو سه روزه حسابی مشغول بودی هان ! پنج شنبه و جمعه کلی مهمون داشتیم و همه مشغول بودیم و تو هم همینطور ، روز چهارشنبه که از اداره برگشتم خواب بودی فکر کردم تازه خوابیدی ولی مامان جون جون گفت که تقریبا دو ساعتیه خوابی ! ای ول ! چند لحظه بعد بیدار شدی بهت شیر دادم و دیگه کاملا بیدار شدی، اون روز خیلی گرمن بود پختیم ! دایی شب از تهران اومد البته من و تو خواب بودیم دیگه.

روز پنج شنبه صبح علی الطلوع بیدار شدی وای مامانی خسته اس توروخدا کمی بیشتر بخواب! نخیر باید پاشم ، دایی میخواست خرید کنه ما هم باهاش رفتیم کارمون طولانی شد و تو هنوز صبحانه نخوردی و از بس تو خیابونها گشتیم بشدت خسته شدی و دیگه داشت خوابت میبرد خونه که رسیدیم خواستم بهت سرلاک بدم که نخوردی بهت شیر دادم بخوابی نخوابیدی پویا اومد منم تو رو گذاشتم پیشش و رفتم کمک مامان جون جون دیگه داشتی بهانه میگرفتی بغلت کردم و خوابوندمت کم خوابیدی البته بخاطر سر و صدا بود چون خاله نیکتا هم اومد و بعدش هم مهمونها اومدن که دیگه هیچی رفتیم پیش مهمونها ناهار خوردیم مهمونها که رفتن خواستم بخوابونمت اما با وجود اینکه حسابی خوابت میومد ولی اصلاً نخوابیدی تا نزدیک غروب خواستیم بریم بیرون و تو توی ماشین خوابت برد ولی باز بخاطر سرو صدا بیدار شدی و دیگه همش بهانه میگرفتی خیلی خسته بودی طوری شد که ما خداحافظی کردیم و زودتر برگشتیم ساعت چنده نزدیک 12 میخوام بخوابونمت اما مگه تو رضایت میدی! به زور خواوندمت و خودم ساعت 1 بیهوش شدم!

روز جمعه خواستیم بریم استخر صبح خوابوندمت که استراحت کرده باشی چون شب قبل فقط 8 ساعت خوابیدی و کلی خوابالو بودی طرفای ساعت 10 خوابیدی بازهم با سر وصداها بیدار شدی خوب، آماده رفتن شدیم اونجا لگنتو پر از آب کردم و تو رو نشوندم توش تو هم کیف کردی و کلی بازی کردیو هر دفعه میخواستی چهار دست و پا از تو لگن بیای بیرون اینجا هم شیطونی مامان!! پویا از بس تو آب بود دیگه شبیه ماهیها شده بود بعد بخاطر خستگی شدید خوابت برد باز هم فکر کنم واسه نیم ساعت باز با سر و صدا بیدار شدی و کمی بهانه گرفتی و هر جوری بود مشغولت کردم بخاطر اینکه آب بازی میکردی پوشکت نکردم واییییی دایییی بغلت کردو تو هم ...... مگه چه اشکال داره حالا یه دفعه هم تو لباس داتیی رو خیس کنی مگه چیه !! موقع ناهار تو هی بهانه گرفتی احتمالا بخاطر لباسهای خیست بود لباسهاتو عوض کردم و دوباره نشستیم پای سفره بهت سوپی دادم همه ناهار خوردن تموم ، دایی بغلت کرد تا من ناهار بخورم همچین که ناهارم تموم شد دیدم دایی تو رو از خودش دور گرفته و هی میگه اه اه اه اه ای واییییییی ماماننیییییی دوبارهههههه ...... دایی دیگه هی میگفت بیا بیا دخترتو بگیر ببینم هی گفتم اگه آبه خوب باید سرد باشه این که گرمه!!!! ( منظورم چیه یعنی قیافه دایی اینجوری بوده!!! )خنده ام گرفته بود سریع بغلت کردم و گفتم قربونش مگه چی شده!!! ( هیچی چی شده !! ) خلاصه لباسهاتو عوض کردم و دیگه ورود به آب ممنوع شد چون لباس نداشتی بعد دیگه جون جون باهات بازی کرد، دیر وز یه چیزی رو متوجه شدم هر چند قبلا میدونستم که خیلی دوستت داره ولی دیروز متوجه شدم که جون جون خیییییلی دوستت داره و بشدت ازت دفاع میکنه و تو خیلی راحت اجازه داری هر دفعه عینک جون جون رو دربیاری و اگه عینک سر چشماش نبودی غر بزنی که باید عینک بزنی من دربیارم چه دختریه!! عصر یرگشتیم خونه و تو توی ماشین خوابت برد از بس خسته بوی ساعت 6 خوابیدی تتتتتتتتتتا صبح شبت بخیر عسلم خوب بخوابی.

 

خدایا دختر کوچولوی منو در پناه خودت حفظ کن و عاقبت بخیرش کن. خدایا ازت ممنونم بخاطر این دختر شیطون. 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان محیا
9 مرداد 90 12:19
عکسهای آرشیدا جون رو هم بذار لطفا


نیکزاد
12 مرداد 90 11:21
چشم حتماً