پایان نه ماهگی
مبارررررررررک مباررررررک نه ماهگیت مبارک عروسک طلا
سلام به خانوم خانوما عسلی امروز نه ماهت تموم شد و بسلامتی وارد ده ماهگی میشی از اینکه دارم رشد و بزرگ شدنت رو می بینم خییییلی خوشحالم ولی یه کوچولو دلم گرفته بخاطر اینکه خیییلی زود داری بزرگ میشی و این روزهای لذت بخش و در عین حال سخت سریع تموم میشن و اونوقت ... بگذریم امیدوارم هزار ساله بشی و سالیان سال با خوشی و افتخار و سربلندی زندگی کنی صبح بردمت بهداشت برای پایش خدا رو هزار مرتبه شکر همه چی خوب بود و همه عاشقت شدن و تو هم نتونستی جلو خودت رو بگیری و شیطنت کردی تا من داشتم با خانوم مهربون حرف میزدم دست کردی تو کیفم و کاغذهامو درآوردی دیگه همه فهمیدن چه گل شیطونی هستی.دوستت دارم عزیزم
روز چهارشنبه که از اداره برگشتم خونه طبق معمول داشتی شیطنت میکردی تا منو دیدی بغل خواستی خواستم بریم خونه خودمون که مامان جون جون نذاشت عصری توی آشپزخونه حلوا درست میکردم تو هم هی هر دفعه غر زدی بیا بغلم کن یه کم تو رو بغل کردم دوباره برگشتم خلاصه تا تموم شد کلی به تو هم سرویس دادم بعدش دیگه کامل در اختیارت بودم چون نخوابیده بودی شب نسبتاً زود خوابیدی.شب بخیر عسلی
روز پنج شنبه صبح علی الطلوع بیدار شدی در عین حالی که مشغول شیطنت هستی مدام غر میزنی بشدت آبریزش داری و تمام سینه ات دون زده چون نمیذاری برات پیش بند ببندم لثه هاتو کمی برات ماساژ دادم شاید کمکت باشه سفیدی دندون از زیرلثه ات پیداست خدا کنه کمتر اذیتن بشی.این روزها هوا کممممی بهتر شده و دیگه گرما کمتر اذیتمون میکنه.
روز جمعه صبح زود بیدار شدی بهت صبحونه دادم و بعد رفتیم خونه حمامی اونجا از شدت خستگی خوابت برد بعد برگشتیم اینور و بهت سوپی دادم ازبس تو این چند روزه خوردی زمین میترسی خودت بشینی و هر وقت دستتو میگیری به مبل و صندلی و راه میری آنقدر داد میزنی تا یکی بدادت برسه و کمکت کنه بشینی رفتی کشوی آشپزخونه رو باز کردی و محتویاتش رو تخلیه کردی دیگه واسه خودت به تنهایی وارد اتاقهای مختلف میشی و از همه جا آویزون میشی.
تو همون دختر خوشگلی هستی که خدا فرشته هاشو واسه مراقبت از تو فرستاده