آغاز ده ماهگی

سلام خوشگل خانوم امروز لولین روز ده ماهگیته امیدوارم خوشبخت و عاقبت بخیر بشی.

دیروز که از اداره که برگشتم مشغول بازی بودی بغلت کردم بهت سوپ دادم در عین حالی که سوپ میخوری از اینور میری به اونور و منم به دنبالت حتماً باید سرپا بایستی و هی راه بری و یه قاشق غذا بخوری ، دیروز یه دسته گل هم به آب دادی اومدم پوشکت رو عوض کنم تا پوشکت رو جابجا کنم از رو. تشکت راه افتادی و کمی اونورتر .... ای  وایییییی بچه شیطون!! عصر بردمت بیرون و واسه ات لباس تو خونه خریدم تو این آویزهای تو مغازه رو دیدی که از سقف آیزون بودن و واسشون هی ذوق میکردی و میخواستی بگیریشون خونه که برگشتیم گفتم تا وقت افطار نشده بخوابونمت اما تمایلی نداشتی ودوباره مشغول شیطنت شدی تا ما افطار کردیم بعد افطار نشستیم سریال ببینیم آنقدر تو دادو فریاد کردی و آواز خوندی که همه به تو نگاه کنند، بهت نگاه که میکردم میخندیدی و ذوق میکردی ما که نفهمیدیم سریال چی شد یه نفس داد میزدی این صدا مال تو هست شیطون بلا طرفای ده دیگه گفتمت وقت خوابه و باید بخوابی امما تو هنوز میخوای بازی کنی تو تاریکی از اینور به اونور باهات حرف زدم و گفتم که من خسته ام مامان دیگه بخواب انگار متوجه منظورم شدی اجازه دادی بهت شیر بدم و بعد خوابت برد همونطور که تو بغلم بودی خودمم خوابم برد.