باکلاس!
سلام فسقلی مامان امروز چطوری چه آتیشی سوزوندی؟ حالا دیگه خاله هاتو تحویل نمیگیری باریکلا! هان چی شده راجع به چی حرف میزنم ؟ یعنی تو نمیدونی؟! باشه واست میگم دیروز از اداره که برگشتم خونه داشتی فضولی میکردیپویا هم بود و داشت سربه ست میذاشت و مامان جون جون داشت باهاش دعوا میکرد که اذیتت نکنه یه بل بشویی بود که نگو تا منو دیدی به خط مستقیم پریدی تو بغلم و ازدست پویا نجات پیدا کردی من که اوضاع رو اینجور دیدم گفتم تا خونه زندگی مامان جون جون رو بهم نریختید برم خونه ولی مامان جون جون نذاشت گفت ناهار بخورید بعد اگه خواستید برید پویا تازگیها خیییییییییییییلی شیطون شده دیگه دیوار راست هم کفافش رو نمیده البته بزودی مدارس باز میشن و تا حدودی نظم برمیگرده پویا هی میومد گیر میداد تو هم جیغ میکشیدی بعد خودش گریه کرد که کسی نمیاد با من بازی کنه!!!من از شدت خستگی و کم خوابی حس بدی داشتم یه جوری بودم بالاخره رضایت دادی بخوابی اما چه فایده تا من بیام چشمم گرم بشه بیدار میشی و شیر میخوای تا به جنابعالی برم خواب ازسر خودم پریده وضع خوابم خیلی افتضاحه دیگه صبحها که میرم اداره چشمام بشدت میسوزه و قیلی ویلی میره مأموریت که میرم یه چیز و بجای چیز دیگه می بینم ضایعععععععع!!!! عصر بردمت خونه لباساتو شستم و لباس خوشگلی تنت کردم و گیر به موهات زدم کلی هم قربون صدقه ات رفتم اومدیم که سوار آسانسور بشیم خانم همسایه اومد دم در و صدات کرد سلام کردم و رفتیم پیشش کلی ازت تعریف کرد
و ذوقت و کرد هر چی بهت گفت بیا واسش کلاس گذاشتی و روت و کردی اونور دخترش هم اومد و به مامانش گفت اینجور که تو داری ذوقش رو میکنی معلومه که تحویلت نمیگیره یه لباس خوشگل هم کرده تنش چهار تا گیر هم زده دیگه فکر کرده خییییلی باکلاس شده!!!
قبلاً بغلشون میرفتی ولی الان اصلاً حاضر نشدی حتی کمی تحویل بگیری باشه خانوم اینجوریه هان بذار با لباس خونه ببرمت پیششون تا یاد نگیری!! ( شوخی کردم شکر پنیر ) و رفتیم بیرون کارهامونو انجام دادیم و برگشتیم خونه جون جون و تو دیگه علیرغم میل باطنیت خوابیدی!! شب بخیر خانوم باکلاس عسل مامان عشق مامان نفسم عمرم زندگیم.
خدایا مهربون بخاطر این فرشته ازت ممممممممممممممنونم شکمررررررررررررت خدا در پناه خودت همیشه حافظ و نگهدارش باش.