آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شاپرک مامانی

1390/6/19 12:59
نویسنده : مامانی
446 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل بانو ؟ خوبی شکر پنیر شیطون نفس عسلی؟ جیگر مامان، خوب والسه خودت شیطون شدی می بینم که چشم مامان جون جون رو دور دیدی و داری زندگیشو بهم میریزی اگه بهش نگفتم آشی واست نپختم!!! روز چهارشنبه از اداره که برگشتم یه بل بشویی بود که نگو پویا داشت شیطونی میکرد و صدای جیغ تو رو در میاورد مامان جون جون طفلک یه عالم کار ریخته رو سرش شما دو تاهمه جا رو بهم ریختیم منم اوضاع رو که دیدم وسایلتو جمع کردم رفتیم خونه اونجا هم شما کلی شیطنت کردی و علیرغم اینکه اصلاً نخوابیده بودی و صبح زود هم بیدار شده بودی ولی اصلاً نخوابیدی شب برگشتیم خونه جون جون چون قرار بود برن تهران و ما باید بریم اونجا البته پویا و خاله هم میان خدا رو شکر آنقدر خسته بودی که تا رسیدیم اونجا لالاکردی مامان جون اینا هم ساعت 9:30 رفتند.

روز پنج شنبه ساعت 7 صبح بیدار شدی و شروع کردی به بازی و اونقدر جیغ و داد کردی که پویا هم بیدار شد صبحانه خوردیم البته پویا مقادیر زیادی بهانه گرفت و بعد گفتیم ناهار چه کنیم به این نتیجه رسیدیم به خرج خودمون پیت بخوریم ( همون پیتزا) خلاصه تا شما دو تا نق نقو رو جمع و جور کردیم ساعت 11 رفتیم بیرون پویا با دوچرخه و تو هم با کالسکه سر راه هم پیت خریدیم و مغازه اون بدبخت رو هم ریختیم بهم ازبس گرممون شده بود و تشنه بودیم رفتیم خونه و سوپی شما رو گرم کردم و همراه هم ناهار خوردیم البته شما تا جایی که راه داشت سفره رو هم بهم ریختی بعدش پویا و مامکانش رفتن خونه چون دوست پویا میخواست بیاد و با هم بازی کنن شما هم خوابیدی منم هر کاری کردم نخوابیدم عصر هم بردمت آرایشگاه و موهای خوشگلتو که بلند شده بود کوتاه کردم البته واسه اینکه بمونی و گریه نکنی کلی از خودم ادا در آوردم و موفق شدم بعدشم تحویل خاله تا مامانی خوشگل بشه!!! خونه که رفتیم گفتم شاییییید مثل کوچیکیات که بیرون میرفتی خسته میشدی سریع میخوابیدی حالا هم اونطوری باشی اما ای دل غافل تازه دوپینگ کردی همه جا رو بهم ریختی کشوهای آشپزخونه مامان جوجون، کنترل و تلفن و منم موندم نگات کردم اگه مامان جون جون بفهمه وایییییییییییییییییییی!!! کلی مدرک جرم ازت دارم که بعداً به قول دایی نگی کی بود کی بود من نبودم!! بعد هم پویا و خاله اومدن که دیگه معلومه شیطونی مضاعف ولی طرفای 10:30 در یک اقدام گاز انبری چراغها یهو خاموش شد و بسرعت رفتی تو اتاق و قبل از اینکه بفهمی چه اتفاقی افتاده خوابت برد ای مامان به قربون اون شکل و قیافه قشنگت عروسک طلاییم شبت بخیر.

روز جمعه صبح ساعت هفت بیدار شدی به به شب دیر میخوابه صبح زود هم بیدار میشه اما در کمال تعجب دوری خوردی کنترلها رو انداختی زمین دوباره شیر خوردی خوابیدی باز خدا رو شکر صبحانه خوردیم حوصلمون سر رفته بود من تو رو بردم خونه حمامی پویا و خاله هم رفتن خونه تا کارهامونو کردیم دو شده بود برگشتیم و ناهار خوردیم و شما خوابیدی بیدار که شدیم طبق قولی که به پویا داده بودیم فوتبال بازی کردیم البته با دست  تا مامان جون جون نیست هر کار ممنوعه ای که راه داشته باشه داریم انجام میدیم پویا خیلی سر به سر تو میذاره گمونم کمی حسودی میکنه میگه خاله شما خودتونو نشون ندیم که بقیه منم دوست داشته باشن ای بابا پویا گلی هممون تو رو دوست داریم اما آنقدر اذیت کرد که باهاش بشدت دعوا کردم و قهر کردم و تا عصر که رفتیم تو حیاط دوچرخه سواری و کالسکه سواری آشتی نکردم بعدش هم عمو رضا اومد که شما تا میبینیش گریه میکنی رفتیم پارک اواخرش کمی براش ناز کردی و بهش لبخند زدی بعدش خونه و لالا شب بخیر جوجوشکری.

خداجون همه جوجوها رو از خطرات محافظت کن و از جوجوی منم در برابر خطراتت حفاظت کن مررررررررررسی خدای مهربونم  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ترنم
19 شهریور 90 15:05
سلام دوست خوبم بیا آپ آخرمو بخون