آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

آغاز یازده ماهگی

1390/6/23 13:03
نویسنده : مامانی
636 بازدید
اشتراک گذاری

یهووووووووووووووووووووووووو بسلامتی وارد یازده ماهگی شدی و داری خانوم گل و تمومی میشی وای خداجون چقدر زود گذشت سال گذشته تو شکم مامانی و امسال چیزی نمونده به تولد یکسالگیت انشاالله بسلامتی قربون دختر گلم برم مننننننننننننننننننننن.

Orkut Scraps - Loveسلام جینگیلی وینگیلی خوفی نفسم؟ دیروز Tuesday Scraps and Comments for Orkut, Myspaceنیم ساعت مرخصی گرفتم چون مامان جون جون اینا از تهران برمیگرزدن و من میخواستم تا اونا میان ناهاری آماده کنم تند  تند کارهامو انجام دادم و کلی هم پت و مت بازی درآوردم که نگو سوپت ریخت ، بسته گوشت ازط دستم افتاد توی ظرف شویی و... بعد یه دفعه به خودم اومدم و گفتم اگه بخوای اینجور ادامه بدی پدر همه چی رو در میاری اینه که به خودم گفتم راست میگن عجله کاره شیطونه اینه که تصمیم گرفتم خونسردیه خودمو حفظ کنم خدا رحم کرد وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی بیفته خلاصه جونم برات بگه که مامان جون جون اینا اومدن و دوباره خونه غلغله شد خدا رو شکر ، چون پویا هم اومد و همه باهمدیگه حرف میزدن عصری وقت دکتر دادی برای چکاب و پایش ده ماهگیت با اجازه ات ساعت 6 رفتیم و ساعت 8 برگشتیم مطب خیلی شلوغ بود همه بچه ها به طرز دلخراشی جیغ میزدن و گریه میکردن اما خدا رو شکر تو بی خیال بودی فقط کمی خسته شده بودی فرمان حرکت میدادی یه دختر 5 ساله هم اومد که هنوز وارد نشده از توی پله ها صدای گریه بلندش میومد ظاهرا گوشش درد میکرد اسمش رومینا بود ، بیشتریا سرما خورده بودن نوبت ما که شد آقای دکتر معاینه ات کرد و تو هم فریادت به آسمون رفت خدا رو شکر همه چیت خمب بود فقطططططططططططططططططططططط مثل اینکه کانالهای گوشت بسته شده بودن و بخاطر همین هم چند روزری بود که کم اشتها شده بودی و نق میزدی البته خودم هم حدس زده بودم که مشکلی هست دکتر گفت باد خورده تو گوشت واست دارو نوشت این هیدروکسی زین شده یکی از داروهای معمول شده پشت قباله من دکترو گفتم باز هیدروکسیب زین گفت آره داروی خیییلی خوبیه!!! بله ببخشید نمیدونستم آقای هیدروکسی زین اینهمه خوبن!! دو تا آمپول هم واست نوشت که سریع خوب بشی وایییییییییییییییی وقتی آمپولها رو بهت تزریق کردن دلم کباب شد خیلی گریه کردی میخواستم برم دکترو یکی بزنم دلم خنک بششششششششششششششششه فامیله که باشه به من چه دختر نازگلمو اذیت کرد مرض داری!!!!!! ( ببخشید از حیطه ادب خارج شدم ) خلاصه اومدیم خونه و. تازه باید آماده میشدیم بریم عروسی ، عروسیه نوههای عموم (دختر عمه پسر دایی ) وارد تلار که شدیم تو از اونهمه سرو صدا و جمعیت کمی ناراحت بودی و گریه کردی من بردمت تو قسمت رختکن تا کمی آرامش پیدا کنی گفتم اگه باز ناراحت بو.دی یا برم خونه یا همون جا بمونم اما خدا رو شکر خودتو سازگار کردی و بعدش هم خوابت برد فکر کنم بخاطر آمپولها بود که توی اون سرو صدا بی خیال خوابیدی ساعت 1 برگشتیم جنابعالی تازه بیدار شدی و صبحت شروع شده بابا بیا بخواب نه ددد د دددد د ب بو تا ساعت 2:30 که رضایت دادی بخوابی منم غش کردم تازه در طول شب هم کلی بیدار شدی. شبت بخیر عروسک طلایی.Orkut Scraps - Good Night

خداجونم به همه بچه های ناناز سلامتی بده و به دختر خوشگل منم سلامتی بده و زودتر خوب بشه بخاطر این فرشته ازت ممنونم مراقبش باش مرسسسسسسسسسسسسسی.     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان اسراواسما
23 شهریور 90 16:47
سلام مامی قند عسل!شما چرااین همه روزارو میشمری عزیزم تابخودت بیایی میبینی واسه قند عسلمون خواستگار اومدهآخ قربون اون عروسک
خاله انيسه
23 شهریور 90 16:57
عزيزم ايشالا هميشه سلامت باشي بميرم چرا آمپول قربون نانازي خانوم .گلم داروهاتو بخور كه زود زود زود خوب بشي .خيلي مراقب خودت باش خاله جون شرع يازده ماهگيت مبارك باشه.ايشالا 1111111111ساله بشي به خوشي و سلامتي
سمانه
26 شهریور 90 10:49
ممنون