آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

دلخوشی زندگی

1390/6/27 11:58
نویسنده : مامانی
513 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولو خوبی؟ قند نباتم حسابی شیطون شدی هان و قربونت برم هر روز آپدیتشون میکنی و من با یه شیطنت جدید سورپرایزم میکنی عرض کنم خدمتت که روز چهار شنبه از اداره که برگشتم تو پویا طبق معمول زندگی رو بهم ریخته بودین و سرو صدا به آسمان بلند بود ناهار خوردیم و تو خوابت برد عصری وسایلت رو جمع کردم و جون جون ما رو رسوند خونه اونجا هم کلی بازی کردی و تازه ساعت 10:30 که میخواستم بخوابونمت نمیذاشتی مجبور شدم ببرمت تو راهرو کمی بیرون رو از پنجره نگاه کردی و شیطونی کردی و رفتیم خونه علی رغم میل باطنیت خوابیدی!!

روز پنج شنبه صبح 7:30 بیدار شدی و البته کمی هم غر میزدی تصمیم گرفتم تا اخلاقت خیلی بهم نخورده ببرمت حمامی اینه که سریع کارهاتو انجام دادم تا فهمیدی مبیخوایم بریم حمامی دیگه امونم ندادی عجله داشتی واسه آب بازی رفتیم و کلی آ بازی کردی طوری که تو حمامی داشت خوابت میبرد سریع آحمامت کردم و اومدیم بیرون شیر خوردی و خوابیدی اونم دو ساعت واییییییییییی خداجون منم تند تند کارهامو کردم بیدار که شدی بهت سوپی دادم و بعد کلی بازی کردیم و بعد دوباره خوابت برد وای خداجون چه روز خوبی منم دوباره کارهامو کردم و بیدار شدی پویا هم تماس گرفت خاله بریم آتلیه منم گفتم باشه و با ایشون هم عکس گرفتی غروب همسایه مون اومد خونمون دخترش عروسکهاتو یکی یکی میگرفت تو بغلش میگفت مال من تو میگفتیش نهنهنهنهنهنه بعدی رو میگرفت اونم بع بعی که اینهمه دوستش داری تو بهش گفتی من من من من من کلی بهت خندیدیم مهمون اومد براشون ایندفعه ما رفتیم خونشون تو هم انگار خونه خودذت از اینور به اونور تو آشپزخونه تو هال هرجا دوست داشتی دیگه خدارو شکر خوابت میومد بردمت خونه خواستم بخوابونمت اعتراض کردی و با وجود اینکه خوابت میومد و شارژ داشت تموم میشد اما با بی حالی به شیطنتت ادامه دادی و بالاخره تسلیم شدی و لالا کردی عسلی.

 روز جمعه ساعت 8 بیدار شدی برات تخم مرغ درست کردم و با هم صبحونه خوردیم بعدش جنابعالی بازی منم جفت جنابعالی نشسته که غر نزنی البته لا به لاش کارهامم انجام میدادم تا اینکه بالاخره خوابت برد منم غذا درست کردم و کارهامو انجام دادم و تا اومدم بشینم بیدار شدی واسه هردومون غذا کشیدم اولش قشنگ نشستی و غذا خوردی بعد که کمی دوپینگ کردی راه افتادی از میز و زیر تلویزیونی آویزون شدی میومدی یه قاشق میخوردی دوباره میرفتی بازی البته اولش تو میموندی تا من بیام طرفت منم تکون نخوردم تا خودت بیای باید کم کم درست غذا خوردن رو یاد بگیری من نمیدوم دنبالت که تو غذا بخوری جوجو ! بعدش بازی جدید بدو بدو چهار دست و پایی تا یه چیز غیر مجاز دستت میگرفتی میگفتم نکن دستات رو تکون میدادی و میخندیدی منم چهار دست و پا دنبالت میکردم و تو هم از ذوق بدو بدو فرار میکردی خلاصه یه سرو صدایی دوتایی راه انداختیم که نگو خلاصه تو هم خسته شدی و بسلامتی خوابیدی راسسسسسسسستی امروز میخواستم بهت شیر بدم آخ آخ با همون فسقل دندونت یه گازی ازم گرفتی بهت میگفتم نکن با تعجب نگاهم میکردی و دوباره کار خودت رو تکرار میکردی بعدشم هم اصلا قید شیر خوردن رو زدی واییی طفلکی خاله انیس چی کشیده با این تارا گلی خدا بدادم برسه !! یه کار دیگه هم انجام دادی کشوهای آشپزخونه کمی سنگینن برای شما و من خیالم راحت بود که نمیتونی بازشون کنی اما ای دل غافل تا من یه لحظه غافلت شدم دیدم کشو پایینی روئ باز کردی اونم کشویی که تمام چاقوها و چنگال و خلاصه هر چیز خطرناکی که فکرشو بکنی اونجا بود خدا رحم کرد که سریع متوجه شدمن بلافاصله جابجاشسون کردم با کشو بالایی که البته موقت باید حتماً فکری بکنم خدایا چینی ها رو چکنم فکر کنم هکمه رو کارتون بگیرم بذارم تو انباری خیالم راحتتره!! عصر دیگه حوصله ات سر رفته بود و دوست داشتی بری بیرون منم سریع وسایل رو جمع کردم و رفتیم خونه جون جون کمی بعد پویا هم اومد و دیگه غلغله شد ودیگه بیدار تا اینکه طرفای ده خوابیدی عسلی.

خدای مهربون مواظب این شیرین عسلم باش.

بخاطر این عسلی ازت ممنونم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سمانه
27 شهریور 90 12:08
وای چه بچه شیطونی دارین خدانگهش داره براتون من لینکتون کردم