شیطون بلا ،دختر طلا

ای دختر شیطون واقعاً شیطون سلام خوبی گلی ؟ دیروز از اداره که برگشتم تو آشپزخونه آویزون به اجاق گاز و مشغول درد و دل کردن و دددددد گفتن یواش اومدم پشت سرت و بغلت کردم و همدیگه رو یه دل سیر بوسیدیم البته بوسیدن شما که شامل چسباندن دهان به صورت همراه با مقادیر زیادی خیس شدن صورت مامان ولی حال میده هان تازه خیلی وقتها دستت رو توی دهنت میبری  و بعد میذاریش توی دهن من کیف داره نه مامان!! خلاصه وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه موقع رفتن گفتم با مامان جون جون بای بای کن قربون دستای کوچولوت برم منننننننننننن با دستات بای بای کردی عسلی. فدات. اونجا هم کمی شیطونی کردی و از اونجایی که لا لا نکرده بودی خوابیدی منم ناهار خوردم بعد از بس خسته بودم اومدم پیشت دراز کشیدم از اونجایی که تو نمیخوای مامانی وقتش رو بیهوده تلف نکن هر نیم ساعت یه بار یه شوکی میدادی که یه وقت چرتی نزنه خلاصه عصر تازه بیدار شده بودی که پریا اومد و با هم بازی کردید منم سریع لباس تنت کردم و باید برای چکاب میرفتیم دکتر کلی معطل شدیم واسه چند دقیقه خدارو شکر مشکلی نداشتی بعد رفتیم خیاطی بعد یه ماه که من و خاله انیس پارچه خریدیم دیگه بیچاره پارچهه داشت فسیل میشد اندازه زد و مدل انتخاب کردیم بعد دستیارش گفت اگه میخوای فلان مدل میخوای فردا هنوز جمله اش رو تموم نکرده بود گفتمش من همین امروزشم به زور اومدم یه ماه این پارچه رو خریدم اگه بگی برو یه روز دیگه بیا میره واسه یه ماه دیگه خودت درستش کن بیچاره خندید و تسلیم شد ما هم پیروزمندانه رفتیم خونه بهت سوپی دادم و تو هم همه زندگی رو بهم ریختی و با دستای سوپیت پرده اتاقت رو مورد عنایت قرار دادی دستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت درد نکنه مامانی، جون جون اومد دنبالمون و تو رو برد پایین منم به سرعت نور همه جا رو مرتب کردم و رفتیم اونجا پویا هم اومد و مامان جون جون واسش یه ساعت خوشگل خریده بود مبارکت باشه گل پسر خاله ، اه پس جو جوی من چی ،خلاصه تا تو دیدیش دیگه شیطونی و خواب تعطیل حالا داشتی چرت میزدی و خوابت میومد ولی با ته مونده انرژیت از این ور به اونور و هر وقت خواستم بخوابونمت مقاومت کردی و بالاخره خوابیدی شب بخیر کوچولو.