آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

جون جون و آرشیدا

1390/6/28 11:52
نویسنده : مامانی
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان خوبی عسل شیطون و ناقلا؟ خیلی بلا شدی ماشاالله ، دیروز از اداره که برگشتم داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی منم دیدی هان ولی تحویل گیرت کار نکرد ای بابا مامانی اومده هان در جریانی؟! نه خیر انگار نه انگار، آرشیدا مامان بعد اومدی طرفم ولی نه مثل همیشه که واسه اینکه بغلت کنم گریه میکردی یعنی دیگه مامانی رو دوست نداری؟ بعدش وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه اونجا هم شیطونی کردی برات کته درست کرده بودم که اصلاً استقبال نکردی و من خیلی ناراحت شدم بخاطر اینکه ناهار درست و حسابی نخوردی احصابم خراب شد لازم نکرده تنوع بدی به غذاش خودت و پخت و پزت برو بینیم بابا!!!! لا لا هم تعطیل تا عصر اونوقت لالا منم از خستگی و کم خوابی دیشب تلو تلو میخوردم ولی خوابم نبرد منم رفتم دنبال کارهام بیدار که شدی سریع وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه جون جون زنگ زدم خبری نشد اینه که درو باز کردم رفتم تو ،  اومدم در هال رو باز کنم بیاز نشد کاشف بعمل اوئمد که جون جون از داخل درو قفل کرده و کلید هم به در بود و من نتوستم باز کنم هر چی زدم تو شیشه فایده نداشت تماس گرفتم با مامان جون جون بیرون بودن با خاله مامان جون جون گفت تو هم بیا ما هم رفتیم دنبالشون فربونت برم تا منتظر ماشین بودم و داشتم خیابون رو واسه تاکسی نگاه میکردم تو با دستای کوچولوت صورتمو برگردوندی و با چشمای قشنگت نگاهم کردی یعنی به من نگاه کن قربونت برم نفسسسسسسسسسم ، خلاصه رفتیم و تا خریدهاشونو کردن کلی طول کشید تو هم از تو بغل من تکون نخوردی دیگه خسته و گرسنه بودی خونه که برگشتیم شروع کردی به بازی کردن و منم هی غر میزدم جون جون گفت که داشتم نماز میخوندم و صدای درو نشنیدم خلاصه بهت سرلاک دادم نمیدونم چرا نمیخوردی خیلی ناراحت شدم امروز اصلا خوب غذا نخوردی  جون جون هم باهات کلی بازی کرد میزد دنبالت اونم چهار دست و پا !!! تو هم با جیغ و داد و سریع فرار میکردی خونه هم که بودیم از بس عجله میکردی که نگیرمت سه مرتبه دستت زیر بدنت میموند و میخوردی زمین ، خلاصه کلی با جون جون و مامان جون جون بازی کردی مامان جون جون میگه شماها کوچیک بودین اینقد جون جون باهاتون بازی نکرده، ساعت 11 شد مامان بریم بخوابیم نهنهنهنهنهنهننه بازی پویا هم اومد که دیگه نور علی نوره ، آرشیدا کجایی آویزون به تخت ، آرشیدا درحال باز کردن شیر کلمن و تخلیه آب، آرشیدا، در حال تخلیه کشو آشپزخونه، بازی با کلید ، عینک جون جون در بیارم خودم بذارم رو چشمش حالا چطوری دسته اش نره تو چشمش یا... نه خودم خودم عینکتو بذار رو چشمت من در بیارم دوباره بذارم  منمنمنمنمن انداختن پتو رو خودش اگه موفق نمیشد جیغغغغغغغغغغغغغ ،آرشیدا تو اتاق چراغها خاموش در بسته نهنهنهنه چهار دست و پا در باز ایستاده بیرون تازه درو از رو مامانی میخواد ببنده و احتمالاً میخواد بگه خودت بخواب من باززززززززززززی ای خدا من خوابم میاد بابا من فردا صبح باید برم سرکار ساعت 12:30 در بسته بعد کلی بازی شارژ در حال اتمام و خدا رو شکر لالا مامان بیهوش !!!

خداجونم سلامتی ازت میخوام واسه تمام نی نیها و جوجوی خودم مواظب فرشته های پاک و معصوم باش.   

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان نيكان و روهان
29 شهریور 90 11:15
ماشاءالله به اين دخملي شيطون خيلي مواظبش باشيد خوشحال شدم از آشنايي شما از اينكه به وبلاگ نيكان روهان سر زديد متشكرم