آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

آرشیدا شب زنده دار

1390/6/29 12:10
نویسنده : مامانی
568 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طلا خانوم خوبی ؟ شیطونیهات خوبن ؟ کم و کسری چیزی  نداری مامان هان ؟ اگه میشه کم کم از ذخیره ات استفاده کن!دیروز از اداره که برگشتم مامان جون جون داشت بهت سوپی میداد تا منو دیدی بنای غر زدنو گذاشتی و اینکه بغلم کن مامان جون جون گفت نمیشد چند دقیقه دیرتر میومدی بچه رو از غذا خوردن انداختی اییییییییییییییییییییییی بابا ببخشید نمیدونستم وگرنه دیرتر میومدم دیگه خودم بقیه غذاتو دادم و چون دیشب لطف فرموده و دیر خوابیده بودی منم اصلا حال نداشتم که وسایلت رو جمع کنم و بریم خونه اینه که موندم، موقع ناهار تو هم باید یا تو بغل من یا بغل جون جون که البته بغل جون جون رو ترجیح میدی بعد کلی منت کشی بیای بغل من !! هر چی هم میخوریم باید به تو هم بدم البته با دقت به دهن جون جون نگاه میکنی که چی میخوره که تو هم همونو بخوری،

بعد ناهار مامان جون جون دراز کشیده بود و تو هم رفتی بالا سرش هی در بخری رو بازی کردی محکم بستی دوباره و ده باره مامان جون جون هم لپتو گرفته بود اما تو انگار نه انگار ، بعدش آوردمت پیش خودم و شروع به شیطنت کردی از اینور به اونور مامانی لالا اه اه اه .... به اندازه نمیدونم چند ثانیه چرتم گرفت چشمامو باز کردم دیدم نیستی آرشیدا، آرشیدا پریدم تو هال گفتم نه کمه رفته باشی یسر پله های زیر زمین ای واییییییییییی نه اونجا هم نیستی آرشیدا اومدم تو پذیرایی صدای خش خش از شت مبلها میومد بله خانوم از فاصله کم بین مبل و دیوار تشریف بردن و از این ور مبل و از زیر میز عسلی سر و کله شون پیدا شد بعدشم رفتی پشت اون یکی مبل و زیر پرده داری واسه خودت کیف میکنی و بازی یه نفس راحت کشیدم تا اومدم عکس بگیرم ازت موضعت رو تغییر دادی ، بالاخره موفق شدم بخوابونمت تا خوابیدی زینگ زینگ کیه آقا پویا سیسیس آرشیدا تازه خوابیده ، هنوز قدری بیشتر نخوابیده بودی که با سرو صدای پویا از خواب پریدی و تلاش من برای خوابوندنت بی فایده بود هی چی دیگه شیطونی مامان جون جون و بقیه هم میخواستن برن بیرون من و تو هم بعد یکماه و اندی که ریموت در پارکینگ خراب بود رفتیم که تکلیفش رو روشن کنیم بعدش رفتیم خونه سوپی بهت دادم ، بعدش که مامان جون جون اینا اومدن خاله میخواست کمدلباسش رو مرتب کنه تو هم ذوق زده نشستی وسط لباساش و ساک لباسهای خودت و همه رو ریختی بهم و کلی ذوق کردی آرشیدا بریم بخوابیم ساعت 11 هان دد ددد ددد خوب ساعت 11:45 آرشیدا بریم بخوابیم نه نه نه اما بالاخره خستگی بهت غالب شد و لالا کردی امشب هم جون جون کلی رباهات بازی کرد و تو هم با سرعت فراتر میکردی یه دفعه هم من پشت دیوار قایم شدم تو منو دیدی بعد یواش اومدی و به نزدیکی من که رسیدی بسرعت فرار کردی اصلا نگاهم هم نکردی قربونت برم قربون شیطنتهات.

خدای مهربون بخاطر این گل دختری ازت ممنونم همیشه صحیح و سالم برام حفظش کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان اسراواسما
30 شهریور 90 12:03
سلام خوبین؟نمیخواین سر بزنین ببینین چه بلایی سرم اومده
مامان آرشیدا قند عسل
30 شهریور 90 12:46
سلام عزیزم ممنون شماها خوبین؟اتفاقا صبح وارد وبلاگ شما شدم اما نمکیدونم چرا تمام پست شما باز نشد تا اونجاش خوندم که نوشته بودین یه چیزی پشت پنجره هر چی موندم بقیه اش نیومد دوباره وارد میشم خیر باشه!!
مامان آمیتیس
31 شهریور 90 9:44
سلام عزیز خاله ممنون از تبریکتون راستی که کارهات چقدر شبیه آمیتیسه دوستتون دارم