آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

سه روز پر مشغله

1390/7/3 13:39
نویسنده : مامانی
315 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلی خوبی شیطون بلا؟ آخخخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر این سه روز تعطیلی سخت گذشت راستشو بخوای خواستم اسم پستتو بذارم سه روز طاقت فرسا اما دلم نیومد من اصلا نمیدونم چرا ما این همه تعطیلی داریم کارمند باید سر کارش باشه حتی روزهای تعطیل خصوصاً اونایی که یه جوجو شیطون تو خونه دارن دو شیفت بیان سرکار اه چه معنی میده !!!

 آرشیدا آنقدر تو این سه روز شیطنت کردی و اتفاقات ریز و درشت افتاده که مغزم هنگ کرده از کجا شروع کنم کاش میشد از آخر بیام اول!!!   اوووووووههههه چقدر حرف میزنی مامانی چقدر حاشیه میری خوب بنویس دیگه حوصله مون سر رفت!!

آره روز چهار شنبه که تشر یف بردم خونه از اداره داتشتی شیطونی میکردی وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه اونجا هم پشت سرهم خرابکاری کردی رفتی تو آشپزخونه هر چی که از دستت بر میومد خرابکاری کردی بعدش که خدا رو شکر خوابیدی نمیدونستم از کجا شروع کنم و خرابکاریهاتو درست کنم حال نداشتم کمی استراحت کردم که زنگ بیدار باش زده شد رفتیم بیرون کارداشتم انجامش دادیم و برگشتیم خونه اونجا وای خدا هی از پشت مبل (فاصله ده سانتی مبل و بخاری )رفتی از اینور اومدی بیرون سرپا موندی تق تق کوبیدی به شیشه بوفه دوباره راه رفته رو برگشتی گلدون لاکی بامبو رو که از دستت گذاشته بودم پشت بخاری هلش دادی و افتاد روی لوله بخاری ای خدا پس من چکنم کجا بذارمش از دست تو تازه نصف شب که خواستم بخوابونمت با جمله های اعتراض لا لا فرمودی دختر خانوم.

روز پنج شنبه صبح بیدار که شدی برات فرنی درست کردم با اعمال شاقه و مقادیری بد و بیراه به خودم که چرا صبح زود که بیدار شدم برات درست نکردم خلاصه صبحانه خوردیم و چون آخرین پنج شنبه تعطیلی بنده است و از هفته آینده مجدداً پنج شنبه ها میتشریفم اداره ( خدا رو شکر !!! ) اینه که باید استفاده بهینه نمود رفتم بانک واسه وام خیلی قشنگ همه مدارک باهام همه چی رله آخر سر که خواستم با یکی از متصدیها که میشناختمش راجع به وام دیگه صحبت کنم یه دفعه گفت شما وام خودرو گرفتی گفتم بله اومدم واسه همین باهاتون صحبت کنم فرمودن که یا کالا یا خودرو دو تا نمیشود آخ کششششششششش اومدم با اجازه ات کلی از اون وام هنوز مونده هیچی دست از پا درازتر برگشتم رفتم واسه یه چیز دیگه اونم نشد اومدم میوه بخرم مامان جون جون زنگ زد گفت کجایی گفتمش دارم میوه میخرم چطور گفت بابا من اومدم سری بزنم بهتون پشت در خونه موندم خلاصه خرید نصفه پریدیم تو تاکسی و رفتیم منزل تو تا مامان جون جونو دیدی یه ذوقی کردی واسش انگار یه ماهه ندیدیش خلاصه مامان جون جون که رفت خواستم بخوابونمت نذاشتی منم ناهار بهت دادم حلیم درست کرده بودم برات خوردی و خوابت برد منم تند و تند کارهامو کردم و ناهار خوردم هم اومدم دراز بکشم بیدار شدی اصلاً نمیدونم از کجا می فهمی که من میام دوباره بازی و سر و صدا وای آنقدر غر زدی دادو فریاد کردی خاله انیس هم زنگ زد چون به مناسبت تولد دوتامون مثلا قرار بود یکیمون بیاد پیش اون یکی ولی ظاهراً جوجوهای خاله هم مثل تو حسابشو رسیده بودن در نتیجه حال به حال هیچکدوممون نبود و برنامه کنسل شد تازه من داشتم حرف میزدم آنقدر سرو صدا کردی که خداحافظی کردیم و لباس پوشیدم بردمت خونه جون جون تا رفتی بغلش آروم و مظلوم انگار نه انگار که تو بودی جون جون هی میگفت کجا فضوله اینکه آروم وایساده حتما تو اذیتش کردی باهاش بازی نکردی چیزی خواسته بهش ندادی و ... ما شدیم مقصر ، بعدش هم گذاشتت تو کالسکه و لا لا فرمودید بهمین راحتی من دهنم باز ، بلیط هواپیما هم گرفتم که باهاشون بریم تهران اما زیاد به دلم نیست و حسش نمی باشد از طرفی تو فکرتم که یه وقت اذیت بشی.

روز جمعه صبح که بیدار شدی مامان جون جون رفته بود دنبال کاری بیرون بهت تخم مرغ دادم و اومدی تو آشپزخونه و زندگی مامان جون جون رو بهم زدی کشو و کابینت بود که بهم ریختی خدا رو شکر که مامان جون جون خونه نبود که ببینه چه کردی طرفای ظهر بالاخره لالا فرمودید ناهار هنوز از گلوم پایین نرفته بود که بیدار شدی و شروع کردی به آویزون شدن از زیر تلویزیونی وای من ساکت رو بستم مرتب قشنگ بازش کردی همه رو ریختی بیرون پهن کردی وسط اتاق از بس پشت سرت جمع کردم دیگه بی خیال شدم آخرشم نرفتیم با مامان جون جون اینا به دلایل زیادی فقط دوست داشتم در راه خدا به سازمان هواپیمایی کشور کمک کنم. یه کار خطرناکی کردی گیره روسری منو گرفته بودی دستت بازی میکردی جلو چشمم یه دفعه گذاشتیش تو دهنت از دهنت درآوردم و برش داشتم.

روز شنبه پویا و خاله پیشمون بودن ولی صبح رفتن منم بهت صبحانه دادم و با هم بازی کردیم با دردسر برات سوپ درست کردم سوار کالسکه شدی ولی برعکس میشینی تو کالسکه یا سرپا میمونی تو کالسکه تازه میخوای هلم بدی کمکم بعضی وقتها تازه باید بغلت کنم کالسکه رو هم هل بدم تازه تو هم خم میشی میخوای هل بدی حالا من تورو بگیرم کالسکه رو هل بدم خدایا!! عصری خوابیدی و بعد رفتیم بیرون برات اسباب بازی خریدم یه قسمتش رو گرفتی دستت متصدیش داشت جعبه شو میبست تو با شدت بهش اعتراض کردی که یعنی دست نزن اونم گفت وای چه دختر خسیسی ، اومدیم خونه بهت سوپی دادم همه کارهاتم کردم اما تو هی میگفتی بغلم کن و یه ریز نق میزدی تا بلاخره پویا اینا هم اومدن کمی بازی کردی و بعد با اعلام خاموشی یکسره لالا فرمودید شبت بخیر نور چشمم.

خدایا خیلی هوای دختر کوچولومو داشته باش و سلامتیشو از تو میخوام.  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)