آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

جشن و شادی

1390/7/9 11:09
نویسنده : مامانی
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام خوبی عشق من؟ گل من،عسلک، قربونت برم که هر روز استعداد های خرابکارانه و شیطنتهات بیش از دیروز شکوفا میشه و یه چیز جدید یاد میگیری منم عشق میکنم می بینمت!!!

روز پنج شنبه ماشین رو بردم خونه البته بعد از اینکه یه مرغ طفلکی قربانی شد بعد اومدم دنبالت و رفتیم خونه قبلش واسه جشن اون روز خرید کرده بودم شیرینی و برف شادی ، کلاه بوقی و..... کدوم جشن؟ الان واست میگم صبر کن. آره خلاصه خونه که رسیدیم قبل از هرکاری وسایلت رو آماده کردم و بیردمت حمامی سیر دلت آب بازی کردی بعدش شیر که بهت دادم سریع خوابیدی قربونش بره مامان، منم کارهامو انجام دادم طرفای 4:30 ناهار خوردم!! قرار من و خاله انیس ساعت 6:30 بود چه قراری؟ قرار جشن دیگه من و خاله انیس تصمیم گرفتیم به مناسبت روز دختر واسه تو و تارا یه جشن کوچیک بگیریم البته با حضور گل پسرمون، اما اما من با مامان جون جون تماس گرفتم و بهش اطلاع دادم که امروز جشن عاطفه ها ست آخه میخواست بهشون لباس بده در نتیجه به بنده مأموریت داده شد برم کاغذ کادو بخرم و تشریف ببریم منزل جون جون واسه کمک و کادو پیچی ، مامانی: مامان جون جون زود باش دیرمون شد مامان جون جون : بذار اینها رو کادو کنیم تازه هنوز هست مامانی: نه نه بذار برای دفعه دیگه مامان جون جون: باشه بابا خلاصه به سرعت نور کادو گردیم و ماشین گرفتیم تحویل پایگاه دادیم و طفلک مامان جون جون که میخواست زیارتی هم بکنه ( آخه رفتیم پایگاه سبزقبا) من بهش گفتم میرم واسه کیک ولی زود بیا هان اونجا همدیگه رو ببینیم خلاصه کیکو انتخاب کردم و گفتم روش بنویسن و حسابش کردم و مامان جون جون هم رسید و سریع برگشتیم خونه منم ماشین گرفتم آخ که این راننده آژانسه چقدر کلاس گذاشت نه من نمیمونم اونجاکه شما میگید ممنوعه جریمه میشم آقا شما بمون من جریمه تو هم میدم خلاصه پریدیم تو مغازه و کیک و قاپ زدیم و راه افتادیم آقا جریمه شدی؟!! نه ولی هی بهم یه نگاهی میکردن!!! خلاصه طفلی خاله انیس چند دفعه تماس گرفته بود و پیام داده بود که من متوجه نشده بودم بجز آخری که موقعی بود ما میخواستیم بپریم واسه کیک!! نزدیکای خونشون بهش زنگ زدم و کمک طلبیدم که خاله آذین ( خواهر خاله انیس ) اومد و کمک کرد ، جشن خیییییییییییییییییلی خوب بود و خوش گذشت تا جایی که راه داشت جیغ کشیدیم و سر و صدا کردیم تا جایی که احتمالا همسایه هاشون یه تصمیمی واسمون گرفتن!!! کیک خوردیم بادکنک بازی حضور والاحضرت تو آشپزخونه خاله انیس و رفتن سراغ کشوهاش و البته آخر سر سه تایی نق چون خوابتون میومد وای خداجون ازتون عکس گرفتیم عین سه قلوها بودیم وایییییی چه لذت بخش بود مرسی خدا که به من و خاله انیس با همدیگه فرشته دادی اینجوری خیلی مزه میده حرکاتتون با یه کم تفاوت عین همدیگه هرسه شیطون و شیرین و خوردنی، طرفای یازده برگشتیم خونه تا لباسهاتو عوض کردم سریع شروع کردی به شیطنت چراغها خاموش به جز یکی نه خیر انگار نه انگار منم کلاً خاموشی دادم و بالاخره خوابیدی.

روز جمعه ساعت 9 بیدار شدی بهت صبحانه دادم و برات سوپی درست کردم جون جونم تماس گرفت آخه من و جون جون قراره بریم جایی در نتیجه تو رو سپردم به مامان جون جون و تشریف بردیم تو این فاصله لالا فرموده بودی منم مجبور شدم وسایلت رو بیارم اینور و کلاً ماندگار شدیم بیدار که شدی بهت سوپی دادم و تو مشغول انجام وظیفه رفتی سراغ کابینت و سراغ فلفل ادویها و کفگیر ملاقه ها عصری هی خمیازه کشیدی ولی کو خواب کالسکه سواری بشیوه معکوس یا سرپا بالا رفتن از مبل عصری رفتیم بیرون از یه مغازه خرید کنم از سقفش فانوس تزیینی آویزون بود دستتو گرفتی بهش و اونم سقوط کرد با اجازه ات زنگوله اش شکست منم عذرخواهی و تقبل پرداخت خسارت که البته نگرفت اومدیم خونه تمام زندگی مامان جون جون و از زیر تخت دایی لوازمش و برگه هاشو درآوردی من حسابی خنده ام گرفته بود بیشتر بخاطر اینکه خم میشدی و بادقت نگاه میکردی و لوازم و برگه بود که میکشیدی بیرون تا من مشغول کاری شدم اومدی بهم آویزون شدی و بیخ گوشم بلند بلند جیغ کشیدی بهت گفتم اگه ونه خودمون بودیم حتما جواب جیغهاتو میدادم منم بلند داد زدم و تو لبهاتو جمع کردی و گریه کردی ناراحت شدم و بغلت کردم بخوابی نخوابیدی ولی بعد در یه تلاش دوباره موفق شدم البته برای اینکه یه وقت زیادی کیفور نشم ساعتی یه دفعه بیدار شدی.

خدایا بخاطر این فرشته ها ازت ممنونیم برامون صحیح و سالم حفظشون کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)