آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

دختر بابا

1390/7/13 12:33
نویسنده : مامانی
437 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم خوبی شیطنتونک ؟ ماشاالله به جونت شیطنتهات آپ دیت میشن نمیذاری چیز قدیمی همراهت باشه همیشه یه چیزی واسه سورپرایز ما داری ! دیروز بعد از اداره اومدم دنبالت خونه جون جون داشتی بازی میکردی و تازه سوپی خورده بودی تا منو دیدی دستاتو بلند کردی که یعنی بغل ، بغلت کردم و بوسیدمت و قدری با مامان جون جون حرف زدم و رفتیم خونه ، داخل که شدیم خونه ساکت بود بله بابایی لالا تشریف داشت آخه دیشب شبکار بوده با صدای ما بیدار شد منم تو رو گذاشتم پیشش و لباس عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه میز ناهارو آماده کردم راسسسسسسسسسستی صبح دیروز من و خاله انیس واسه ضمانت یکی از همکارها رفتیم بانک کارمون که تموم شد چشممونت به یه مغازه افتاد که وسایل کمک آموزشی داشت سریع پریدیم تو مغازه واییییییییی چه رنگارنگ بود نمیدونستیم از کجا شروع  کنیم خلاصه هردومون برای شما سه تا جوجو کلبه بازی، مجموعه داستانهای می می نی،یه کتاب آموزشی واسه خودمون ، توپ چند رنگ بزرگ عروسکای مینی موس ، و خاله انیس دو تا ماشین واسه باربد و من یه توپ نرم کوچیک و یه کیسه به شکل توت فرنگی واست خریدم خلاصه نزدیک به 115000 هزار تومن تو چند دقیقه خرید کردیم من و خاله انیس هرجحا که باهم بریم خرید مغازه رو آباد می کنیم !! خلاصه با تماس رئیس اداره با من و اتمام خریدمون برگشتیم سرکارمون .

آره موقع ناهار جنابعالی بین بغل من و بابایی در رفت و آمد بودی بعدش هم که بشدت با بابایی مشغول بازی شدی، بابایی سرشو گذاشت پیش پات و تو هم دستتو میکشیدی روی سرش و میگفتی د د د د یعنی نازززی نااااااااازی چند مرتبه اینکارو کردی بعد یه دفعه موهاشو پیچوندی و کشیدی خنده مون گرفت واسه این خشونت یه بارکی بابایی گفت احتمالاً میخواسته من یه دفعه پررو نشم زیادی نازم کنه!!! راست میگه عروسکم منظورت اینه؟! تلاش برای خوابوندنت کاملاً بی نتیجه بود و بی فایده ساعت 4:30 به پیشنهاد من بردیمت بیرون دوری بخوری بابایی فکمر میکرد مثل کوچیکیات که تو ماشین خوابت مپیبرد الان میخوابی یه دفعه گفت اصلا انگار نه انگار کاملا سرحاله من گفتم که اون مال بچه گیهاش بود الان دختر خانومم هر موقع اراده کنه میخوابه کمی هم رفتیم لب رودخونه که شما با استخر خونه اشتباه گرفتی و همش میخواستی بری توش بشینی و بازی کمنی واسه پرنده ها ذوق میکردی و واسشون دست تکون میدادی و میگفتی دد دد یعنی بای بای موقع برگشتن دیگه کاملاً شارژت تموم شده بود و خو.ابت میومد خونه که رسیدیم بهت شیر دادم و خوابیدی منم سریع همه جا رو مرتب کردم و ناهار فردا رو آماذ ه کردم هنوز ظرفها رو نشسته بودم که بیدار شدی منم خاموشی زدم که دوباره بخوابی اما زرشششششششششک آنقدر جیغ زدی تا از اتاق ببرمت بیرون شروع کنی به فضولی ( قبلش داشتم فکر میکردم امروز خیلی منو تحویل نگرفتی شیر هم نخوردی نکنه منو فراموش کردی ولی با بیدار شدنت و چسبیدن به بغل منو شیر خوردنو بغل بابایی نرفتن عکسشو بهم ثابت کردی )البته اولش مقادیر زیادی غرررررررررررر تا اینکه خواب از سرت کلاً پرید و شروع کردی به بهم ریختن خونه هر عروسکی رو که بابایی دست میگرفت جیغت به آسمون میرفت که بدش من ، بابایی هم رفته بود سراغ کمدت و گیر سرتو زده بود رو موهات.من طرفای 9 از خستگی خوابم برد البته نیمه خواب و بیدار ساعت ده یهو بیدار شدم بابایی رو خوابوندیم خاموشی دادیم که تو هم بخوابی و خدا رو شکر خوابیدی.

خدای مهربونم همه جوجوها رو و جوجوی منو عاقبت به خیر کن.آمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان نفس طلایی
13 مهر 90 17:31
سارا
14 مهر 90 21:44
سلام عزيزم خوبي؟چه خبرا؟چيكارا مي كني؟من آپم خوشحال مي شم بهم سر بزني ببخشيد كه انقدررررررر بي معرفتم ايشالله جبران مي كنم
بابای مهرسا
14 مهر 90 23:17
ممنون که به من اومدید با اجازه لینک شدید
مامان اسراواسما
15 مهر 90 14:01
آرشیدا جون خوشگل خاله روز جهانی کودک مبارکت باشه عزیزم
گیلدا
16 مهر 90 11:26
سلام.ممنون عزیزم.روز دختر گلت مبارک. انشااله همیشه سالم و سلامت باشه
maman danial
16 مهر 90 13:38
salam azizam,mer30 be webe dani sar zadin,roze kodako be dokhtare golet tabrik migam,man linketon kardam,khosh hal misham bazam be ma sar bezanin.