فرشته زیبا

عزیز دلم سلامک حال و احوالت خوبه مامانی؟ هر وقت میرم از اداره که تو رو از مامان جون جون تحویل بگیرم گزارش شیطونیات بهم میرسه و دیگه بجز بالا رفتن از پله پشت بام و آویزون شدن به در زیرزمین و تخلیه کشوهای آشپزخونه مامان جون جون فقط دسته فر رو توی دهنت نذاشته بودی که خدا رو شکر گذاشتی پابلندی کردی و دسته فر توی دهنت !! البته خوابت رو هم کامل میری که انرژی کافی واسه مامانیه خسته از سرکار برگشته داشته باشی و نذاری که استراحت کنه دیروزی که تحویلت گرفتم و رفتیم خونه با هم کلی بازی کردیم و بعد تو خوابت برد و من تا جمع و جور کردم و بیام دراز بکشم جنابعالی بیدار شدی و شروع کردی به فضولی تمام وسایل تو کمدت پخش زمین باضافه لوگوها و اسباب بازی و برچسب و .... و البته اجازه هیچگونه فعالیتی بجز بازی با جنابعالی نداشتم تاااااااااااااا اینکه بابایی اومد و توجهت بهش جلب شد و مشغول بازی با هم شدین و من فرصت کردم برم توی آشپزخونه قرار شد بریم خونه مادر جون مامان بابایی لباس پوشیدیم و رفتیم اونجا حسابی حفظ آبرو کردی و کلی داد و فریاد و گریه چون مدتی ندیده بودیشون البته بعدش عادت کردی و شروع کردی به کنکاش و با انگشتات گچ دیوار پذیراییشون رو کندی و ریختی زمین بعد هم با دست گچیت چشماتو مالیدی و وضع بدتر شد بعدش هم رفتیم خونه جون جون چون دایی اومده بود و دلش واست حسابی تنگ شده بود اونجا کلی باهم بازی کردین وقتی رسیدیم خونه از شدت خستگی خوابت برد شبت بخیر نفس مامانی.

راستی توی مسیر که داشتیم برمی گشتیم من بهت شیر دادم و خواستم لباسم رو مرتب کنم برای یک ثانیه دستم رو ول کردم همون موقع بابایی ترمز کرد و تو صورت محکم خورد به داشبورد و بشدت گریه کردی بمیرم برات صورتت قرمز شده بود خیلی ناراحت شدم و ئکلی خودم رو سرزنش کردم.

خداجونم محافظ آرشیدای من و همه بچه ها باش چون همشون عزیزای دل مادر و پدراشون هستند.