آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

خدایا چیکار کنم؟!

1390/7/20 11:32
نویسنده : مامانی
4,761 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام خوفی نفسم عشقم گل گلی ؟ ببخش این دو سه روزه سرم تو اداره شلوغ بود و فرصت نشستن پای کامپیوتر رو نداشتم راستش از اونجایی که حافظه ام کمی دچار اغتشاش شده دقیقا نمیدونم توی روزهای گذشته چه کارها که نکردی!! فقط یادمه که پریروز از اداره برگشتم دیدم  مامان جون جون همه جای خونه صندلی گذاشته جلو راه پله ، جلو کشو آشپزخونه گفت از بس گفتم نکن ، بیا خسته شدم منم صندلی گذاشتم که خیالم راحت باشه البته مامان جون جون این موقتیه چون هر وقت یاد گرفتم از صندلی بالا برم باید به فکر یه چیز دیگه ای باشی!!!

دیگه کم کم داریم میرسیم اواخر مهرماه و تا چند روز دیگه مامان جون جون میره مکه و من دستم میمونه تو حنا و نمیدونم چه کنم البته یه پرستار واسش گرفتم ولی مسئله اینجاست که اداره داره جابجا میشه و میریم جای جدید وچون اطرافمون هنوز ساخته نشده خطرات دیگه ای هست از جمله عقرب که من وحشت زده میشم حالا چیکار کنم؟ خونه هم بذارمش پیش پرستار خیالم راحت نیست،تورو خدا مامان و باباهای مهربون ،اگه راهی به نظرتون میرسه بگید البته خاله اش هست ولی خوب اونم ممکنه بره سرکار و اونوقت... خیلی دلشوره دارم اینجاست که آدم قدر مادر خوبشو میدونه ،مامانم هم البته خودش خیلی نگران آرشیداس .

دیروز از اداره که برگشتم طبق معمول توی آشپزخونه بودی و داشتی شیطنت میکردی بغلت کردم و کلی واسه هم دل و قلوه ردو بدل کردیم بعدش کمی باهات بازی کردم و جون جون اومد پریدی تو بغلش و من وسایلت رو جمع کردم رفتیم خونه اونجا هم علیرغم اینکه خوابت میومد ولی نمیذاشتی بخوابونمت خودم هم داشتم از کم خوابی میمردم کمی سرمو گذاشتم روی بالش میومدی موهامو میکشیدی و هلم میدادی یعنی بلند شو منم پامیشدم و باهات بازی میکردم طرفای ساعت 4:15 بالاخره موفق شدم لالات کنم امروز عصر با پرستارت قرار گذاشته بودم بیاد پیشت با هم آشنا بشید وقتی دیدم دیر خوابیدی بهش گفتم دیرتر بیاد اون بنده خدا هم اومد دختر جوان و خوبیه و البته کمی کم تجربه ، بیدار که شدی آوردمت پیشش و با هم آشنا شدین تو هم بنا به عادتت وقتی که با یه نفر جدید روبرو میشی به دقت از سرتا پا وراندازش کردی  مامان مگه میخوای پرستار بخری که اینجور نگاهش میکنی؟!! اون که خیلی از تو خوشش اومد و دوست داشت سریع بغلت کنه ولی خوب تو که به این راحتی به کسی اجازه نمیدی بهت نزدیک بشه طرف باید خیییییییییییییییییلی خوب باشه رفتارش هم مورد پسند سرکار خانوم باشه اونوقت شاید مایل باشی بشینی کنارش باهاش بازی کنه و شاید هم بری بغلش اوه اوه اوه چه شود!!! ولی در کل با هم خوب ارتباط برقرار کردید و کمی بازی کردین و چون هوا تاریک شده بود پرستارت خواست که بره دم در بهت گفت میای بریم دد تو هم بلافاصله دستاتو باز کردی و رفتی بغلش اصلا محل منم نذاشتی که بهت میگفتم میای مامان ای دستم درد نکنه با... سوار آسانسور شدین که برین پایین یه مرتبه فریادت به آسمون رفت و تا خود طبقه اول صداتو شنیدم اون بیچاره هم سریع برگردوندت ای بابا این چه وضعیه .بعدش با هم بازی کردیم و رفتیم بیرون خرید توی سوپر مارکت بودیم که بابات زنگ زد و گفت که عمه ات   اومده دیدنت ما هم برگشتیم و تو کلی بازی کردی وقتی عمه رفت با هم بازی کردیم و بعدش با بابایی مشغول بودی تا من کارهامو انجام دادم و خاموشی زده شد و تو هم لالاکردی البته با کلی اول غر و بعدش هم آواز قربونت برم من .

 

 

خداجونم مواظب همه گل دختر و پسرامون باش خدایا کمکمون کن بتونیم خوب تربیتشون کنیم خدایا کمک کن و یه راهی پیش روم بذار که مشکلی واسه عسلی پیش نیاد و خیال منم راحت باشه . خدایا بخاطر این فرشته کوچولو ازت ممنونم مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خداجون. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

بابای مهرسا
20 مهر 90 16:00
مهرسا یک ماهه شد
بابای مهرسا
20 مهر 90 16:01
شکر خدا یاد خدا باید همیشه یادمون باشه
مامان تارا و باربد
20 مهر 90 18:08
سلام به آرشيدا عسلي خوبي گل خاله ماشالا به خودت و شيطونيهات الهي فداي اون ناز و ادات برم كه زيادي محل كسي نميزاري همينطوري خوبه تا بقيه حساب كار دستشون بياد ولي يادت باشه من و بچه ها فرق مي كنيم هاااااا
مامان اسراواسما
21 مهر 90 15:26
سلام گلم !خسته نباشی.نمیدونم چرا همیشه با پست آخریتون آبمون تو یه جوب نمیره ونمیتونم کامنت بزارم درهر صورت او مدم بگم ممنونم از ابراز محبتتایشالله قند عسلم کمی که بزرگ شد اونوقت شما هم چاشنی دار میشین
سارا
22 مهر 90 18:21
سلام عزيزم خوبي؟چه خبرا ؟چيكارا مي كني؟مي شه بياي پيشم؟حالم بده
مامان مهراد
30 مهر 90 0:15
سلام اومدم بهت خسته نباشید بگم آرشیدا خانوم گلی خوبه
هلیا
4 اردیبهشت 91 12:50
khob bod harchand matalebo nakhondam.moshkel nabodane hal bod vase khondan mataleb
نسيم
9 مرداد 91 12:14
خسته شدم از زندگي خيلي..خدايا پس كجايي صدامو بشنو.حداقل براي اين چندروز چي ميشه؟


دوست عزیز من نمیدونم شما چه مشکلی داری آدرس هم نذاشتی لطفا اگه بهم سر زدی برام آدرس بذارید بهرحال امیدوارم زود مشکلت حل بشه .