آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

سيزده ماهگي آرشيدا گله

1390/9/23 7:50
نویسنده : مامانی
541 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شيطونك خوبي قربونت برم؟ دماغت چاق؟ مبارك مبارررررررررررررررررك سيزده ماهگيت مبارك جيگر ماماني هستيييي هوررررررررررررررااااااا دختري داره تند تند بزرگ ميشه ماشاالله

 ديگه كم كم دارم پرچم سفيدم رو در برابر نخوابيدنهاي تو بالا ميارم و علامت تسليم رو بهت نشون ميدم! ديروز ساعت 7 صبح شايد هم كمي كمتر بيدار شدي من عليرغم ميل باطني از جام بلند شدم واي چقدر دلم ميخواست بخوابم، ولي خوب بايد پاشم چون ديرم ميشه تا كارهاتو انجام بدم و لباس تنت كنم اونم با كلي بدو بدو ( آخه لباس پوشوندن تن جنابعالي خصوصاً وقتي بابايي خونه اس سرياليه براي اينكه من دنبالت كنم نميذاري لباست رو تنت كنم تو بدو من بدنبالت كيف ميكني در اين مواقع اضطراري كه وقت كافي نيست بابايي بغلت ميكنه و هوايي ميگيردت تا من لباسهاتو تنت كنم البته تو تا جايي كه راه داشته باشه دست و پا ميزني ولي هرچي باشه ما دونفريم اگه دو نفري از پس تو فسقل بر نيايم كه ديگه.... ) پس از ينكه عمليات با موفيت انجام شد سريع لباس مي پوشم و تا بريم تو پاركينگ و من ماشين رو از موانع بسيار سالم از پاركينگ خارج كنم و تو رو به دست جون جون و مامان جون جون بسپارم و خودم بات سرعت 120 كيلومتر بر ساعت از جلوي پليس برسونم اداره و پاورچين پاورچين طئوري كه رئيس متوجه نشه من كي و با چقدر تأخير اومدم اداره ،هر چند مأمورين جان بركفي هستند كه در كمال خونسردي آمار ميدن ولي بي خيال چيكار كنم تازه اداره هم جابجا شده رفته در منتهي اليه شهر خوب چقدر به خودم و تو و ماشين فشار بيارم كه زود برسم اصلا به من چه ميخواين سر وقت بيام يه شعبه بزنين سر نبش خونمون!!!!!! بعد همه اين تفاصيل و انجام امور محوله برميگرديم خونه ديروز كه اومدم دنبالت جون جون هنوز از سركار برنگشته بود بعد كمي اختلاط با مامان جون جون تشريف برديم اما دم در جون جون رسيد تا ماشين جون جون رو ديدي انگشتات رو باز و. بسته كردي كه يعني بيا بيا، جون جون هم كه عاشق توئه سريع پياده شد و گفت كجا كجا وايسا ببينم هيچي جنابعالي شيرجه رفتي واسش خوب بعد كمي خوش و بش بريم ماماني نه بيا مامان داره ميره هان نه باي باي واسم دست تكون دادي ، دستت درد نكنه، مامان تو منو از صبح نديدي هان دلت تنگ نشده بعد تو انگشتات رو باز و بسته كردي كه يعني بيا بيا اما بغلت نميام نه! اصلا من رفتم سوار ماشين شدم ديد قضيه جديه كمي اه اه كردي ولي بازم نيومدي اي بابا به زور از بغل جون جون جدات كردم و چند قدمي پياده رفتم و به جون جون گفتم شما برو داخل پيچيديم تو خيابون بغلي تا جون جون بره داخل هر چند تو هي پشت سرت رو نگاه ميكردي ولي وقتي برگشتيم چون ديگه جون جون رو نديدي زياد بهانه نگرفتي خونه كه رسيديم و تو طبق معمول سر ميز غذا نشستي و هي قاشقت رو ميزدي توي سوپت و ميماليدي به پات تمام هيكلت سوپي شد بعد اراده كردي با همون شكل و شمايل بابايي بغلت كنه بابايي ميگفت نه بذار تميزت كنم بعد ولي تو كه به اين چيزها توجهي نداري اتفاقاتازه هم از حموم اومده بود خلاصه هرجوري بود تميزت كرديم و تو با لباس سوپي نشستي توي بغل بابايي دست و روت شستم ولي اينجوري بدرد نميخوره بايد اساسي تميز بشي درنتيجه تشريف بردي حمام كلي هم ذوق كردي و آب بازي كردي من پيش خودم گفتم كه بعد حمام ديگه بيهوشي بعد حمام بهت شير دادم و تو هم خمار بودي ولي نخوابيدي وايييييييي مامان پس چرا از صبح زود بيداري بعد معلوم شد كه كاري داري و تا من عوضت كنم كلا خواب از سرت پريد منم كارهامو انجام دادم كه حداقل ببرمت دكتر توي مطب تو هي توي بغلم وول ميخوردي اينو بگيري اونو بگيري رفتيم پيش منشي دكر كه آمپول بيمارها رو ميزد تو هي ميخواستي شيرجه بري واسه زير ميزش كه يه عالمه سرنگ و وسايل ديگه بود خلاصه تا بيه سرنگ آكبند نداد دستت ول نكردي داخل هم كه رفتيم تا دكترو ديدي بشدت گريه كردي با صداي بلند نميفهميدم دكتر چي ميگه صبر كردم آرومبشي اما فايده نداشت دكتر گفت دستاشو بگير تا معاينه اش كنم اذيت نشه واييييي كه صدات بلندتر شد و تا هفت محله اونورتر رفت بعد معاينه دكتر بهت گفت آرشيدا منو باي باي كن تو هم در حاليكه هنوز گريه ميكردي باي بايش كردي دكتر خنده اش گرفت تا من با دكترت حرف بزنم و زيرآبت رو بزنم كه نميخوابه خوب غذا نميخوره پوستم كنده شد دندوناش در نميان و... تو در حالي كه گريه ميكردي به من با دلخوري نگا ميكردي كه چرا حواسم بهت نيست و قربون صدقه ات نميرم كه آروم بشي منم وسط حرفها منت كشي ميكردم بلكه آروم بشي بفهمم دكتر چي ميگه خداحافظي كه كرديم ديگه حال نداشتم دفترچه اتو دادم به بابايي و خودم نشستم تو ماشين همه انرژيم رفت خونه كه رسيديم سريع لباسهاتو عوض كردم و داروهاتو دادم كه يكيشون خواب آور بوداز خود راضی بعد بهت كمي شر دادم و خوابيدي تازه فهميدم كه چقدر كمر و دست و پام درد ميكنه خييييييييييييييييييلي شيطوني جوجو طلا. ولي من دوسسسسسسسسسسسسسسستت دارم.

خداي مهربونم همه بچه ها رو صحيح و سالم در پناه خودت حفظ كن و به همشون سلامتي عنايت كن هواشونم داشته باش مرسسسسسسسسسسسسسسسسسي خدا جونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان بیتا
23 آذر 90 8:25
000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________**منتظرحضورپرمهرتون در وبلاگ بیتاجون هستم
بابای مهرسا
24 آذر 90 23:48
ممنون از حضور گرمتون
بابای مهرسا
24 آذر 90 23:58
امیدوارم در تمام مراحل زندگی موفق باشید تشکر
مامان مهراد
27 آذر 90 17:31
توي سرماي اين شب طولاني به فكر بي خانه مان هاييكه چشم ميزنند زودتر صبح بشه هم هستي ؟ یلدایت مبارک
شیپلپلون
28 آذر 90 15:12
مامان مهربون که میگن شمایی دیگه .نی نی شما دو ماه از ارنواز ما بزرگتره از طرف من ببوسش این جیگر طلا رو .بازم بیاین پیشمون خوشحال میشیم