آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

بهترین هدیه

عروسک قشنگم دیروز عصر که توی بغلم خوابیده بودی وقتی به قیافه معصوم و زیبات نگاه میکردم فکر کردم که وجود تو چه نعمتی در زندگی من هست حضور قشنگت باعث میشه تمام غصه هام فرموش بشه و شیطنتهات و حرکاتت باعث میشه تمام ناراحتیهام فراموش بشه ( دیروز از یه مسأله ای خیلی ناراحت بودم و تو آنقدر نمک ریختی تا من اصلا یادم رفت برای چی ناراحت بودم ) تو یه فرشته آسمانی هستی و بهترین هدیه ای که خداوند به من عنایت کرده.  با تمام وجودم دوسسسسسسسسستت دارم قند عسلم ، نفسم .           دیروز دو ساعت و نیم خوابیدی که ابته دو ساعتش توی بغل من بود!! قربونت برم امیدوارم همیشه روحت و جانت پر از آرامش باشه و هیچی ذهن کو...
9 خرداد 1390

پرنسسم سلام

  دختر گلم ببخش که نمیتونم خاطراتتو به صورت روزانه بنویسم چون گاهی سرم خیلی شلوغه میشه و فرصت نمیشه تا لحظه به لحظه حضور قشنگت رو توی زندگیم بنویسم ، روز جمعه صبح زود بیدار شدی ماشاال... به جونت مدام در حال پیشرفتی و کمتر از قبل میخوابی شاید هم میخواستی از این روز تعطیل که من خونه بودم استفاده کنی کله سحر شروع کردی به سر و صدا و بازی مشغول بودی   این سومین باریه که دارم این مطلبو برات مینویسم دو مرتبه پاک شد وای خدای من !!!        فقط بگم که اون روز تو آنقدرز سر و صدا کردی که عصر که مهمان داشتیم مجبور شدم از تو پذیرایی بیرون بیام ماشاال... خیلی شیطون بلا شدی گفته بودن که بچه ها ...
8 خرداد 1390

یکی یه دونه مامانی

نفسسسسسسسسسسسسم سلام اول از همه از اتینکه بعضی وقتها بی حوصله هستم و اونجوری که باید برات وقت نمیذارم یا کمی بداخمی میکنم از معذرت میخوام ببخشششششششششششید عسلم حس میکنم دیروز خیلی ندیدمت و دلم برات تنگ شده چون فکرم خیلی مشغول بود و نتونستم اونجوری که باید باهات مشغول باشم ، کی بشه چهار دست و پا حرکت کردند یاد بگیری االان دیگه کاملا روی زانوهات میمونی ولی انگار میترسی دستاتو حرکت بدی یه دفعه که اسباب بازیتو میخواستی انقد پاهاتو بلند کردی و دستاتو ثابت نگه داشتی تا اینکه با کله افتادی رو قالی و فریادت بلند شد ، جیگر مامان امیدوارم همیشه سلامت باشی و شاداب ، راستی دیروز عصر پویا برات یه استخر خیلی بزرگ و خوشگل که خریده بود آورد طفلک باد...
5 خرداد 1390

نازنیم سلام

                                                برات بگم که چند روزیه خیلی بیتابی میکنی و دستهاتو تا مچ توی ذدهنت میبری و لثه هات چنان ناراحتت میکنن که حتی خوابی راحت رو ازت گرفتن و معمولا با وجود اینکه میخوای بخوابی بعد مدت کوتاهی با گریه بیدار میشی هر چند کمی اذیت میشی ولی عوضش دندون خوشگل درمیاری و میتونی غذا بخوری دیروز تمام روز رو بیدار بودی و وقتی من از سرکار برگشتم یکساعتی لالاکردی بقیه رزوز به ش...
5 خرداد 1390

جوجوی مامانی سلام

      نمیدونم چطور باید سپاسگذار خدای مهربون باشم که آبنباتی مثل تو رو بهم عطا کرده ، تو یه فرشته آسمونی هستی یه هدیه زیبا که من با نگاه کردن به تو وجودم پر از شادی و لذت میشه وقتی بهت نگاه میکنم کنترل اینکه محکم توی بغلم فشارت ندم خیلی سخته ،تو خیلی شیطون بلا شدی و دوست داری به همه چی دست بزنی امروز صبح به محض اینکه از خواب بیدار شدی و چشمت به روزنامه های روی صندلی افتاد با تمام توان تلاش میکردی که روزنامه ها رو بکشی و بتونی بهشون دست بزنی و بعدشم که معلومه سریع بذاری دهنت حتی اگه شده بهشون زبون بزنی و اگه مانعت شدیم جیغ بکشی ! خدای مهربونم از اینکه بچه سالمی بهم عطا کر...
3 خرداد 1390

شیرین تر از عسلم

  ر روزها که سرکار میرم وقتی که برمیگردم اگه تو بیدار باشی و بغل خاله به محض دیدنم به طرفم شیرجه میای و تا من بیام بغلت کنم همه رو کلافه میکنی ، وقتی بغلت میکنم دستهای کوچواوتو به دو طرف صورتم میگیری و با چشمهای قشنگت بهم زل میزنی انگار که میخوای بگی مامانی دلم برات تنگ شده اونوقت من محکم بغلت میکنم و بارها میبوسمت ، وای آرشیدا این روزها ماشاال... بزنم به تخته فوق العاده شیطون شدی داری کم کم غیر قابل کنترل میشی و باید همش پیشت نشست و مواظبت بود تا دسته گلی به آب ندی و یا خودتو زیر صندلی نکشی و مثل دیروز سرت زیر پایه صندلی گیر نکنه ،   بهرحال الان خیلی شیرینی و دوست دارم بمونم فقط نگاهت کنم ، در مورد خوابت همین بس که بگم اصلا...
2 خرداد 1390

نفسسسسسسم سلام

گل بانو میدونی عسل ،که اینهمه شیرین وقتی به تو میرسه چی میگه !: سرشو میندازه پایین و کلاهشو درمیاره و میگه : آبجی ! ما در برابر شما شرمنده ایم!! گلکم دیروز حسابی آتیش سوزوندی خصوصا که پسرخاله پویا هم بودش و با هم کلی بازی کردید و تو با دایی و پویا ناهار خوردی و با هر قاشق آنها تو هم غذا میخوردی طفلک پویا هر وقت تو میخوای غذا بخوری خودش میگه خاله یه چیزی بهع من بده که آرشیدا منو ببینه و غذاشو کامل بخوره اینه که همیشه برای اونم غذا میذارم و تو پویا رو نگاه میکنی و غذا میخوری شکر پنیرم! روز پنج شنبه منزل جون جون حمامیت کردم و تو کلی ذوق کردی و چون کلاه حمامت همراهم نبود مامان جون ئجون یه روسری از خودش سرت کرد ولی تو انگار از این کار زیاد خوشت...
31 ارديبهشت 1390

عروسکم سلام

چون من فعلا به اینترنت دسترسی ندارم و از جای دیگه خاطراتتو مینویسم در نتیجه با یه روز تاخیر برات میگم دیروز صبح طبق معمول علی الطلوع بیدار شدی و من تورو به مامان جون جون شپردم و رفتم سرکار وقتی برگشتم تو خواب بودی و مامان جون جون دیگه حال نداشت و معلوم بود تو حسابی شیطنت کردی چند دقیقه بعد بیدار شدی و بهت شیر دادم ولی بجای اینکه بخوابی تازه سرحالتر شد ی ( ماشاال... ایشاال... دختر مامان ای شیطون ! ) باهات بازی کردم بزنم به تخته خودتو جلو میکشی و دیگه میتونی اسباب بازیهاتو که کمی ازت دورن رو بگیری و تلاش میکنی به چیزهای ممنوعه دست بزنی اصلا عشقت اینه به چیزهایی که بهت میگیم نه دست بزنی و سریع بذاری دهنت و اگه نتونستی بذاریش توی دهنت&...
31 ارديبهشت 1390

شش ماهگی آرشیدا گله

                                دخترقشنگ من امروز چهار روزه که شش ماهگیش تموم شده و روزبروز خانومتر میشه با ورودش به هفت ماهگی مرخصی منم تموم شد و الان سه روزه که برگشتم سرکار و دلم براش تنگ میشه عروسکم پیش مادربزرگشه چون مادر بزرگ و پدربزرگش خیلی دوستش دارن و البته خاله هاش بخصوص خاله نیکتا و البته دایی میلاد، امروز تصمیم گرفتم بجز خاطرات روزمره که از بد و تولدش براش نوشتم یه وبلاگ خوشگل هم براش درست کنم که وقتی بزرگتر شد بدونه مامانی چقدر دوستش داشته ، داره و خواهد داشت، نفس مامان این وبلا...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

                                                  دختر قشنگ وگلم قبل از هر چیز میخوام بدونی که من پیشت تو باشم یا نباشم ، توی این دنیا باشم یا نباشم تو همیشه در قلب منی و من با تمام وجودم دوستت دارم اینو فراموش نکن و همیشه به یاد داشته باش . تو و پویا این روزها با هم حسابی اخت شدین پویا تو رو شدیدا دوست داره بغلت میکنه ( دیروز در حالی که بغلت کرده بود از هردوتون عکس گرفتم ) دیروز پویا میگفت د...
29 ارديبهشت 1390