آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

آرشیدا خانوم هفت ماهه می شود

    مبارک مبارک هفت ماهگیت مبارک شکر پنیر ، قند نباتیانی سلام نفسم امروز هفت ماهت بسلامتی تموم میشه و وارد هشتمین ماه زندگیت میشی اللللللللللللللللللللللههههههههههههههههههی عمر طولانی با عزت و  سرافرازی و خوشبختی داشته باشی انشاال... چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که تو بدنیا اومدی و  چشمای قشنگت رو به دنیا باز کردی امیدوارم همیشه زیباییهاشو ببینی و روزگار هیچوقت ناملایماتشو به تو نشون نده ، دیروز با یه شوق خاصی به پله های پشت بام نگاه میکردی و هر کی میرفت بالا براش ذوق میکردی که یعنی منو با خودت ببر بعد ش هم که خودت دست بکار شدی دستاتو گذاشتی روی پله و تمرین میکردی چطور از پله ها بالا بر...
23 خرداد 1390

جینگیلی وینگیلی مامان

طلا خانوم هر روز شیطون تر از دیروز ، دینگ دینگ !! خانوم کوچولو این همه مامان نوردی میشه بگی واسه چیه از من میری بالا که مثلا ساعتو بگیری عسلی مگه مامانی نردبونه که ازش بالا میری ، دیروز خودتو به میز جلو مبلی رسوندی و رومیزیشو کشیدی مامان جون جون بهت گفت آرشیدا نکن اگه اینکارو کردی بغلت نمیکنم هان ، خوشم اومد که موندی نگاهش کردی و لبخندی تحویلش دادی و به کار خودت مشغول شدی و بعدشم گذاشتی دهنت ببینی خوشمزه اس !                                      ...
21 خرداد 1390

مسافر کوچولو

چند روزیه که فرصت نشد خاطراتتو بنویسم علتش هم این بود که باتفاق مامان جون جون و جون جونت ، خاله نیکتا و پویا رفتیم مسافرت ، که شروعش با خرابی کولر همرزاه بود و تو بشدت گرمت شده بود و لپات گل انداخته بود و بی  تابی میکردی و مهماندار  هی میگفت خانوم ببرش توی واگن بغل خنکتره و من بردمت داونجا و دو ساعتی سرپا موندم تا کولر نفتی شروع به کار کرد ، اونجا با دو دو تا دختر دوقلو بنام لیلات و زهره ؟آشنا شدی و تو هی براشون شیرجه میرفتی و با دستای کوچولوت صورتشونو لمس میکردی و اونا با وجود اینکه از تو بزرگتر بودن ولی خجالت میکشیدن و تو آنقدر این کارزو تکرار کردی تا روی اونا هم باز شد و کمی باهات بازی کردن ، در کل خوش گذشت و یه خاطره بد هم برا...
21 خرداد 1390

بهترین هدیه

عروسک قشنگم دیروز عصر که توی بغلم خوابیده بودی وقتی به قیافه معصوم و زیبات نگاه میکردم فکر کردم که وجود تو چه نعمتی در زندگی من هست حضور قشنگت باعث میشه تمام غصه هام فرموش بشه و شیطنتهات و حرکاتت باعث میشه تمام ناراحتیهام فراموش بشه ( دیروز از یه مسأله ای خیلی ناراحت بودم و تو آنقدر نمک ریختی تا من اصلا یادم رفت برای چی ناراحت بودم ) تو یه فرشته آسمانی هستی و بهترین هدیه ای که خداوند به من عنایت کرده.  با تمام وجودم دوسسسسسسسسستت دارم قند عسلم ، نفسم .           دیروز دو ساعت و نیم خوابیدی که ابته دو ساعتش توی بغل من بود!! قربونت برم امیدوارم همیشه روحت و جانت پر از آرامش باشه و هیچی ذهن کو...
9 خرداد 1390

پرنسسم سلام

  دختر گلم ببخش که نمیتونم خاطراتتو به صورت روزانه بنویسم چون گاهی سرم خیلی شلوغه میشه و فرصت نمیشه تا لحظه به لحظه حضور قشنگت رو توی زندگیم بنویسم ، روز جمعه صبح زود بیدار شدی ماشاال... به جونت مدام در حال پیشرفتی و کمتر از قبل میخوابی شاید هم میخواستی از این روز تعطیل که من خونه بودم استفاده کنی کله سحر شروع کردی به سر و صدا و بازی مشغول بودی   این سومین باریه که دارم این مطلبو برات مینویسم دو مرتبه پاک شد وای خدای من !!!        فقط بگم که اون روز تو آنقدرز سر و صدا کردی که عصر که مهمان داشتیم مجبور شدم از تو پذیرایی بیرون بیام ماشاال... خیلی شیطون بلا شدی گفته بودن که بچه ها ...
8 خرداد 1390

یکی یه دونه مامانی

نفسسسسسسسسسسسسم سلام اول از همه از اتینکه بعضی وقتها بی حوصله هستم و اونجوری که باید برات وقت نمیذارم یا کمی بداخمی میکنم از معذرت میخوام ببخشششششششششششید عسلم حس میکنم دیروز خیلی ندیدمت و دلم برات تنگ شده چون فکرم خیلی مشغول بود و نتونستم اونجوری که باید باهات مشغول باشم ، کی بشه چهار دست و پا حرکت کردند یاد بگیری االان دیگه کاملا روی زانوهات میمونی ولی انگار میترسی دستاتو حرکت بدی یه دفعه که اسباب بازیتو میخواستی انقد پاهاتو بلند کردی و دستاتو ثابت نگه داشتی تا اینکه با کله افتادی رو قالی و فریادت بلند شد ، جیگر مامان امیدوارم همیشه سلامت باشی و شاداب ، راستی دیروز عصر پویا برات یه استخر خیلی بزرگ و خوشگل که خریده بود آورد طفلک باد...
5 خرداد 1390

نازنیم سلام

                                                برات بگم که چند روزیه خیلی بیتابی میکنی و دستهاتو تا مچ توی ذدهنت میبری و لثه هات چنان ناراحتت میکنن که حتی خوابی راحت رو ازت گرفتن و معمولا با وجود اینکه میخوای بخوابی بعد مدت کوتاهی با گریه بیدار میشی هر چند کمی اذیت میشی ولی عوضش دندون خوشگل درمیاری و میتونی غذا بخوری دیروز تمام روز رو بیدار بودی و وقتی من از سرکار برگشتم یکساعتی لالاکردی بقیه رزوز به ش...
5 خرداد 1390

جوجوی مامانی سلام

      نمیدونم چطور باید سپاسگذار خدای مهربون باشم که آبنباتی مثل تو رو بهم عطا کرده ، تو یه فرشته آسمونی هستی یه هدیه زیبا که من با نگاه کردن به تو وجودم پر از شادی و لذت میشه وقتی بهت نگاه میکنم کنترل اینکه محکم توی بغلم فشارت ندم خیلی سخته ،تو خیلی شیطون بلا شدی و دوست داری به همه چی دست بزنی امروز صبح به محض اینکه از خواب بیدار شدی و چشمت به روزنامه های روی صندلی افتاد با تمام توان تلاش میکردی که روزنامه ها رو بکشی و بتونی بهشون دست بزنی و بعدشم که معلومه سریع بذاری دهنت حتی اگه شده بهشون زبون بزنی و اگه مانعت شدیم جیغ بکشی ! خدای مهربونم از اینکه بچه سالمی بهم عطا کر...
3 خرداد 1390

شیرین تر از عسلم

  ر روزها که سرکار میرم وقتی که برمیگردم اگه تو بیدار باشی و بغل خاله به محض دیدنم به طرفم شیرجه میای و تا من بیام بغلت کنم همه رو کلافه میکنی ، وقتی بغلت میکنم دستهای کوچواوتو به دو طرف صورتم میگیری و با چشمهای قشنگت بهم زل میزنی انگار که میخوای بگی مامانی دلم برات تنگ شده اونوقت من محکم بغلت میکنم و بارها میبوسمت ، وای آرشیدا این روزها ماشاال... بزنم به تخته فوق العاده شیطون شدی داری کم کم غیر قابل کنترل میشی و باید همش پیشت نشست و مواظبت بود تا دسته گلی به آب ندی و یا خودتو زیر صندلی نکشی و مثل دیروز سرت زیر پایه صندلی گیر نکنه ،   بهرحال الان خیلی شیرینی و دوست دارم بمونم فقط نگاهت کنم ، در مورد خوابت همین بس که بگم اصلا...
2 خرداد 1390