آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

تنها بهانه زندگي من

سلام به عشق كوچولوي خودم بهت گفتم كه همه زندگي مني؟!! عشق من هر چي اينها رو برات تكرار كنم سير نميشم فسقلي ماماني عاشقته جوجه ، مامان تنبل خانت اين پست رو دو سه روز پيش شروع كرد و حالا به حول و قوه الهي ميخواد تكميلش كنه ميگم واسه مامي يه اسپندي چيزي دود كن حيفه هان !!!! جونم واست بگه نازگلم كه سه شنبه قبل تولد حضرت محمد(ص ) بود و چهارشنبه بين التعطيلين رو مرخصي گرفتم و در بست در خدمت شما بوديم سه شنبه كه حماميت كردم يه عالمه آب بازي و البته يه بارون توپ قلقلي هم اومد و حالشو برديم البته ناگفته نماند كه قرار بود اون روز با خاله اسينه( به قول تو ) و جوجه ها بزنيم بيرون و از اونجايي كه ما سالي يه دفعه برنامه ريزي ميكنيم خوشم مياد بارون هم با م...
18 بهمن 1391

عكسسسسسس

  اين پست رو تقديم مي كنم به نرگس جون و مامان آيلاي عزيزم و صد البته دوستان گل ني ني وبلاگي   آرشيدا در رنگين كمان         دختري بعد يه حمام آبگرم و آب بازي طولانييييي!!   نميدونم دخترمو بفرستم ژيمناستيك يا تو تيم فوتبال ثبت نامش كنم اينجور كه توپو گرفته!!! ...
9 بهمن 1391

عشقميييي عشق!!!

سلام به عشق و اول آخرم خوبي فسقل نازگلكم قربونت برمن كه گاهي بلبل زبونيهات باعث ميشه كنترل خودم رو از دست بدم و بجز سفت بغل كردنت گازت هم بگيرم چنان شيرين و قشنگ براي من حرف ميزني و گاهي واسم تعريف ميكني كه چه اتفاقي افتاد و معمولا توي داستانهات همه هستند بابايي جون جون ، پويا تارا و باربد، عمو ،خاخه و البته گاهي همشون با هم رفتن حياط!!! چهارشنبه اي كه گذشت وارد حياط جون جون كه شدم صداي جيغ و داد يه بچه ميومد من تا برم داخل همش فكر ميكردم آخه اين صداي كدوم بچه است كه تا اينجا مياد و... وارد كه شدم يهو فهميدم كجاي كاري صداي فسقل خودته مردم ،چي شده ،بابا هم پيشت بود بغلت كردم و معلوم شد خانوم خواب تشريف داشتن به مدد ماشين و رسوندن خاله به راه ...
8 بهمن 1391

تو گلي عزيزم

سلام به شكر پاره خودم چه حال چه احوال ؟ خوب و خوشي انشاالله ؟ جونم برات بگه كه چهارشنبه گذشته بعد از اينكه اون ساعتهاي طولاني كاري در اون هفته تموم شد و خلاص شديم آدم يه جورايي دلش ميخواد همچين راحت لم بده و فقط استراحت كنه و به پنج شنبه فكر كنه كه آخ جون نمي خواد صبح علي الطلوع پاشي بري تا چهار بموني پنج ناهار بخوري و بعد هم بدويي برسي به كارهات عصري خوابيديم بالتفاق و طرفاي هشت كه بيدار شدي ب خاله انيس تماس گرفتم و ربا جو.جههامون جميعا رفتيم رنگين كمان و شما هم كه انگار بميرم از زندان آزاد شديد تا توانستيد دويديد و بپر بپر كر ديد و بازي و البته تو هم كه همش هواي خاله رو داشتي و هي بلند صداش ميكردي خاله اسينه !!! بعدش هم كه باتفاق رفتيم يه...
3 بهمن 1391

يهوووووووو عكس

  عسل بانو در اداره به روایت تصویر       واينم دختريه من با اون كاسه آجيل محبوبش تو مهموني   و اينم دختري و ابتكاراش آقا دو روز طول كشيد تا اين عكسها آپلود شد نيست سرعت اينترنت با صوت برابري ميكنه !!!   ...
3 بهمن 1391

شيرين تر از عسل

سلام فسقلكم حال و احوال؟ منم خوبم اين روزها هم كه بيرون شديد سرده و ما هم بست نشستيم تو خونه و تكون نمي خوريم ديگه هر چي تو اداره از سرما قلبم ميلرزه كفايت ميكنه دوشنبه به مناسبت هفته هواي پاك يه مراسم داشتيم تو كانون بچه هاي يه مهدكودك دعوت شده بودند و برنامه اجرا كردند و من و خاله انيس با ديدنشون قند تو دلمون آب ميشد و دلمون ميخواست همشون رو يه جا بغل كنيم و لپهاشون رو بگيريم خيلي هم شيرين زبون بودند و با نمك و من چقدر دلم خواست ببرمت مهدكودك و لباس فرم تنت كنم و از فكرشم قلبم پر از لذت شد بعد يادم اومد كه با اين ساعت مزخرف كاري و اين رئيس خط كش كه ثانيه رو ميزنه كي بيدارت كنم كي ببرمت كي بياردت خونه چطور بيارمت اداره و ... نه فعلا نم...
30 دی 1391

هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!!

سلام به دختر پرتلاش خودم که همه هم و غم و فکر و زند گیش شده کمک بی دریغ به مامی !!! چه کمکی الان واست میگم عرض کنم خدمت پرنسس خودم که ما یه جعبه مدادرنگی دوازده تایی خوشمل برات خریدم و از اون روز متوجه شدی که میتونی همه جای خونه رو واسم رنگ کنی خیلی هم خوشگل اگه هم بگم نه دیگه مامان خسته شدی نکش میمونی نگاهم میکنی و با جدیت میگی مامان! بله! برو حیاط !!! میگم برم حیاط میگی آره ، باشه میرم تو هم دیگه نازمو نمی کشی بگی مامان جون جون بره حیاط!!میگی خافاسس!! کو این آیکون دلشکسته، آخر هفته گذشته دایی جان و زندایی جانم تشریف آوردن ولایت پنج شنبه شب بعد اینکه بنده کلی منت کشی کردم گذاشتی لبلاس تنت کنم بریم پیش دایی و زندایی الونجا هم کلی بالزی کردی ...
25 دی 1391

تبريكككككككك!!

سلام به جوجه طهايي خودم خوبي ناناز من؟ امروز اومدم پيش پيش بهت تبريك بگم تبريك چي اگه گفتي هان يادت رفته ولي من كه يادمه ! بيست و شش ماهگيت مبارك روز جمعه بيست و شش ماهه خواهي شد و از اونجايي كه به اينترنت دسترسي ندارم الان بهت ميگم عزيزم مباركككككككككككككككككك عسل من نازنين بسلامتي داري تند تند ماهها رو پشت سر هم ميذاري و هر روز علاوه بر بزرگتر شدن زيبا تر و شيرين تر و خواستني تر ميشي و من بسختي خودمو كنترل ميكنم كه وقتي داري برام يه ماجرا رو به زبون خودت تعريف ميكني محكم گازت نگيرم دلم كمي خنك بشه!!! چند شب پيش كه خواب بودي به اين فكر كردم كه تو مدت كوتاهي پيش مني نهايتش بيست سال بعدش درگير درس ميشي و شايد و بعد هم زندگي خودت تازه از اين ب...
20 دی 1391

خانوم مارپل!!!

سلام به دختر گل خودم كه بي نظيري ، خوب آدم بعد يه هفته بياد واست خاطره بنويسه معلومه ديگه همش يادش نميمونه يكشنبه گذشته اومدم دنبالت داخل كه رفتم حس كردم خونه خيلي ساكته هيچ خبري نيست مامان جون جون كه هميشه تو آشپزخونه بود پس كجاست بابا گفت كه مامان حالش بد شده و دراز كشيده ، بشدت دچار سرگيجه شده بود و فقط تونستاه بود خودش رو به تلفن برسونه و با بابا تماس بگير ه كه بياد تازهع اون وقت هم همش تو فكر تو بوده كه يه وقت بيهوش نشه و تنها بموني و ناراحت بشي آنقدر حالش بد بوده بابا هم خودش رو بسرعت ميرسونه و هر چي اصرار ميكنه برن دكتر مامان قبول نميكنه چون اصلا توان حركت نداشته خيلي ناراحت شدم براش آبميوه گرفتم و بازهم اصرار كه بريم دكتر كه فايده ند...
16 دی 1391

چند روز پركار

سلام عسلي خوفي ماماني قربونت اين چند روزه نميدونم چطور گذشت و به خودم اومدم ديدم يه هفته است هيچي واست ننوشتم حالا هي فكر ميكنم ببينم از دوشنبه گذشته چه كارهايي انجام داديم عرض كنم مامان جون جون اينا يه كار ساختمو نيه اجباري واسشون پيش اومد كه ما هم سه شنبه عصر رفتيم كمكش و همه زندگي رو جمع كرديم و حالا من دارم كمد جابجا ميكنم تو هم اومدي ميگي مامان بهل بهل محل نذاشتم جيغغغغغغغغغغ بهللللللللللللللللل قرار بود از روز پنج شنبه خونه رو تخليه كنن و بيان پيش ما يا خاله چند روزي هم هست خاله انيس نيومده بود اداره طفلي سرما خورده شديد و بچه ها هم مريض شدن ،اداره هم مشغول بودم مرتب روز پنج شنبه رو مرخصي گرفتم چون هم بي نهايت احساس كوفتگي و خستگي ميكر...
10 دی 1391