آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

این جیگر منه

نازگلم سلام میدونم که نتونستم مدتی برات پست بذارم راستش سرم شلوغ بود توی اداره و البته چند روزی هم نت قطع بود و راه نمیداد سه روز هم تعطیلی خورد تکش که دیگه نور علی نور شد و حتی دایی هم پستها رو میخونه گفتن که چرا اینهمه دیر آپ میکنی من شرمنده هستم عروسکم . روز چهارشنبه 22/6/91 تو گلم بیست و دو ماهه شدی مبارررررررررررررررررررررکککککککککککککککککککککککک نازنین با تاخیر تازه اون روز هم تعطیل بود و ما با جون جون اینا و دایی و زندایی که شب قبلش از تهران اومده بودن و خاخه و پوآ و عممو رفتیم باغ استخر کلی آب بازی کردیم و کیفور شدیم و علی الخصوص عروسک من که عشق آب و میگفت بغلم کن و پاهامو بذار تو استخر ولی بغل بابایی نمیرفتی تو استخر انگار از اون ...
27 شهريور 1391

من بی تقصیرم

سلام به عزیز تر از جانم خوبی گلی خانوم حال و احوالاتت خوبه؟ جدای از چند روز تنبلی مامی جانت بقیه اش رو من بی تقصیر بودم و مدیریت محترم سایت شغول رتق و فتق امور بوده تو این مدت چه شیطنتهایی که نکردی و چه پیشرفتهایی ! از اون روز پیتزا خورون و دسته گل شیکی که من به آب دادم !! روز بعدش هم رفتیم با خاله انیس و بچولا پارک خانواده و کلی بپر بپر کردید و خدا رو شکر وقتی برگشتیم کلی خسته بوید البته قبلش هم که رفتیم توی مغازه خانگی که بلور و چینی هم داشت و البته آشنا هم بود و هر کدومتون رو می گرفتیم اون یکی یه چیز دیگه میگرفت دستش و نوبتی از پله بالا رفتید و خریدمون رو خلاصه کردیم که تا دسته گلی به آب ندادید و ما مجبور به پرداخت خسارت نشیم جیم زدیم تو...
18 شهريور 1391

سه قلوهای دوست داشتنی ما

سلام به گل باقالی خودم حال و بال خوبه خوش میگذره، کیفور هستی به قدر کفایت ؟!!! از کجا شروع کنم برات ؟!! آهان از روز یکشنبه که قصد داشتیم بریم بیرون که خاله انیس تماس گرفت و گفت داریم میایم پیشتون ما هم خرسند شدیم چون اصلا داشتیم میرفتیم خونشون ! وقتی اومدن شما شیطون بلاها مشغول بازی شدین راستی قبلش یه آقای زنگ در خونه رو زد وقتی جواب دادیم دیدیم که هاننننننننن !!!! یه تلویزیون LED خوشگل و یکدستگاه BLUE RAY آورد بالا من آقا این چیه مربوط به کیه ؟ گفت منزل آقای .... گفتم بفرمائید گفت خوب پس مال شماست ایشون گفتن که اینها رو ببرید خونه من با بابایی هم تماس گرفتم و تشکر کردم ولی هنوز نمیدونستم چی به چیه ؟ خلاصه خاله انیس و جوجه ها اودن و شم...
7 شهريور 1391

عید و سه روز تعطیلی

سلام دختر عزیزتر از جانم سلام به تو که عمرمی و همه وجودم سلام به تو که تنها انگیزه نفس کشیدن منی ، ببخش که دیر به سراغت میام دسترسی به کامپیوتر و اینترنت نداشتم بالاخره شنبه شب هلال ماه دیده شد و یکشنبه شد عید فطر همه مسلمونها که از همین جا به همه این عید خجسته رو تبریک میگم ، نماز و روزه هاتون قبول، دوروز تعطیلی رو با هم گذروندیم یکشنبه صبح عید بردمت حمامی و بعد با جون جون حرف زدی و گفتی بریم اونجا ولی وقتی برات لباس آوردم که بپوشی و بریم همش فرار میکردی و کاری میکردی که من دنبالت بدوم و ذوق زده میشدی خلاصه اونقدر دنبال هم دویدیم که من خسته شدم و گفتم نمی تونم ببرمت و البته تو هم استقبال کردی و نذاشتی پیراهنت رو تنت کنم و با همون شلوارک خوا...
1 شهريور 1391

بی تو هرگز

سلام عزیز دلم امروز که وبلاگت رو نگاه میکردم باورم نمیشد که باز چهار روز برات چیزی ننوشتم همش به این خیال بودم که فقط یه روز عقبم غافل از اینکه روزها چنان از پس هم میدوند که رسیدن من به اونها فقط یه دو ماراتن میخواد که بتونی بهشون برسی ، راستی این چند روز بر ما چگونه گذشته خدایا بیاد نمیارم فقط میدونم هر روز از سرکار اومدم دنبالت و تو از تو بغلم تکون نخوردی و من در همون حال وسایلت رو جمع و جور میکردم و بعد میرفتیم خونه اونجا هم اولش کمی بازی بعد لالا ، بعد سی دی و یا بازی با اسباب بازیها و من تو آشپزخونه مشغول درست کردن افطار ، سکانس بعد پهن کردن سفره یا خودم یا گل دختری و بابایی بعد خورذدن افطار دیدن سریال خداحافظ بچه که چون توش پر نی نیه ا...
28 مرداد 1391

بیست و یک ماهگی

عشق مامان ، جیگر مامان ، نفس مامان، دخمل گلم ، عروسک طلا، فرشته پاک ، شکر پنیر، قند عسل ، نمکدونم، پشمک من، مهربونم، دختر حساس گلم، و...... سلامممممم نازنین بیست و یک ماهگیت مبارک نفسسسسسسسسسسسسسس ، امیدم ، الهی که سالیان سال به خوشی و سعادت و نیک بختی و عاقبت به خیری و وفقیت تو تمام مراحل زندگیت زندگی کنی ، جای منم از زندگی لذت ببری ، جای منم خوشبخت و عاقبت بخیر باشی ، جای منم از ته دل بخندی و شاد باشی ، جای منم به تمام آرزوهای قشنگت برسی که اینها تنها آزوهای من برای تو هستند تو که انگیزه و امید من برای نفس کشیدنی ، تویی که همه تلاش من برای خوشبختی توست ، آری تو که آنقدر پاکی به خدا که نباید به تو دست زد نباید دستان آلوده ما تو را لمس کنند ...
22 مرداد 1391

شبهایی که فرشته ها به زمین می آیند!

سلام دختر قشنگ من باز هم تاخیر و شرمندگی راستش هفته گذشته رو واقعا نفهمیدم چطور گذشت و چه شد بخاطر همین خاطرات پراکنده ای روکه یادم مونده می نویسم انگار اونوقت که تو دفتر خاطراتت می نوشتم منظم تر بودم هان!! یا شاید هم وقت بیشتری داشتم نمیدونم ؟! یه روز عصر که بابایی رفته بود سرکار و تو بعدش بیدار شدی ، سراغش رو گرفتی بهت گفت که رفته سرکار ! چند لحظه بعد در حالیکه گوشی تلفن دستت بود و داشتی شماره میگرفتی آرشیدا: بابایییییی ! اوهوم اوهوم !! باشه باشه آهان! باشه باشه میسی میسی و بعد تلفن رو قطع کردی من خنده ام گرفته بود و یواشکی نگاهت میکردم قربونت برم من عروسکم! یه روز هم بابایی تازه از سرکار برگشته بود و میخواست بخوابه ما هم میخواستیم بریم سر...
21 مرداد 1391

دختر عاقل و مهربون من

  سلام گلم دختر مهربون و عاقل خودم ، این روزها حال و بالت چطوره؟ دماغ خوشگلت چاقه؟! اومدم از روز چهارشنبه رو واست بنویسم. روز چهارشنبه: خدا رو شکر روز آخر کاریه و فردا تعطیلیم اون روز از اداره که برگشتم و اومدم دنبالت قرار بود رفتیم خونه حمامت کنم ولی خوب قدری هم خرید داشتم و تا خرید انجام دادیم و رسیدیم خونه من دیگه نا نداشتم و تو هم خوابت میومد خوابوندمت خودمم اومدم دراز بکشم خوابم نبرد اون روز اصلا حال و حوصله آشپزی نداشتم دلم میخواست یه غذای خیلی ساده درست کنم و اصلا رفتیم خرید و وسایل اسنک رو خریدم که اسنک درست کنم نونش گیرم نیومد یعنی اون موقع ظهر ملت خونه بود سوپریها بسته بودن اونی هم که باز بود نداشت خونه که رسیدم ت...
15 مرداد 1391

این روزها

سلام عسل بانو حال و احوالت چطوره؟ این روزها یعنی از وقتی ماه رمضون شروع شده تقریبا زندگی یکنواختی رو میگذرونیم و اگه شیطنتهای تو نباشه و دسته گلهایی که به آب میدی همه شون کپیه هم میشن!!! تهران که بودیم یه جفت کفش برات گرفته بودم که چراغ داشت و خیلی خوشگله و راه که میری چراغهاش روشن میشه دیگه هر وقت میخواستم ببرمت خونه جون جون خودت میرفتی میاوردیشون میگفتی اینا رو میخوام خوب منم پات میکردم و میرفتیم چند روزپیش که اومدم دنبالت تا بریم خونه دیدم وایییی گل کفشه کنده شده و نگینهایی هم که روش بودن هم مفقودن از اونجایی که زیاد اهل خرابکاری نیستی نمیتونستم باور کنم که اینا کار خودته هر چی هم گشتم گل کفشت پیدا نشد منم تقصیر رو انداختم گردن کبوترها ...
11 مرداد 1391

عاشق شیطونیاتم

سلام به دختر خوشگل خودم خیلی طول کشید تا بتونم بیام واست بنویسم بخاطر ماه رمضون تایم کاریمون کم شده و یا سرمون شلوغ باید کارهامون رو انجام بدیم و یا اینکه بخوام به دوستام سربزنم دیگه وقت نمیشه خونه هم که یا با شما مشغولم و بعدش هم مشغول افطاری درست کردن و کارهای خونه ، امروز اومدم تا کمی از خصوصیاتت رو بنویسم کارهایی که انجام میدی وچیزهایی که دوست داری ، صبح که از خواب بیدار میشی اگه خوب خواب رفته باشی و من بیدارت نکرده باشم صدام میکنی و لبخند میزنی و بلافاصله میگی بع بعی یا نی نی ، در غیر اینصورت خوب گریه است تا بهت بگم که میخوایم بریم خونه جون جون که آروم بشی، موقع برگشتن از اداره بغلت میکنم و میبوسمت بعد اگه با مامان جون جون حرف بزنم سرت ...
7 مرداد 1391