آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

منننننننننننننننننن اومدم

سلام دوستاي گلم اين فقط يه اعلام حضوره بزودي ميام و مفصل واستون مي نويسم فعلاً بايد برم توي اتاق اختصاصي خانوما !( آشپزخونه ) خاله انيس سلامممممممممممممممممم! راستي ديگه ياد گفتم مشكل اينترنت رو چطوري حل كنم اون اپراتوري كه ازش سوالم رو پرسيدم كلي ازم بخاطر سرعت عمل و عدم تكرارش واسه من تعريف كرد منم كلي ذوق كردم  آرشيدا الان داره دلباسهايي رو كه تازه واسش خريدم روي سرش ميذاره البته اين بعد از اينه كه پوست منو كند بس كه گريه كرد فعلاً خداحافظ ...
19 آذر 1390

بای بای اداره!

سلام عسلی خوبی شکر پنیر جیگر مامان؟ شیطونیات خوبن؟ جیغات سرحالن؟ نقات توپن؟! امروز اگه خدا بخواد آخین روزی بود که تو رو با خودم بردم اداره از فردا انشاالله دوباره آویزون مامان جون جون هستیم بدون مرخصی!! امروز خوشبختانه خوش اخلاق تشریف داشتین و با وجود اینکه دیشب دیر خوابیده بودی و و در طول شب هم مدام بیدار میشدی طفلکم لثه هات خیلی اذیتت میکنن و من واست خیییییییییییییییییلی ناراحتم خدا کنه زودتر مرواریدهات در بیان انشاالله ، ساعت 7:15 بیدار شدی منم سریع لباس تنت کردم و رفتیم دنبال خاله مهناز( پرستارت) و بعد هم اداره دیگه کاملاً بهش عادت کردی و وقتی حتی از توی بغلم میبردت اولش کمی گریه میکنی ولی بعد آروم میشی و اگه من اداره نباشم و یه لحظه بخو...
8 آذر 1390

سلاممممممممممممممممممم

سلام به همه دوستای گلم آخ که چقدر دلم واسه وبلاگ شکر پنیر و همه دوستای گلم تنگ شده بود امیدوارم همتون خوب بوده باشید و روزهای پر از شادی رو پشت سر گذاشته باشید اگه بدونید چه دردسری کشیدم تا اینترنت وصل شد بعد ذوق زده اومدم نشستم پای وبلاگ که دیدم همسر محترم ویندوز رو عوض کرده و ورد ناقص نصب شده و فارسی نمینویسه مهدی جان اینو درستش کن ،باشه درستش میکنم، درست شد نه نمیدونم چشه حالا واسه چی میخوای فارسی رو !!! سه روز بعد درست شد ، نه ، دو روز بعد تو رو خدا از یکی بپرس باشه میپرسم و..... تا آخرش خودم باهاش کلنجار رفتم و از یکی هم پرسیدم و اینجور شد که الان در خدمت شما هستم همین یه دقیقه پیش درست شد میومدم و میدیدم دوستای گلم واسم نظر گذاشتن ولی ...
6 آذر 1390

روزهایی پر از تولد

سلام سلام سلام به همه نی نی وبلاگیهای عزیز آخ که چقدر دلم برای همتون تنگ شده بود امیدوارم خودتون و جوجوهاتون خوب و خوش باشید اول خدمت دایی و پسرخاله آرشیدا که بدون اجازه پست میذارن بگم که مگه دستم بهتون نرسه ، دوم تولد دایی آرشیدا گلی رو تبریک میگم بعدش هم تولد دو قلوهای افسانه ای تارا و باربد عسلی رو تبریک میگم آخه امروز تولدشونه و من و قند عسل هم دعوتیم تولد شکر پنیر روز سه شنبه هست و همه دوستهای گلم هم دعوتن ، دلم میخواد احوال همه رو تو این پست بپرسم ولی خوب نمیشه به همتون سر نمیزنم بزودی منشکل اینترنت حل میشه و دوباره هر روز میام بهتون سر میزنم انشاالله .  راستی سلام گلکم خوبی مامان این روزها خیلی خیلی شیطون شدی حاضری از خواب و خو...
20 آبان 1390

دایی و پسر خاله !!!!!

مجددا در یک عملیات سری !! سکان وبلاگ رو بدست گرفتیم!! هورااااااا!!! خب تو بگو پویا چی بنویسیم...... بچه می گه چه میدونم!!!  پسر خاله آرشیدا اگه گفتین کیه....... بله اون کسی نیست جز.......   اینم خان دایی جان...... البته من خیلی خوشتیپ ترم ولی خب اکشال نداره.......... اینم لابد آرشیداست........   الان که داریم اینا رو می نویسیم آهنگ بندری گوش میدیم...... مسئولیت این عملیات موفقیت آمیز رو پویا به عهده می گیره و من فقط حکم یه همکار رو داشتم که راه رو از چاه بهش نشون دادم...!!!! راستی از جانب خودم و پویا تولد آرشیدا رو خدمت عموم هوطنان عزیز تبریک عرض می کنم....تازشم امروز تولد خودمهههههههههههه...
20 آبان 1390

آخ جووووووووووووووووووووووون اینترنت

سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام سسسسسسسسسسسسلام عسلی خوبی گلم؟سلام و صد تا سلام به دوستای گلی که کلی نظر تو این مدت داده بودن و من و آرشیدا رو مورد لطف قرار دادن آخ که بی اینترنتی بد دردیه!!!!!!! تو این مدت که برای به اندازه یه سال گذشت کلی اتفاقات ریز و درشت افتاد از جابجایی به اداره جدید و بدو بدوهای افتتاحیه بگیر تااااااااااااا بمیرم واسه دخترم تب کردن آرشیدا که بدجوری ناراحتم کرد ولی الان خدا رو شکر کمی بهتره و غصه من اینه که اصلاً غذا نمی خوره و میترسم رو سلامتیش اثر بذاره دیشب هم که مامان جون جون بسلامتی رفت سفر حج و جاش خییییییییییییییییییلی خالیه و دیگه اومدن به خونه جون جون انگار لطفی نداره طفلکی جون جون البته بهشون سر میزنیم خصوصا...
5 آبان 1390

آغاز دوازده ماهگی

سلامممممممممممممممممممم عسسسسسسسسسسسسلم مبارک مبارک یازده ماهگیت مبارک شیرین گندمکم دیروز یازده ماهگیت تموم شد انشاالله هزار ساله بشی. باید بزودی به فکر مراسم تولد یکسالگیت باشم واییییییییییییییییییی خداجون هورررررررررررراااااااااااا روز پنج شنبه از اداره که برگشتم دایی اومده بود و تو پیشش بودی و مشغول گوش دادن به حرفاش بغلت کردم و بعد قدری صحبت رفتیم خونه اونجا هم ناهار خوردیم و خوابیدی البته واسه یه ساعت و نیم بعدش با مامان جون جون و خاله رفتیم بیرون و برگشتنی دایی مکیگفت باید بمونید ما هم موندیم عوضش تو خوابت میومد و همش اعتراض تا مجبور شدم ببرمت خونه و لالا فرمودی. روز جمعه صبح ساعت 7:30 بیدار شدی من که از 6 بیدار بودم ولی خوب ان...
23 مهر 1390

ناقلا

سلام شیطون بلا خوبی عسلم؟ بنازم بهت که اینهمه شیطونی و اجازه نمیدی یه لحظه ازت غافل باشم یا حواسم پیشت نباشه دیروز از اداره که برگشتم بغل مامان جون جون بودی و مشغول حرف زدن تو منو زودتر دیدی و لبخند به لبهای خوشگلت نشست الهی مامان قربونت بره بعدش مامان جون جون متوجه حضورم شد بغلت کردم قربون چشمات بشم که با یه حالت خاصی نگاهم میکنی که تا عمق وجودم میشینه و اصلاً بخاطر همین نگاهت بدم نمیاد هرروز چند ساعتی از هم دور باشیم !!! فدات بشم بعدش وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه اونجا هم مشغول شیطونی و بازی بودی بعد ناهار سعی کردم بخوابونمت که نذاشتی با وجود اینکه از صبح زود بیدار بودی و نخوابیده بودی و دور چشمات قرمز شده بود ولی ترجیح دادی نخوابی چند ...
21 مهر 1390