آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شیطون بلا ،دختر طلا

ای دختر شیطون واقعاً شیطون سلام خوبی گلی ؟ دیروز از اداره که برگشتم تو آشپزخونه آویزون به اجاق گاز و مشغول درد و دل کردن و دددددد گفتن یواش اومدم پشت سرت و بغلت کردم و همدیگه رو یه دل سیر بوسیدیم البته بوسیدن شما که شامل چسباندن دهان به صورت همراه با مقادیر زیادی خیس شدن صورت مامان ولی حال میده هان تازه خیلی وقتها دستت رو توی دهنت میبری  و بعد میذاریش توی دهن من کیف داره نه مامان!! خلاصه وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه موقع رفتن گفتم با مامان جون جون بای بای کن قربون دستای کوچولوت برم منننننننننننن با دستات بای بای کردی عسلی. فدات. اونجا هم کمی شیطونی کردی و از اونجایی که لا لا نکرده بودی خوابیدی منم ناهار خوردم بعد از بس خسته بودم اومد...
27 شهريور 1390

دلخوشی زندگی

سلام فرشته کوچولو خوبی؟ قند نباتم حسابی شیطون شدی هان و قربونت برم هر روز آپدیتشون میکنی و من با یه شیطنت جدید سورپرایزم میکنی عرض کنم خدمتت که روز چهار شنبه از اداره که برگشتم تو پویا طبق معمول زندگی رو بهم ریخته بودین و سرو صدا به آسمان بلند بود ناهار خوردیم و تو خوابت برد عصری وسایلت رو جمع کردم و جون جون ما رو رسوند خونه اونجا هم کلی بازی کردی و تازه ساعت 10:30 که میخواستم بخوابونمت نمیذاشتی مجبور شدم ببرمت تو راهرو کمی بیرون رو از پنجره نگاه کردی و شیطونی کردی و رفتیم خونه علی رغم میل باطنیت خوابیدی!! روز پنج شنبه صبح 7:30 بیدار شدی و البته کمی هم غر میزدی تصمیم گرفتم تا اخلاقت خیلی بهم نخورده ببرمت حمامی اینه که سریع کارهاتو ...
27 شهريور 1390

آغاز یازده ماهگی

یهووووووووووووووووووووووووو بسلامتی وارد یازده ماهگی شدی و داری خانوم گل و تمومی میشی وای خداجون چقدر زود گذشت سال گذشته تو شکم مامانی و امسال چیزی نمونده به تولد یکسالگیت انشاالله بسلامتی قربون دختر گلم برم مننننننننننننننننننننن. سلام جینگیلی وینگیلی خوفی نفسم؟ دیروز نیم ساعت مرخصی گرفتم چون مامان جون جون اینا از تهران برمیگرزدن و من میخواستم تا اونا میان ناهاری آماده کنم تند  تند کارهامو انجام دادم و کلی هم پت و مت بازی درآوردم که نگو سوپت ریخت ، بسته گوشت ازط دستم افتاد توی ظرف شویی و... بعد یه دفعه به خودم اومدم و گفتم اگه بخوای اینجور ادامه بدی پدر همه چی رو در میاری اینه که به خودم گفتم راست میگن عجله کاره شیطونه ای...
23 شهريور 1390

پایان ده ماهگی

  مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککککککککککککککککککککککککک مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررکککککککککککککککککککککککککککککککککککککک ده ماهگیت مبارک نفسم ، عزیزتر از جانم ، همه عمر و وجودم خدایا هزار هزار مرتبه شکرررررررررررررررت که دخترم داره رشد میکنه و بزرگ میشه و ازت ممنونم که اجازه میدی رشد و بزرگ شدنش رو ببینم دیروز داشتم عکسهای تولد تا ده ماهگیشو نگاه میکردم چقدر تغییر کردی و بزرگ و خانوم شدی ای خدا شکرت هر چند روزها خییییییییییییییییلی دارن زود میگذرن و تو سریع این مر احل شیرین رو پشت سر میذاری ولی خوشحالم. دیبروز به خودم میگفتم نیکزاد خوب ...
22 شهريور 1390

اولین مروارید

    هورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااا یهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککککککککککک مباررررررررررررررررررررررررررررکککککککک بالاخره اولین مروارید عشق من خودنمایی کرد و من اینقددددددددددددد ذوق کردم یه وقت مادرای دیگه نگن واه چه مامان ندید بدیدی انگار حالا چی شده اما خوب شما هم اگه نی نی...
21 شهريور 1390

آخ گردنم!

سلام گلی خوبی نفسم؟ آرشیدا مامانی حال نداره یه گردن دردی دور از جونت دارم که نگو و نپرس از همون روز که رفتیم پارک اینطوری شدم نه که قبلش نداشتم چرا بود ولی نه به این شدت دیشب گردنمو بستم اما چه فایده دلم میخواد با یه چیزی گردنمو ثابت نگه دارم دیروز تو رو از خاله تحویل گرفتم و اومدیم خونه مشسغول بازی شدی اونم با کلیدهای بنده منم تا مشغول بودی به کارها رسیدم البته هر از گاهی چکم میکردی که یه وقت جیم نزنم بعد ناهار خواستم بخوابونمت اما نخوابیدی ( طبق معمول ) منم تشک و بالشت رو دولا کردم زیر سرم و دراز کشیدم تو تا این صحنه رو دیدی اومدی تشکت رو از زیر سرم کشیدی دسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتت درد نکنه مامانی بیا بچه بزرگ کن خسیس!! اصلا کی خواست رو تشک...
20 شهريور 1390

شاپرک مامانی

سلام گل بانو ؟ خوبی شکر پنیر شیطون نفس عسلی؟ جیگر مامان، خوب والسه خودت شیطون شدی می بینم که چشم مامان جون جون رو دور دیدی و داری زندگیشو بهم میریزی اگه بهش نگفتم آشی واست نپختم!!! روز چهارشنبه از اداره که برگشتم یه بل بشویی بود که نگو پویا داشت شیطونی میکرد و صدای جیغ تو رو در میاورد مامان جون جون طفلک یه عالم کار ریخته رو سرش شما دو تاهمه جا رو بهم ریختیم منم اوضاع رو که دیدم وسایلتو جمع کردم رفتیم خونه اونجا هم شما کلی شیطنت کردی و علیرغم اینکه اصلاً نخوابیده بودی و صبح زود هم بیدار شده بودی ولی اصلاً نخوابیدی شب برگشتیم خونه جون جون چون قرار بود برن تهران و ما باید بریم اونجا البته پویا و خاله هم میان خدا رو شکر آنقدر خسته بودی که ت...
19 شهريور 1390

درد و دلای یه مامان خسته

سلام دختر گلم خوبی شیطونک؟ راستشو بخوای خیییییییییییییییلی خسته هستم حس میکنم انرژیم کم شده و بعضی وقتها فکر میکنم که یعنی خدا بهم آنقدر نیرو و توان میده که بتونم تو رو به شایستنگی بزرگ کنم و پیش و تو و خدای خودم و دیگران سربلند بشم حس میکنم بار مسئولیت زندگی خیلی رو شونه هام سنگینی میکنه دلم میخواد هر چه زودتر یه ماشین بگیرم یعنی با داشتن ماشین خستگیم کمتر میشه نمیدونم شاید آره یا شاید هم نه شایدم اصلا چه ربطی داره، دیروز از اداره که برگشتم تو خواب بودی هنوز پامو داخل نذاشتم مامان جون جون که فهمیده بود اومدم گفت نیکزاد بدو آرشیدا بیدار شده ،داخل همه چی بهم ریخته بود این موکت نابسامان زیر زمین داشت اصلاح میشد و همه چی بهم ریخته بود تو هم تا ...
16 شهريور 1390

باکلاس!

سلام فسقلی مامان امروز چطوری چه آتیشی سوزوندی؟ حالا دیگه خاله هاتو تحویل نمیگیری باریکلا! هان چی شده راجع به چی حرف میزنم ؟ یعنی تو نمیدونی؟! باشه واست میگم دیروز از اداره که برگشتم خونه داشتی فضولی میکردی پویا هم بود و داشت سربه ست میذاشت و مامان جون جون داشت باهاش دعوا میکرد که اذیتت نکنه یه بل بشویی بود که نگو تا منو دیدی به خط مستقیم پریدی تو بغلم و ازدست پویا نجات پیدا کردی من که اوضاع رو اینجور دیدم گفتم تا خونه زندگی مامان جون جون رو بهم نریختید برم خونه ولی مامان جون جون نذاشت گفت ناهار بخورید بعد اگه خواستید برید پویا تازگیها خیییییییییییییلی شیطون شده دیگه دیوار راست هم کفافش رو نمیده البته بزودی مدارس باز میشن و تا حدودی نظم ...
15 شهريور 1390