آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

جشن و شادی

سلام سلام سلام خوبی عشق من؟ گل من،عسلک، قربونت برم که هر روز استعداد های خرابکارانه و شیطنتهات بیش از دیروز شکوفا میشه و یه چیز جدید یاد میگیری منم عشق میکنم می بینمت!!! روز پنج شنبه ماشین رو بردم خونه البته بعد از اینکه یه مرغ طفلکی قربانی شد بعد اومدم دنبالت و رفتیم خونه قبلش واسه جشن اون روز خرید کرده بودم شیرینی و برف شادی ، کلاه بوقی و..... کدوم جشن؟ الان واست میگم صبر کن. آره خلاصه خونه که رسیدیم قبل از هرکاری وسایلت رو آماده کردم و بیردمت حمامی سیر دلت آب بازی کردی بعدش شیر که بهت دادم سریع خوابیدی قربونش بره مامان، منم کارهامو انجام دادم طرفای 4:30 ناهار خوردم!! قرار من و خاله انیس ساعت 6:30 بود چه قراری؟ قرار جشن دیگه من و خاله ان...
9 مهر 1390

عشق من، روز دختر بر تو مبارک

مبارک مبارک روز دختر بر تو عشق مامانی مبارک خوشگلکم نفسم خدایا به خاطر گل دختر ازت ممنونم. سلام عمر و وجودم،عسلکم خوبی؟ شیطنتهات خوبن سلام بهشون برسون تو این چند ساعت که ازت دورم دیروز سر راه اداره قدری خرید کردم و بعد اومدم پیش تو جون جون که دید وسیله دستم هست رسوندمون خونه اونجا هم اول کمی غر زدی آخه فکر کردی قرار بری دد اما خوب من مشغولت کردم با اسباب بازیهات و باهم دالی بازی کردیم اما خواب همچنان مقاومت تا اینکه بالاخره لالا فرمودید راسسسسسسسسستی دیدی دیدی گفتم از زیرش در میرم از زیر چی؟ دکتر رفتن دیگه ! آخه شما دیر خوابیدی در نتیجه وقت رفتن من به دکتر گذشت از طرفی مامان جون جون هم کار داشت و نمیتونستم تو رو بهش بسپا...
7 مهر 1390

کبوتر کوکو

سلام عشق من خوبی نفسم؟ قربون قد و بالات که وقتی بهت نگاه میکنم دلم غنج میره و حسابی کیفور میشم خوش بحالم که مامان همچین عروسکی منم ، دیروز فرصت نشد برات پست بذارم هم سرم شلوغ بود و هم یکی از همکارام دفاعیه داشت و میخواست کارهاشو انجام بده و دیگه جور نشد البته به قول خودش کمی استرش داشت ما هم چون همکارهای خوبی هستیم واسش آرزوی موفقیت میکنیم . دیروز از اداره که برگشتم وسط هال نشسته بودی و داشتی بازی میکردی مامان جون جون داشت جارو میکرد و تو هم به احتمال زیاد دنبالش از این اتاق به اون اتاق، وسایلتو جمع کردم و رفتیم خونه یکی از همسایه های مهربون واسمون آش آورده بود تند و تیز هموجور که مامان خانومیت دوست داره ، اوئجا مشغول بازی شدیم ...
6 مهر 1390

پاییزه پاییزه ....

سلام قند نباتم خوفی مامانی؟ دخملی مامان، بالاخره پاییز تشریف آوردن و این دومین پاییزیه که تو بغل منی پارسال هم پاییز را با هم سپری کردیم تو اون موقع خیلی جوجو بودی و حالا داری ماشاالله روز بروز خانوم تر میشی، دیروز صبح موقع تحویل دادنت به خاله، خاله: جیگیلی بلم ( این اصطلاحیه که خاله بادیدن تو خوشحالیش رو ابراز میکنه!! ) ظهر وقتی از اداره برگشتم، خاله ساک به دست دم در و تو هم بغل پویا دم در منتظر ، خاله: بیا ساک دخترتو بگیر منو کشت اصلا نه غذا نه هیچی فقط میخوام برم بخوابم احصابم بیاد سرجاش برو دیگه برو !!! وایییییی مامانی چه بلایی سرخاله آوردی که این شکلی شده بود تو بغل من که خیلی مظلوم بنظر میرسیدی ولی خوب منکه دخترمنو خوب میشناسم!!! خ...
6 مهر 1390

سه روز پر مشغله

سلام عسلی خوبی شیطون بلا؟ آخخخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر این سه روز تعطیلی سخت گذشت راستشو بخوای خواستم اسم پستتو بذارم سه روز طاقت فرسا اما دلم نیومد من اصلا نمیدونم چرا ما این همه تعطیلی داریم کارمند باید سر کارش باشه حتی روزهای تعطیل خصوصاً اونایی که یه جوجو شیطون تو خونه دارن دو شیفت بیان سرکار اه چه معنی میده !!!  آرشیدا آنقدر تو این سه روز شیطنت کردی و اتفاقات ریز و درشت افتاده که مغزم هنگ کرده از کجا شروع کنم کاش میشد از آخر بیام اول!!!   اوووووووههههه چقدر حرف میزنی مامانی چقدر حاشیه میری خوب بنویس دیگه حوصله مون سر رفت!! آره روز چهار شنبه که تشر یف بردم خونه از اداره داتشتی شیطونی میکردی وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه...
3 مهر 1390

یه روز غمگین

سلام سلطان قلبم خوبی عزیز دلم؟ امروز حال مامانی خیلی گرفته اس آخه دو سه روز پیش یکی از همکارام در حین مأموریت تو یه تصادف کشته شد خیلی ناراحت شده بودیم امروز صبح هم مراسم تشیع بود حس میکنم یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه خدا یبه خانواده اش و ما که همکاراشیم صبر بده البته امروز یه خبر خوب هم هست امروز سالروز تولد شناسنامه ای خاله انیس هم هست خاله انیس توادت مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک. دیروز از اداره که برگشتم از توی حیاط صدای مامان جون جون رو شنیدم که می گفت نکن ، دست نزن سریع پریدم تو اگه داری دسته گل به آب میدی بغلت کنم دیدم مامان جون جون داره ناهار درست میکنه تو هم از فرصت استفاده کردی رفتی سراغ سطل زباله بغلت کردم و...
30 شهريور 1390

آرشیدا شب زنده دار

سلام طلا خانوم خوبی ؟ شیطونیهات خوبن ؟ کم و کسری چیزی  نداری مامان هان ؟ اگه میشه کم کم از ذخیره ات استفاده کن!دیروز از اداره که برگشتم مامان جون جون داشت بهت سوپی میداد تا منو دیدی بنای غر زدنو گذاشتی و اینکه بغلم کن مامان جون جون گفت نمیشد چند دقیقه دیرتر میومدی بچه رو از غذا خوردن انداختی اییییییییییییییییییییییی بابا ببخشید نمیدونستم وگرنه دیرتر میومدم دیگه خودم بقیه غذاتو دادم و چون دیشب لطف فرموده و دیر خوابیده بودی منم اصلا حال نداشتم که وسایلت رو جمع کنم و بریم خونه اینه که موندم، موقع ناهار تو هم باید یا تو بغل من یا بغل جون جون که البته بغل جون جون رو ترجیح میدی بعد کلی منت کشی بیای بغل من !! هر چی هم میخوریم باید به تو ه...
29 شهريور 1390

فقط عکس

عسلی بعد از اولین آرایشگاه رفتن ، البته مامان جون جون گفت برای چی دست به موهای دخترم دست زدی.بابا فقط کمی مرتبشون کردم!!   شیطونک در حال تخلیه سوپر مامان جون جون . مگه چیه بذار استعداد بچه ام شکوفا بشه! عسلی و آقا فیله دختر همسایه تلت رو گذاشت رو سرت به به دختر خانوم اون بالا چیکار میکنی آخه رو هود واسه چی رفتی ولی عشق کردی هان. ای دایی شیطون. بازی جدید دختر گلم پتو ، ملافه حتی بالشش رو میذاره رو سرش و یه نفس از سر رضایت میکشه اولین عکس آتلیه خانوم مامان تو چهار ماه ونیم ...
29 شهريور 1390

جون جون و آرشیدا

سلام عشق مامان خوبی عسل شیطون و ناقلا؟ خیلی بلا شدی ماشاالله ، دیروز از اداره که برگشتم داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی منم دیدی هان ولی تحویل گیرت کار نکرد ای بابا مامانی اومده هان در جریانی؟! نه خیر انگار نه انگار، آرشیدا مامان بعد اومدی طرفم ولی نه مثل همیشه که واسه اینکه بغلت کنم گریه میکردی یعنی دیگه مامانی رو دوست نداری؟ بعدش وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه اونجا هم شیطونی کردی برات کته درست کرده بودم که اصلاً استقبال نکردی و من خیلی ناراحت شدم بخاطر اینکه ناهار درست و حسابی نخوردی احصابم خراب شد لازم نکرده تنوع بدی به غذاش خودت و پخت و پزت برو بینیم بابا!!!! لا لا هم تعطیل تا عصر اونوقت لالا منم از خستگی و کم خوابی دیشب تلو ت...
28 شهريور 1390