مخزن انرژی( بگو ماشاالله )!
قند نباتم سلام خوبی عسلی ؟ دیروز از اداره که برگشتم خونه بین در اتاق نشسته بودی و داشتی بازی میکردی بغلت کردم و بوسیدمت بردمت تو آینه و بازی کردیم خواستم بذارمت زمین که هی گفتی اه اه اه یعنی نمیخوام دویاره بازی خلاصه یه قدری دیگه بازی کردیم و من دیگه خسته شدم ولی تو ول کن نیستی با یه چیز دیگه مشغولت کردم تا لباس عوض کنم باید بغلت کنم آنقدر پاهاتو یکی در میون تکون میدی تا مجبور شم بگیرمت دیروز داشتم فکر میکردم که جوجوی مامان مقادیری لوس شده ، رفتیم تو پذیرایی و اینبار گیر دادی که حتماً باید برم رو میز گذاشتمت رو میز هی دور میز دور خوردی منم به دنبالت برای اینکه نیفتی هر وقت اراده فرمودی هر جا بشینی دیگه کار نداشتی...
نویسنده :
مامانی
11:25